و من انگار هنوز صرف فعل را یاد نگرفته ام که بی مقدمه
میگویم:"بیا" همچنان که خودم میروم و دور میشوم!
انگار فراموش کرده ام که قصه چطور شروع شد. انگار فراموش کرده ام که علی (علیه السلام) بود و این من بودم، این ما بودیم، این ما
آدمها بودیم که رفتیم...
که حسن (علیه السلام) بود و ما رفتیم،
که حسین (علیه السلام) بود و باز هم این ما بودیم که رفتیم،
این ما فرزندان، ما کوفیان بودیم که گفتیم بیا و بعد خود رفتیم،
و حالا به فرزند حسین(علیه السلام) میگوییم بیا...
انگار این اوست که رفته. انگار یادمان نیست شروع قصه را که چه
طور رفتم، رفتی و بعد...رفت.
حالا که فکر میکنم، چیزهایی از کلاس های
صرف فعل را به یاد می آورم.
در کتاب نوشته بود: آمدم، آمدی، آمد...
و معلم میخواند: آمده، بیایید، بیایید...