آروم باش باهات حرف ها دارم...آروم باش

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
نفس بکش...می بینی! تو هنوز هم زنده ای. هنوز هم نبض داری.
آروم باش دلکم...
ثابت کن که ضعیف نیستی حتی اگه می ترسی قدم برداری!
حتی اگه شونه هات می لرزه.
حتی اگه چشمات خیسه و تو دلت آشوبه.
ثابت کن...
می دونم حق داری عزیزکم...غمت زیاد شده اما...
یادت رفته !
تو عصایی...!
عصای پاهای بی جونی که می لرزن ، عصای قامتی که تاب نداره از غمت تاب بیاره...
پس ، قد راست کن...نشکن ؛ به خاطر همه...به خاطر خودت!
این بار خودت رو گول بزن. گاهی وقت ها باید گوشات دراز شن...باید...!
خودت رو گول بزن.
اصلا خودت رو محاکمه کن.
خودت رو تنبیه کن تا یادت باشه که باید و باید و باید آروم باشی.
از امروز و برای همیشه تو محکوم به صبر و سکوتی.
اون هم فقط به خاطر کسی که خاطرت رو خیلی می خواد و
سفارشت رو به همه ی کائنات کرده..
به خاطر خدا...
تو هستی ...!
مجبوری که بمونی
اما مختاری که شاد باشی یا غمگین!!!
پس خودت انتخاب کن...
یا حق ؛ دل کوچیک من...
 

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : آروم باش باهات حرف ها دارم...آروم باش

من تــلـخ شــده ام

مثل قــهوه فرانسه

بدون شیر و شــکر

فنجان را زمین بــگـذار

بیرون را نگــاه کــن

امشـب بــاران مــی بارد

و تــو خــیلــی زود

لای آن بــارانــی بُلـــند ســیاه

بــین آدمــها

طَــعم تــلـخ مــَــرا از یــاد مــی بَــری ! ! !
 

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : آروم باش باهات حرف ها دارم...آروم باش

چــه غمگــینانه است وقتی در بــاران

به تــو چــتر تعــارف می کـنند !

پـــرده را کـــنار مــیــزنم ،

بــاران خــودش را مــی زند بــه شــیــشـه

مــن خــودم را بــه آن راه !

تمــام چــیزی کــه بــاید از زنــدگـــی آمــوخــت . . .
 

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : آروم باش باهات حرف ها دارم...آروم باش

در این هیاهوی خـــلق

که پُتــک بر آرامـش ات میزنند

دلـــم پیاده رویــی میخواهد ؛ بــارانــی

دست خــودم را بگــیرم

برویــم صــُحبت کُــنان

تــا انتــهای گـــریستنِ آخــرین ابــر زنــدگـــی

نفـــرین به اجــتــماع

کــه نمــی گـــذارد صــدا به صــدا بــرســد

 

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : آروم باش باهات حرف ها دارم...آروم باش


باران که می بارد

یکــی باید باشد به تو زنگ بزند و بگوید چترت را نبرده ای؟

یکی که نگرانت باشد ؛ حتی نگران اینکه زیر بارران به ابن لطیفی خیس نشوی

باران که می بارد یکی باید باشد دست بکشد روی موهایت و آب هارا کنار بزند

اما چند وقتیست که باران دارد می بارد و کسی به من نگفته چترت را برده ای؟

وکسی نبوده دست بکشد تووی موهایم

اصلا همه اینها بهانه ایست که وقتی باران می بارد من یکبار دیگر یاد تو بیفتم ... !
 

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : آروم باش باهات حرف ها دارم...آروم باش

آنقـــــدر از دلتنگــی هایم برایــش خــواهم گــفت

تا ســرخ شــود

تا نــم نـــم بگــــرید

آن وقــت رهــایــش میکــنم

و مــی دانـــم

کــسی هــرگـــز نخـــواهــد دانست

غــم آن روز بــارانــی

همــه از دلـــتنگــی های من بود
 

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : آروم باش باهات حرف ها دارم...آروم باش

خیلـــی ها بــاران را نمــی فهمند

نمـــی فهمند باید خیس شـد تا سبکــــ شد

نمی فهمند کــه شیشه عینکــشــان باید نمناکـــــــ شود

نمــی فهمند کـــه با بــاران باید خندید

به بـــاران باید عشق داد

با بـــاران باید عشق کـــرد

و شــایــد بــاران خیلــی ها را نمــی فهمــد !
 

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : آروم باش باهات حرف ها دارم...آروم باش

بــرای چــشمهایــم نماز بــاران بخوان ؛ بُغض کَرده

ابریست اما نمــی بــارد

زیر بــاران آدَم تَــرَم ...

خــاکـــِ تــنــم بــوی دستهـای گــِــلــی خُــدا را مـیگـــیرد ...

 

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : آروم باش باهات حرف ها دارم...آروم باش


کــودکــــ که بودم

بــاران زیاد مــی بارید

راز نــم نـــم بــاران های کــودکــی ام

آنگــاه برایم جــان گـــرفت ...

کــــه چــشمانــم چــتر همیشــه بــارانــی روزگــار شُــد ...
 

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : آروم باش باهات حرف ها دارم...آروم باش

دلم که تنگ می شود

دست به دامان پنجره ها می شوم

دلم که تنگ می شود

بوی خاک باران خورده به دادم می رسد

خاک باران خورده

برگ های خیس

خدای مهربان

تنهایی که فشار می آورد

همه نیست می شوند ... !
 
بالا