&& خاطرات شهدا &&

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"


media.afsaran.ir_si7VuQ_472.jpg




همیشه عکس امام روی سینه اش بود

درست روی قلبش

شب عملیات دیدم عکس رو باز کرد

چسبوندش به جیب سمت راست پیرهنش

گفتم چرا مثل همیشه عکس امام رو نزدی روی قلبت؟

گفت: آخه این عملیات آخرمه

یه تیر می خوره توی قلبم و شهید میشم

نمی خوام به عکس امام تیر بخوره و به ولی ام جسارت بشه...

... بعد از عملیات شنیدم شهید شده

رفتم بالای سرش

تیر خورده بود به قلبش

عکس امام خمینی هم سمت راست سینه اش می درخشید

راوی: حاج آقا هادی پور به نقل از همرزم شهید
 

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
خدا با ماست




عمليات بازي دراز بود
هلي كوپترهاي عراقي مستقيم به سنگر بچه ها شليك مي كردند
اوضاع وخيم شده بود
يكي از نيروها رفت سراغ فرمانده (شهيد وزوايي) و با ناراحتي گفت:
پس اين نيروهاي كمكي چي شدند؟
چرا نميان؟
چرا بچه ها رو به كشتن مي دهي؟
ديدم شهيد وزوايي سرش رو به سمت آسمان بلند كرد
با صداي بلند اين آيه رو خواند: الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل...
صداش به گوش همه رسيد
بچه ها هم با فرمانده شون اين آيه رو فرياد كردند
يهو ديدم يكي از هلي كوپترهاي عراقي به اشتباه تانك خودشون رو به آتش كشيد
چند لحظه بعد دو تا از هلي كوپترهاي عراقي با هم برخورد كردند و منفجر شدند...


خاطره اي از زندگي سردار شهيد محسن وزوايي

منبع: سالنامه ياران ناب
 

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"


عراق منطقه رو زیر آتیش شدید گرفته بود
صدای سوت چند تا خمپاره نظرمون رو جلب کرد

حاج آقا میثمی رو به زور هل دادیم توی یه سنگر

سنگر کوچیک بود و در حالت عادی بیشتر از دو نفر جا نمیشد
اما پنج نفر از بچه ها با شنیدن سوت خمپاره پریده بودن توی سنگر
حاج آقا میثمی بهم گفت: می دونی چرا توی سنگر به این کوچیکی جا شدیم؟
گفتم : نه حاجی! چرا؟
گفت: به خاطر ترس! اگه انسان از خدا هم بترسه ، دنیا براش کوچیک میشه!!!



خاطره ای از زندگی شهید حجه الاسلام عبدالله میثمی
راوی : همرزم شهید

 

سوگل

بی وفــا
up_mazloum.ir_image_aa4e4vmu.jpg



داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته


حسیـــن......حسیـــن....حســـین......

طوریکه انگشتش زخم شده !

ازش پرسیدن:حاجی چکار میکنی ؟؟ گفت:

چون میسر نیست من را کام او ....

عشق بازی میکنم با نام او ......



(خاطره ای از شهید پازوکی)
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
www.shouhada.com_portal_pix_ax_gif.gif



بزرگراه شهدا……. حاضر

مجتمع فرهنگی شهدا……. حاضر

غیرت شهدا…….. غائب

ورزشگاه شهدا…….. حاضر

مردونگی شهدا………. غائب

مرام شهدا…………. غائب

سمینار شهدا …………… حاضر

آقایی شهدا………… غائب

صداقت شهدا………….. غائب

همایش شهدا………….. حاضر

صفای شهدا………….. غائب

عشق شهدا…………..غائب

آرمان شهدا………….. غائب

یاران شهدا………….. غائب

تیپ شهدا………….. حاضر

غائبا از حاضرا بیشتر بودن….

کلاس تعطیل…



اگه توکل کنیم، همت کنیم و با هم یکی بشیم، دوباره می تونیم کلاس رو تشکیل بدیم...

ان شاالله باز هم " حاضرها
> غایب ها " خواهد شد...

تازه، نباید ناراحت بود، بعضی استادا حتی با یه نفر هم کلاس تشکیل میدن...
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
♦♦♦♦♦♦♦کلام وخاطرات شهدا♦♦♦♦♦♦♦♦♦

سلام:53:

دوستان قصد دارم در این تاپیک روزانه سخن ویا خاطره از شهدای عزیزمون رو قرار بدم

امیدوارم اونا رو بتونیم سر لوحه زندگیمون قرار بدیم ان شالله....


با تشکر ازگردآورندگان نرم افزار شمیم یار
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
:53:بسم رب شهداءو الصدیقین:53:

خون شهيدان صدايم ميزنند. بايد بگويم:

الآن وقت آن رسيده است و حسين زمان را بايد ياري كرد.


شهید علي گرگانبيك
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
محسن از 9 سالگی نماز خواندن را شروع کرد، اما من نمی دانستم،

یک روز پسر کوچکم، گفت :«مامان، محسن یک کاری کرد.»

من با ناراحتی پرسیدم:«چه کاری؟» گفت:«روزی دو ریال به من می دهد و می گوید به مامان نگو که نماز می خوانم.»

عادت همیشه اش بود کارهای خداپسندانه اش را از من مخفی می کرد.

شهید محسن ساری
منبع : سایت صبح
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
همه باید بدانند که ما براي ماندن ،

قدم به این راه نگذارده ایم بلکه براي ثبت نام آمده ایم تا خود به دست خودمان نام نویسی کنیم

که مسلمان هستیم یا نه و بگوییم که ما حسینی هستیم یا یزیدي.

شهید سید محمود حسینی ادیب
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
اگر علی حسن در مجلسی نشسته بود که در آن غیبت یا عمل منکر و زشتی صورت می گرفت،

بلافاصله به عنوان اعتراض آن محل را ترک می کرد و می رفت.

شهیدعلی حسن اسماعیلی
منبع : سایت صبح
 
بالا