شفاعت بچه گانه...!

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
[h=2] [/h]
گاهی وقتا وقتی بچه بودیم و چیزی میخواستیم باباهامون برامون نمیخریدن
ما بدو پیش مامانامون میرفتیم و ازشون میخواستیم که به بابا بگن
کلی هم قول میدادیم که بچه خوبی باشیم


وقتی مامان به بابا میگفت بابا با متانت و کمی منت گذاشتن میگفت که فقط به خاطر مامانتون ! ... و برامون میخرید


بابا این کار رو میکرد بنا به دلیلی که خودش میدونست
شاید میخواست حرمتش حفظ شه
شاید مامان رو دوست داشت و براش احترام قائل بود
شاید میخواست ارج و مقام مامان رو بهمون بفهمونه
شاید دلش میخواست واسطه ای اون وسط باشه تا به ما یاد بده همه چی به آسونی بدست نمیاد
شاید اون موقع به صلاحمون نبود
و شاید میخواست قول بدیم و بهش عمل کنیم
شاید ...


هزارتا شاید ممکنه باشه
اما یاد گرفتیم تصمیم گیرنده آخر باباست ...
حتی اگه نخواد و مامان بهش بگه بازم میگه نه


ولی ما هیچ وقت مامان رو جای بابا نذاشتیم و توقع نداشتیم او برامون بخره
ما هیچ وقت جز به چشم آدم مهمی که میتونه حرف ما رو به بابا بگه بهش نگاه نکردیم


حالا خدا میگه برای اینکه اجابت کنم به رسولم بگید
چون دوستش دارم
چون مهمه
چون باید بفهمید هر چیزی راهی داره
چون من او رو انتخاب کردم و برتریت دادم
چون از همه شما آدما پاک تر و معصوم تره
چون من این رو میخوام


اما این هیچ وقت دلیلی نشده که برای خدا شریک قرار بدیم
توی قرآن نوشته : پیامبر تو هم از جنس مردمی و اگه من عنایت نمیکردم با اونها فرقی نداشتی ... پس پرهیزگاری در پیش گیر که خدا پرهیزکاران را دوست دارد


درسته میگن بی واسطه با خدا حرف بزن و گوش میده
اما این برای آدمای پاک و خالصه نه برای ما
ماهایی که خجالت زده ایم از اون همه گناه
شرم داریم تا با خدا بگیم و میدونیم خدا از دستمون ناراحته
فقط
میتونیم دست به دامن کسی بشیم که خدا او رو دوست داره و او پاک و خالصه





 
بالا