◆*◆ 13. شهدای نهضت عاشورا- عابس بن ابی شبیب شاکری همدانی و شوذب◆*◆

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

25980798618194066669.jpg

13. عابس بن ابی شبیب شاکری همدانی و شوذب

سلام به همه محبان اهل بیت(ع):

عابس، فرزند ابی شبیب، از اصحاب حدیث و از روسای قبیله «بنی شاکر» و از تیره همدان بود. این طایفه از جمله قبایلی بودن که اخلاص و وفاداری شان به علی(ع)بسیار مشهوره و به (جوانمردان صبح) شهرت داشتن و همین اخلاص و ولایشان باعث اون همه رشادتها و فداکاری ها در جنگ صفین بود.
امیرمومنان(ع)در تقدیر وستایش از بنوشاکر در صفین فرمود: اگر عده آنها به هزار می رسید، خداوند به حقیقت عبادت می شد.

عابس از رجال شیعه، شجاع، خطیب، عابد، شب زنده دار ومتهجد بود.

مسلم بن عقیل بعد از ورود به کوفه، وارد منزل مختار بن ابی عبید شدن و برای مردم نامه امام حسین :علیه السلام: رو خوندن. عابس بن ابی شبیب شاکری اولین کسی بود که از جای بلند شد و بعد از حمد و ثنای الهی گفت: من از دیگران سخن نمی‎گویم و نمی‎دانم در دل‎های آنها چه می‎گذرد و از جانب آنها وعده فریبنده نمی‎دهم، به خدا سوگند از چیزی که تصمیم گرفته‎ام سخن می‎گویم، به خدا سوگند اگر دعوتم کنید اجابت می‎کنم و با دشمنانتان خواهم جنگید، و در راه خدا با شمشیرم می‎جنگم تا به شهادت برسم.

نقش دوم عابس بن ابی شبیب این بود که ماموریت داشت نامه حضرت مسلم بن عقیل رو که در باره اوضاع کوفه و بیعت آنها نوشته بود، به مکه خدمت امام حسین(ع)ببره.

گفته شده وقتی امام حسین(ع) می‏خواستن نماز ظهر عاشورا رو اقامه کنن، عابس مقابل امام ایستان و خودش رو سپر تیرهای بلا کرد.
عابس وقتی عازم شهادت شد، پیش شوذب مولی شاکر اومد و گفت: ای شوذب! امروز چه درخاطر داری؟ شوذب گفت: می خوای چه در دل داشته باشم؟! قصد دارم با تو در رکاب پسر پیغمبر رزم کنم تا کشته بشم.
شوذب تکلیفش با خودش معلوم بود و راهش رو انتخاب کرده بود: شهادت در راه حق.
عابس گفت: منم به تو همین گمان رو داشتم حالا خدمت ابی عبدالله برو تا تو رو مثل بقیه در شمار یاوران خویش بیارن و آگاه باش که امروز روزیه که باید تا می تونیم در تحصیل اجر و پاداش بکوشیم که تنها امروز، روز عمل و فردا روز حسابه.
پس شوذب خدمت حضرت رفت و وداع کرد و به میدان رفت و همانند دلیران جنگیدتا شهیدشد و به هدفش رسید، خوش به حال شوذب...شوذب براستی مرد خدا بود.
بعدعابس پیش امام حسین اومد و بعد از سلام، گفت:
یااباعبدالله!به خدا!درروی زمین هیچ آفریده ای نیست، دور یا نزدیک خویش یا بیگانه، که از تو نزدمن گرامی تر و محبوب تر باشه. اگر می تونستم به چیزی عزیزتر از جانم و خونم ستم و قتل رو از تو دفع کنم در اون سستی نمی کردم و انجام می دادم.

بعد با امام خداحافظی کرد و گفت:گواه باشید که من بر هدایت و دین تو و پدربزرگوارت هستم. بعد شمشیرکشیده به جانب دشمن حمله کرد.
ربیع بن تمیم که مردی از لشکر ابن سعدبود، گفت: وقتی عابس رو دیدم که روبه میدان می یاد، اون رو شناختم وسابقه ی اون رو در جنگ(به خصوص جنگ صفین) میدونستم که دلاورترین مردمه، بنابراین به سپاه عمرسعدگفتم:
ای مردم !این شیر شیران، پسر ابی شبیب هست، مبادا کسی به مبارزه او بره، کسی مرد میدان اون نیست.
عابس فریادمیزد:
آیا مردی نیست که پا به میدان بگذاره؟
و کسی جرئت نمی کرد به میدان اون بره، این کار بر عمر سعدگرون اومد و فریاد زد: اون رو سنگبارکنید. از هر سو لشکر به جانب ایشون سنگ می انداختن.
ربیع گفت: به خداقسم دیدم که عابس به هر طرف حمله می کرد زیاده از دویست تن از پیش اون فرار می کردن و همین طور رزم می کرد تا این که لشکر از هرجانب محاصره اش کرد و از زیادی زخم سنگ و شمشیر و نیزه ازپای در اومد.

پس از شهادت عابس، دشمن به طرف پیکر پاکش شتافت تا سر مقدسش رو از بدن جدا کنه، اما سخت به نزاع افتادن، چون هر کدوم می خواستن خودشون این کار رو انجام بدن. عمربن سعد که این اختلاف رو دید، برای قطع نزاع، خودش اومد و سر عابس رو از تن جداکرد.

ربیع گفته:سر عابس رو در دست چند نفر دیدم که هرکدوم می گفتن:من اون رو کشتم. عمرسعدگفت:نزاع نکند عابس رو یک نفر نکشت بلکه همه درکشتن اون شرکت داشتید.
این سر پس از «عبدالله بن عمیر کلبی» و «عمر بن جناده» سومین سری بود که به سمت امام حسین :علیه السلام: پرتاب می‎شد.

آه از جهالت، با چنین مرد بزرگی این چنین برخورد بشه، بعد انقدر کسی حقیر باشه که بیاد سر این که کی سر از تن عابس جدا کنه بحث و نزاع کنه؟!

در زیارت ناحیه مقدسه و رجبیه چنین اومده:
السلام علی شوذب مولی شاکر؛ سلام بر عابس پسر شاکری.

واقعا سلام خدا برا عابس و شوذب، عابس دینداری رو در مقام عمل معنا کرد، به شب زنده داری محض بسنده نکرد چون عبادت بدون دفاع از حریم اهل بیت، ارزشی نداشت.

به نظر شما چه درس می شه از شهدای بزرگواری چون شوذب و عابس بگیریم؟

بسم الله...
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : 13. عابس بن ابی شبیب شاکری همدانی و شوذب

ازاین بزرگوار درس اخلاص و وفاداری به امام زمان خودش رو میشه آموخت
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
پاسخ : 13. عابس بن ابی شبیب شاکری همدانی و شوذب

وقتی کسی با خدا معامله کنه و با خدا در راه خدا و همراه با حجة خدا حرکت کنه اگه کمتر از شهادت نصیبش بشه جای تعجب داره...

السلام علی اصحاب الحسیــــــــــــــــــــن(ع)
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
درسی که از این بزرگوار میگیریم درس ایستادگی بر سر عقیده و ایمانشون هست
هیچ چیزی در راه هدفشون باعث تردید در وجود ایشون نشد چون از ابتدای دعوت نور حسینی در دلشون بود
وقضایای بعد شهادت وبغض وکینه دشمن نشون دهنده ترس از عقیده ی ایشون هست :53:
 

شیخ رجبعلی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
...لشكر ابن سعد از نزديك شدن بـه او خوددارى مى كرد, اين كار بـرابـن سـعـد ناگوار آمد. بـدين جـهت, فرياد كشـيد: او را سنگباران كنيد. سپاه بـه دستور او از هرسو عابـس را سنگ بـاران كردند. عابـس كه چـنين ديد زره از تـن دور كرد و كلاه خـود را از سربيفكند.
شمشير به دست, مردانه وارد كارزار شد.
ربيع گويد: چون چنين ديدم, به عابس گفتم:
آيا پرهيز نمى كنى و وحشتى ندارى كه در گرماگرم جنگ سربرهنه اى؟! عابس در پاسخ گفت:
آنچه از سوى دوست به دوست برسد, آسان است.
ربيع مى گويد: به خدا قسم مى ديدم كه عابـس بـه هر طرف كه حمله مى كرد, زياده از دويست تن از پيش او مى گريختند و بر روى يكديگر مى ريختند

به تعبير مرحوم ملاحبـيب الله شريف(بـه نقل از بـرخى راويان):
((فوالله لقد رايت الناس يجفلون من بين يديه كما يجفل الغنم من الذئب وهو يفرس فيهم مثل الاسد و هو يضربـهم يمينا و شمالا فقتـل منهم تسعمائه فارس.))
بـه خدا قسم, ديدم لشكر را در پيش انداخته و ايشان چنان فرار مى كردند مانند گوسفندانى كه از گرگ فرار مى كنند و او مانند شير ژيان ميزند و مى كشد و از چپ و راست مى اندازد. او همچنان مى غريد و مى رزميد تا آن كه لشكر ازهرسو او را بـه محاصره خود در آورده و از كثرت جراحت سنگ و زخم شمشير و سنان وى را از پاى درآوردند و به شهادت رساندند.
 

Mehrban

دوست خوب همه
"منجی دوازدهمی"
من از دیگران سخن نمی‎گویم و نمی‎دانم در دل‎های آنها چه می‎گذرد و از جانب آنها وعده فریبنده نمی‎دهم، به خدا سوگند از چیزی که تصمیم گرفته‎ام سخن می‎گویم، به خدا سوگند اگر دعوتم کنید اجابت می‎کنم و با دشمنانتان خواهم جنگید، و در راه خدا با شمشیرم می‎جنگم تا به شهادت برسم.


ای شوذب! امروز چه درخاطر داری؟ شوذب گفت: می خوای چه در دل داشته باشم؟! قصد دارم با تو در رکاب پسر پیغمبر رزم کنم تا کشته بشم.
 
بالا