غزل های معاصر

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
درسینه اش آتش فشانی شعله ور دارد

رودی که حالا درسرش فکر سفر دارد

:gol::gol::gol:

من می روم از این حوالی دورتر باشم

بغضم مگر دست از گلوی شهر بردارد!

:gol::gol::gol:

آن باغبانی که مرا با خون دل پرورد

حالا که می آید به سوی من، تبر دارد!

:gol::gol::gol:

با این عطش در زیر خاکی سرد می سوزم

گاهی برایم گریه کن! باران اثر دارد

:gol::gol::gol:

یک روز در آغوش دریا غرق خواهم شد

این رود تشنه درسرش شور خزر دارد

:gol::gol::gol:

دلتنگم اما دیدنت با دیگران سخت است

دلتنگم و این درد ازحالم خبر دارد،

:gol::gol::gol:

مانند بیماری که مرگش از عطش حتمی ست

اما برایش آب مثل سم ضرر دارد
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد
اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد
:gol::gol:
من و تو پنجره‌های قطار در سفریم
سفر مرا به تو نزدیک‌تر نخواهد کرد
:gol::gol:
ببر به بی‌هدفی دست بر کمان و ببین
کجاست آنکه دلش را سپر نخواهد کرد
:gol::gol:
خبرترین خبر روزگار بی‌خبری‌ست
خوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد
:gol::gol:
مرا به لفظ کهن عیب می‌کنند و رواست
که سینه‌سوخته از «می» حذر نخواهد کرد


فاضل نظری
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
گفتم : بدوم تا تو همه فاصله‌ها را

تا زودتر از واقعه گویم گله‌ها را

:gol::gol:

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی

در من اثر سخت‌ترین زلزله‌ها را

:gol::gol:

پر نقش‌تر از فرش دلم بافته‌ای نیست

از بس که گره زد به گره حوصله‌ها را

:gol::gol:

ما تلخی نه گفتن‌مان را که چشیدیم

وقت است بنوشیم از این پس بله‌ها را

:gol::gol:

بگذار ببینم بر این جغد نشسته

یک‌ بار دگر پر زدن چلچله‌ها را

:gol::gol:

یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش

بگذار که دل حل بکند مسئله‌ها را
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
نسبت عشق به من نسبت جان است به تن
تو بگو من به تو مشتاق ترم یا تو به من؟

:gol::gol:
زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفسی
از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن

:gol::gol:
بعد از این در دل من، شوق رهایی هم نیست
این هم از عاقبت از قفس آزاد شدن

:gol::gol:
وای بر من که در این بازی بی سود و زیان
پیش پیمان شکنی چون تو شدم عهد شکن

:gol::gol:
باز با گریه به آغوش تو بر می گردم
چون غریبی که خودش را برساند به وطن

:gol::gol:
تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن

:gol::gol:

فاضل نظری
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست
اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست!
:gol:
آغوش من مخروبه ای رو به سقوط است
دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست
:gol:
با دردِ خنجر، دردِ خار از خاطرم رفت
بعد ازتو غم های فراوانی مهم نیست
:gol:
یک مُرده درد ِ زخم را حس می کند؟ نه!
دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست
:gol:
دارو ندارم سوخت در این آتش اما
هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست
:gol:
هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،
دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست
:gol:
حالا چه خواهد شد پس از این؟هرچه باشد!
این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمی کند شب من کی سحر شود

:gol::gol:
شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود

:gol::gol:
رنج فراق هست و امید وصال نیست
این هست و نیست کاش که زیر و زبر شود

:gol::gol:
رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درددل کنم و دردسر شود

:gol::gol:
ای زخمِ دلخراش لب از خون دل ببند
دیگر قرار نیست کسی باخبر شود

:gol::gol:
موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذار گفتگو به زبان هنر شود

:gol::gol:

فاضل نظری
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست
:gol::gol:
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

:gol::gol:


آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست

:gol::gol:
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

:gol::gol:
باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست
:gol::gol:

فاضل نظری
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
مثل یک روحی ؛ رها از بند زندان و تنی!

دور هم باشی اگر از من ٬ همیشه با منی

:gol::gol::gol:

خوب می دانی که در قلبم کسی جای تو را ...

بعد ِ تو دنیا برای من به قدر ارزنی ...

:gol::gol::gol:

تو همیشه بی خبر مهمان بغضم می شوی

بی هوا از چشم های خسته ام سر می زنی

:gol::gol::gol:

خسته ای از این همه طوفان پی در پی ولی

تو امید آخر عشقی ٬ نباید بشکنی !

:gol::gol::gol:

گرمی دست تو غم را از دل من می برد

مثل یک آتش که می افتد به جان خرمنی

:gol::gol::gol:

این همه مهر و محبت کار دستت می دهد

وای از آن روزی که دستت می رسد پیراهنی...

:gol::gol::gol:

اِن یکادُ الذینَ ... چشم نامحرم به دور !

چشم این قوم و برادرهای شوم ِ ناتنی!

:gol::gol::gol:

من نمی خواهم که هرشب یاد تو باشم ولی٬

تو مگر از خواب های خسته ام دل می کنی؟!

:gol::gol::gol:

دوست داری بازهم "پروانه تر" از این شوی؟

که تمام لحظه هارا پیله دورت می تنی؟

:gol::gol::gol:

فکر کن بود و نبود من چه فرقی می کند!؟

مثل من این روزها وقتی به فکر رفتنی

:gol::gol::gol:

رد پایت را بگیر از کوچه های این غزل

گرچه تو تنها دلیل شاعری های منی...
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
چرا زهم بگریزیم،راهمان که یکی است
سکوتمان،غممان،اشک وآهمان که یکی است

:gol::gol:
چرا زهم بگریزیم؟دست کم یک عمر
مسیر میکده وخانقاهمان که یکی است

:gol::gol:
تو گر سپیدی روزی ومن سیاهی شب
هنوز گردش خورشید وماهمان که یکی است

:gol::gol:
تو از سلاله لیلی من از تبار جنون
اگر نه مثل همیم اشتباهمان که یکی است

:gol::gol:
من وتو هردو به دیوار ومرز معترضیم
چرا دو توده ی آتش؟ گناهمان که یکی است

:gol::gol:
اگر چه رابطه هامان کمی کدر شده است
چه باک؟ حرف وحدیث نگاهمان که یکی است
:gol::gol:
محمد سلمانی
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
شعر دلتنگی

دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه کـــه تصویـــر تـــو را قاب گرفت

:gol::gol:
خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت

:gol::gol:
در قنوتـــم ز خدا «عقـل» طلب مــــی کردم
«عشق» اما خبر از گوشه ی محراب گرفت

:gol::gol:
نتوانست فـــرامــــوش کند مستــــی را
هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت

:gol::gol:
کـــی بـــــه انداختن سنگ پیاپـی در آب
ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت؟!


فاضل نظری
 
بالا