خدا و بنده اش

Mehrdad M

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
خدا : بنده ی من نمازشب بخوان و آن یازده رکعت است.

بنده : خدایا خسته ام، نمی توانم.

خدا : بنده ی من دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.

بنده : خدایا خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.

خدا : بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان.

بنده : خدایا امروز خیلی خسته ام آیا راه دیگری ندارد؟

خدا : بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله.

بنده : خدایا من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد.

خدا : بنده ی من همان جا که دراز کشیدی تیمم کن و بگو یا الله.

بنده : خدایا هوا سرد است نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم.

خدا : بنده ی من در دلت بگو یا الله ما برایت نماز شب حساب می کنیم.

بنده : اعتنایی نمی کند و می خوابد.


خدا : ملائکه من ببینید من آنقدر ساده گرفتم ولی او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده است او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است، امشب با من حرف نزده است.

ملائکه : خداوندا دوباره او را بیدار کردیم اما باز خوابیده است.

خدا : ملائکه من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر هست.

ملائکه : پروردگارا باز هم بیدار نمی شود.

خدا : اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است بنده من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود.

ملائکه : خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟

خدا : او جز من کسی را ندارد......شاید توبه کرد.


بنده ی من تو هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا می دهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صدها خدا داری.
 
بالا