کرامتی از امام هادی(ع) نقل شده از مقام معظم رهبری(مد ظله العالی)

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

www.heydarekarrar.com_uploads_2012_05__D8_B1_D9_87_D8_A8_D8_B11e8b1c8380de5f5b5760c7fd34f4b170.jpg

حديثي درباره ي كودكي حضرت هادي(ع) است، كه نمي دانم شنيده ايد يا نه؛ وقتي معتصم در سال ۲۱۸ هجري، حضرت جواد را دو سال قبل از شهادت ايشان از مدينه به بغداد آورد، حضرت هادي كه در آن وقت شش ساله بود، به همراه خانواده اش در مدينه ماند. پس از آن كه حضرت جواد به بغداد آورده شد، معتصم از خانواده حضرت پرس وجو كرد و وقتي شنيد پسر بزرگ حضرت جواد، علي بن محمد، شش سال دارد، گفت اين خطرناك است؛ ما بايد به فكرش باشيم. معتصم شخصي را كه از نزديكان خود بود، مأمور كرد كه از بغداد به مدينه برود و در آن جا كسي را كه دشمن اهل بيت است پيدا كند و اين بچه را بسپارد به دست آن شخص، تا او به عنوان معلم، اين بچه را دشمن خاندان خود و متناسب با دستگاه خلافت بار بياورد.​

اين شخص از بغداد به مدينه آمد و يكي از علماي مدينه را به نام «الجنيدي»، كه جزو مخالف ترين و دشمن ترينِ مردم با اهل بيت عليهم السّلام بود - در مدينه از اين قبيل علما آن وقت بودند - براي اين كار پيدا كرد و به او گفت من مأموريت دارم كه تو را مربي و مؤدبِ اين بچه كنم، تا نگذاري هيچ كس با او رفت و آمد كند و او را آن طور كه ما مي خواهيم، تربيت كن. اسم اين شخص - الجنيدي - در تاريخ ثبت است. حضرت هادي هم - همان طور كه گفتم - در آن موقع شش سال داشت و امر، امر حكومت بود؛ چه كسي مي توانست در مقابل آن مقاومت كند.بعد از چند وقت يكي از وابستگان دستگاه خلافت، الجنيدي را ديد و از بچه يي كه به دستش سپرده بودند، سؤال كرد. الجنيدي گفت: بچه؟! اين بچه است؟! من يك مسأله از ادب براي او بيان مي كنم، او باب هايي از ادب را براي من بيان مي كند كه من استفاده مي كنم! اين ها كجا درس خوانده اند؟!
گاهي به او، وقتي مي خواهد وارد حجره شود، مي گويم يك سوره از قرآن بخوان، بعد وارد شو - مي خواسته اذيت كند - مي پرسد چه سوره يي بخوانم. من به او گفتم سوره ي بزرگي؛ مثلاً سوره ي آل عمران را بخوان؛ او خوانده و جاهاي مشكلش را هم براي من معنا كرده است! اين ها عالمند، حافظ قرآن و عالم به تأويل و تفسير قرآنند؛ بچه؟!
ارتباط اين كودك - كه علي الظاهر كودك است، اما ولي اللَّه است؛ «وآتيناه الحكم صبيّا» با اين استاد مدتي ادامه پيدا كرد و استاد شد يكي از شيعيان مخلص اهل بيت!

 

مسافر

کاربر ویژه
"بازنشسته"
پاسخ : کرامتی از امام هادی(ع) نقل شده از مقام معظم رهبری(مد ظله العالی)

نمايش لشكر امام در مقابل خليفه
روزى متوكّل عبّاسى جهت ايجاد وحشت و ترس براى حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام و ديگر شيعيان و پيروان آن حضرت ، دستور داد تا لشكريانش كه تعداد نود هزار اسب سوار بودند، خود را مجهّز و صف آرائى كنند.
و پيش از آن ، دستور داده بود تا هر يك از آن ها خورجين اسبش را پر از خاك نمايد و در وسط بيايانى تخليه كنند، كه در نتيجه تپّه بسيار عظيمى از خاك ها درست شد.
چون لشكريان در اطراف آن صفّ آرائى كردند، متوكّل با حالتى مخصوص بالاى تپّه رفت ؛ و سپس امام علىّ هادى عليه السلام را نزد خويش احضار كرد، تا عظمت لشكر و قدرت خود را به آن حضرت نشان دهد؛ و به وى بفهماند كه در مقابل خليفه هيچ قدرتى ، توان كمترين حركت را ندارد.
همين كه امام هادى عليه السلام كنار متوكّل عبّاسى قرار گرفت و آن صفوف فشرده و مجهّز را تماشا كرد، به او فرمود: آيا ميل دارى من نيز لشكر خود را به تو نشان دهم ؟
متوكّل اظهار داشت : آرى .
بعد از آن ، حضرت دعائى را به درگاه خداوند متعال خواند، پس ناگهان ما بين آسمان و زمين ، از سمت شرق و غرب ، لشكريانى مجهّز صفّ آرائى كرده و منتظر دستور مى باشند.
متوكّل با ديدن چنين صحنه اى مدهوش و وحشت زده گرديد.
و چون او را به هوش آوردند، حضرت به او فرمود: ما با شما در رابطه با مسائل دنيا و رياست ، درگير نخواهيم شد؛ چون كه ما مشغول امور و مسائل مربوط به آخرت هستيم ، به جهت آن كه سراى آخرت باقى و أ بدى است و دنيا فانى و بى ارزش خواهد بود.
بنابر اين ، از ناحيه ما ترس و وحشتى نداشته باشيد؛ همچنين گمان خلاف و بد درباره ما نداشته باشيد.
 

مسافر

کاربر ویژه
"بازنشسته"
پاسخ : کرامتی از امام هادی(ع) نقل شده از مقام معظم رهبری(مد ظله العالی)

ريگ بيابان يا طلاى سرخ
مرحوم قطب الدّين راوندى ، طبرسى ، ابن حمزه طوسى و برخى ديگر از بزرگان رضوان اللّه تعالى عليهم آورده اند:
يحيى بن زكرياى خزاعى به نقل از ابوهاشم جعفرى - يكى از اصحاب حديث مى باشد - حكايت كند:
روزى از روزها به همراه حضرت ابوالحسن ، امام علىّ هادى عليه السلام به بيرون شهر سامراء، جهت ملاقات با بعضى از طالبيّين خارج گشتيم .
پس در بيابان ساعتهائى را مانديم و براى حضرت فرشى را پهن كردند و امام عليه السلام روى آن نشست ؛ و من نيز در نزديكى آن حضرت نشستم و با يكديگر مشغول سخن گفتن شديم .
و من در بين صحبت ها و مذاكرات ، اظهار داشتم : ياابن رسول اللّه ! همان طور كه اطّلاع داريد، من تهى دست هستم و زندگى خود و خانواده ام را به سختى سپرى مى كنم .
ادى عليه السلام همين كه سخن مرا شنيد، دست مبارك خود را به سمت جائى كه نشسته بود، دراز نمود و مشتى از ريگ هاى بيابان را برداشت و به من داد و فرمود: اى ابوهاشم ! با اين مقدار، زندگى و معاش خود را بگذران كه خداوند متعال بر تو توسعه و بركت در روزى ، عطا گرداند.
و سپس افزود: سعى كن كه اين موضوع ، محرمانه و مخفى بماند و براى كسى بازگو و فاش نگردد.
ابوهاشم گويد: چون آن ريگ ها را در جيب خود ريختم و هنگامى كه به منزل بازگشتم ، نگاهى به آن ها انداختم ، پس ديدم كه همچون طلاى سرخ صيقل و جلا داده شده مى درخشد.
فرداى آن روز يكى از آشنايان زرگر را به منزل آوردم تا آن ريگ ها را امتحان و آزمايش كند.
همين كه زرگر آن ها را مورد آزمايش قرار داد گفت : اين ها از بهترين نوع طلاى سرخ است كه به اين شكل در آمده است ، آن ها را از كجا و چگونه به دست آورده اى ؟!
در جواب ، به او گفتم : اين ها از قديم الا يّام نزد ما بوده است
 
بالا