با گــــــــــــریه مینویسم....

یلدا

کاربر همکار انجمن
"کاربر *ویژه*"


و من انگار هنوز صرف فعل را یاد نگرفته ام که بی مقدمه
میگویم:"بیا" همچنان که خودم میروم و دور میشوم!
انگار فراموش کرده ام که قصه چطور شروع شد. انگار فراموش کرده ام که علی (علیه السلام) بود و این من بودم، این ما بودیم، این ما
آدمها بودیم که رفتیم...
که حسن (علیه السلام) بود و ما رفتیم،
که حسین (علیه السلام) بود و باز هم این ما بودیم که رفتیم،
این ما فرزندان، ما کوفیان بودیم که گفتیم بیا و بعد خود رفتیم،
و حالا به فرزند حسین(علیه السلام) میگوییم بیا...
انگار این اوست که رفته. انگار یادمان نیست شروع قصه را که چه
طور رفتم، رفتی و بعد...رفت.
حالا که فکر میکنم، چیزهایی از کلاس های
صرف فعل را به یاد می آورم.
در کتاب نوشته بود: آمدم، آمدی، آمد...
و معلم میخواند: آمده، بیایید، بیایید...
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
پاسخ : با گــــــــــــریه مینویسم....

بر دامنه ی کوه نشسته ام ،شکسته بال و غمگین
به انتظار ورودت ،چشمهایم را بسته ام و غزل می خوانم
نه یارم برای کیسه هایی که بر دوش می کشی آقا!
دردیست چراهایم و خوب می دانم همیشه باری بودم به دوشت آقا!
فصل غزلهایم غریبانه و مظلوم مانده آقا!
گریه هایم فقط بهانه ی معصوم چشمانم برای یاد توست
یادی که دلم فریاد می کشد و لبهایم با سکوت شرمنده از خواندنش
گر چه دلتنگم از این فصل خزان
گر چه میمیرم از این خشکی و بی آبی دریاهامان
تو ولی قصه تکراری هر روز مرا می دانی
هر چه هستم به امید سرکویت به دعا بنشستم
می نشینم به امیدی که بیایی از راه
دگر از هیچ نمی گویم و برمی خیزم
شاید این بار دگر خار نباشم به سر کوی ظهور....

 

hasan

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
پاسخ : با گــــــــــــریه مینویسم....

سلام جالب بود
بله امروز اهواز فضایی کربلایی به خود گرفته و همه نوشتیم بر ضریح جدید با اشک دیده
ای ضریح سلام ما را به امام برسان و بوسه ای بر اصغرش بزن
آری می ترسم از فعل رفتن ....
 

یلدا

کاربر همکار انجمن
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : با گــــــــــــریه مینویسم....

سلام جالب بود
بله امروز اهواز فضایی کربلایی به خود گرفته و همه نوشتیم بر ضریح جدید با اشک دیده
ای ضریح سلام ما را به امام برسان و بوسه ای بر اصغرش بزن
آری می ترسم از فعل رفتن ....

خوش بحالتوووووووووون:(
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
نشسته غرق تماشای شیعیان خودش

کسی نیامده جز او سر قرار خودش

چه انتظار عجیبی ست اینکه شب تا صبح
کسی قنوت بگیرد به انتظار خودش
4782478438990036529

 
بالا