5. حر بن یزید ریاحی
سلام. اگه صد هزار بار هم داستان حر رو بگم، باز هم برای بار صد هزار و یکم شوق دارم برای تعریف کردنش. کلی خاطره دارم ازش...
حر...
ابن زیاد حر رو که از سران کوفه بود، برای رویارویی با امام حسین علیه السلام انتخاب کرد و با هزار سوار به سمت کاروان امام فرستاد.
حر اولین کسی بود که راه رو بر امام علیه السلام بست و از ورود ایشون به کوفه یا بازگشتش به مدینه جلوگیری کرد. حر علیرغم این که برای رویارویی با امام اومده بود، رفتارش خالی از ادب نبود و وقتی که دید عمر بن سعد برای جنگ با امام حسین علیه السلام مصمم هست ، به کاروان حسینی ملحق شد و این خودش اصلا ماجراست...
بذارین داستان برگشت حر رو براتون بگم، میدونم میدونید اما یه چیزایی هرچند تکراری باشه، اما ارزش چندین بار شنیدن رو داره:
وقتی حر بن یزدی دید لشگر كوفه تصمیم گرفتن با حسین علیه السلام بجنگن و فریاد هل من ناصر ینصرنی حسین رو شنید، به عمر بن سعد گفت تو با این مرد می جنگی ؟ گفت آری بخدا، جنگی كه اگر هموار باشد سرها بیفكند و دستها بپراند، حر گفت آیا پیشنهاد ایشون پسند شما نیست، عمر سعد گفت اگر كار بدست من بود پذیرا می شدم ولی ابن زیاد قبول نمیکنه، حربن یزید به كناری از لشگر اومد و خودش رو به حسین علیه السلام نزدیك كرد . مهاجربن اوس به اون گفت چه قصدی داری؟ جوابی نداد و لرزه ای بر اندامش افتاده بود مهاجربن اوس به او گفت وضع مشكوكی داری، من تو رو در هیچ میدونی اینطور ندیدم و اگر به من می گفتن شجاعترین اهل كوفه كیست؟ اسم تو رو می بردم . حر گفت من خودم رو در میون بهشت و دوزخ می بینم بخدا چیزی رو بر بهشت اختیار نكنم اگر چه پاره پاره و سوزانده بشم. تازید و بر اسب زد و دست بر سر گذاشت پس گفت بار خدایا به سوی تو برگشتم توبه ام را بپذیر، من دل دوستان تو و زادگان دختر پیغمبرت رو لرزوندم وقتی به امام نزدیك شد سپر واژگون كرد و بر اونها سلام كرد.
ای اباعبدالله! من بازگشتهام و تائب هستم، آیا برای من راهی به توبه هست؟ امام در پاسخ حر فرمود: آری، خداوند به تو روی خواهد کرد.
این حرف امام حسین علیه السلام حر رو خوشحال کرد...
به امام گفت: من اولین کسی بودم که راه رو بر تو گرفتم. به من اجازه بده تا اولین کشته باشم، به امید اینکه در قیامت با جدت مصافحه کنم.»
امام فرمود:« تو از کسانی هستی که خدا توبه آنها را پذیرفته است.»
حر داستان ندای هاتفی را هنگامی که او از کوفه خارج میشد به امام حسین علیه السلام اینگونه بازگو میکرد: من با گوش جان شنیدم، کسی اینگونه هشدارم میداد که:
ای حر! تو را بشارت به بهشت. گفتم وای بر حر ، آیا تو او را به بهشت مژده میدهی، در حالی که او برای جنگ با پسر دخت پیامبر به حرکت در آمده است؟
"این جمله حر رو خیلی به فکر فرو برده بود، اون وجدان بیداری داشت..."
امام فرمود: تو به خیر و پاداش (نیکو) دست یافتهای.
و ... حر به میدون رفت و با سپاه عمر سعد جنگید تا به شهادت رسید. در لحظات آخر، امام به بالین ایشون اومد و خطاب به ایشون فرمود:
تو همانگونه که مادرت تو را «حر» نامیده است.حر و آزاده ای. تو حر و آزادی، هم در این دنیا و هم در آخرت.
داستان کربلا، داستان تقابل بین حق و باطله، زهیر بن قین، حر بن یزید، حارث بن امرءالقیس، نعمان و حلاس بن عمرو، بکر بن حی، عمرو بن ضبیعه و . . . در زمره گروهی ان که در برزخ موندن و رفتن، رفتن به سمت حق رو انتخاب کردن و در مقابل کسانی بودن که برعکس عمل کردن و زیانکار شدن مثل ضحاک که درست نقطه مقابل حر قرار داشت...نمی خوام بحث رو از شهید بزرگوار حر، منحرف کنم و گرنه از این گروه زیانکار براتون می گفتم.
خب اجازه بدین برگردیم سراغ حر، میگن شاه اسماعیل صفوی بعد از تصرف بغداد، به کربلا اومد و در اونجا از بعضی مردم شنید که از حر به دلیل اینکه به امام حسین علیه السلام اجازه ی خروج از کربلا رو نداده و باعث وقوع حادثه عاشورا شده بد میگن.
شاه اسماعیل دستور داد قبر ایشون رو نبش کنن. اونوقت دید بدن حر سالمه مثل کسی که خوابیده. دستمالی که امام حسین علیه السلام بر سر حر بسته بود، هنوز بر سرش بود. همین که دستمال رو باز کردن، خون تازه روان شد و هر کاری کردن با دستمال دیگری خون را بند بیارن ممکن نشد...اینجا بود که به حقیقت جریان حر ایمان اوردن...
حالا نوبت شماست، بسم الله...
سلام. اگه صد هزار بار هم داستان حر رو بگم، باز هم برای بار صد هزار و یکم شوق دارم برای تعریف کردنش. کلی خاطره دارم ازش...
حر...
ابن زیاد حر رو که از سران کوفه بود، برای رویارویی با امام حسین علیه السلام انتخاب کرد و با هزار سوار به سمت کاروان امام فرستاد.
حر اولین کسی بود که راه رو بر امام علیه السلام بست و از ورود ایشون به کوفه یا بازگشتش به مدینه جلوگیری کرد. حر علیرغم این که برای رویارویی با امام اومده بود، رفتارش خالی از ادب نبود و وقتی که دید عمر بن سعد برای جنگ با امام حسین علیه السلام مصمم هست ، به کاروان حسینی ملحق شد و این خودش اصلا ماجراست...
بذارین داستان برگشت حر رو براتون بگم، میدونم میدونید اما یه چیزایی هرچند تکراری باشه، اما ارزش چندین بار شنیدن رو داره:
وقتی حر بن یزدی دید لشگر كوفه تصمیم گرفتن با حسین علیه السلام بجنگن و فریاد هل من ناصر ینصرنی حسین رو شنید، به عمر بن سعد گفت تو با این مرد می جنگی ؟ گفت آری بخدا، جنگی كه اگر هموار باشد سرها بیفكند و دستها بپراند، حر گفت آیا پیشنهاد ایشون پسند شما نیست، عمر سعد گفت اگر كار بدست من بود پذیرا می شدم ولی ابن زیاد قبول نمیکنه، حربن یزید به كناری از لشگر اومد و خودش رو به حسین علیه السلام نزدیك كرد . مهاجربن اوس به اون گفت چه قصدی داری؟ جوابی نداد و لرزه ای بر اندامش افتاده بود مهاجربن اوس به او گفت وضع مشكوكی داری، من تو رو در هیچ میدونی اینطور ندیدم و اگر به من می گفتن شجاعترین اهل كوفه كیست؟ اسم تو رو می بردم . حر گفت من خودم رو در میون بهشت و دوزخ می بینم بخدا چیزی رو بر بهشت اختیار نكنم اگر چه پاره پاره و سوزانده بشم. تازید و بر اسب زد و دست بر سر گذاشت پس گفت بار خدایا به سوی تو برگشتم توبه ام را بپذیر، من دل دوستان تو و زادگان دختر پیغمبرت رو لرزوندم وقتی به امام نزدیك شد سپر واژگون كرد و بر اونها سلام كرد.
ای اباعبدالله! من بازگشتهام و تائب هستم، آیا برای من راهی به توبه هست؟ امام در پاسخ حر فرمود: آری، خداوند به تو روی خواهد کرد.
این حرف امام حسین علیه السلام حر رو خوشحال کرد...
به امام گفت: من اولین کسی بودم که راه رو بر تو گرفتم. به من اجازه بده تا اولین کشته باشم، به امید اینکه در قیامت با جدت مصافحه کنم.»
امام فرمود:« تو از کسانی هستی که خدا توبه آنها را پذیرفته است.»
حر داستان ندای هاتفی را هنگامی که او از کوفه خارج میشد به امام حسین علیه السلام اینگونه بازگو میکرد: من با گوش جان شنیدم، کسی اینگونه هشدارم میداد که:
ای حر! تو را بشارت به بهشت. گفتم وای بر حر ، آیا تو او را به بهشت مژده میدهی، در حالی که او برای جنگ با پسر دخت پیامبر به حرکت در آمده است؟
"این جمله حر رو خیلی به فکر فرو برده بود، اون وجدان بیداری داشت..."
امام فرمود: تو به خیر و پاداش (نیکو) دست یافتهای.
و ... حر به میدون رفت و با سپاه عمر سعد جنگید تا به شهادت رسید. در لحظات آخر، امام به بالین ایشون اومد و خطاب به ایشون فرمود:
تو همانگونه که مادرت تو را «حر» نامیده است.حر و آزاده ای. تو حر و آزادی، هم در این دنیا و هم در آخرت.
داستان کربلا، داستان تقابل بین حق و باطله، زهیر بن قین، حر بن یزید، حارث بن امرءالقیس، نعمان و حلاس بن عمرو، بکر بن حی، عمرو بن ضبیعه و . . . در زمره گروهی ان که در برزخ موندن و رفتن، رفتن به سمت حق رو انتخاب کردن و در مقابل کسانی بودن که برعکس عمل کردن و زیانکار شدن مثل ضحاک که درست نقطه مقابل حر قرار داشت...نمی خوام بحث رو از شهید بزرگوار حر، منحرف کنم و گرنه از این گروه زیانکار براتون می گفتم.
خب اجازه بدین برگردیم سراغ حر، میگن شاه اسماعیل صفوی بعد از تصرف بغداد، به کربلا اومد و در اونجا از بعضی مردم شنید که از حر به دلیل اینکه به امام حسین علیه السلام اجازه ی خروج از کربلا رو نداده و باعث وقوع حادثه عاشورا شده بد میگن.
شاه اسماعیل دستور داد قبر ایشون رو نبش کنن. اونوقت دید بدن حر سالمه مثل کسی که خوابیده. دستمالی که امام حسین علیه السلام بر سر حر بسته بود، هنوز بر سرش بود. همین که دستمال رو باز کردن، خون تازه روان شد و هر کاری کردن با دستمال دیگری خون را بند بیارن ممکن نشد...اینجا بود که به حقیقت جریان حر ایمان اوردن...
حالا نوبت شماست، بسم الله...