مدعیان دروغین مهدویت(از صدر اسلام تا زمان معاصر)

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
۳۹. ادعای مهدی نُصیری

3.png


منطقه لاذقیه از مناطقی است که نصیری ها از دیرباز در آن سکونت داشته اند. منابع از ظهور شخصی به نام «مهدی نصیری» در سال ۷۱۷ با ادعای مهدویت از آن منطقه یاد کرده اند. وی که مدعیات مختلفی داشت خود را «محمد بن حسن منتظر» نیز می خواند و تمامی امت را کافر محسوب می کرد. عده زیادی از افراد نیز به او گرویدند و سر انجام در نبردی که بین او و سربازان حکومت در گرفت و حدود ۱۲۰ هزار نفر کشته شدند این فتنه خاتمه پیدا کرد. (ر.ک: تاریخ اولجایتو، ص ۷۷ و تاریخ الفی، ج ۷، ص ۴۳۵۳)

برخی مورخین گفته اند: «در سال ۷۱۷ ه.ق مردی جبلی که مدعی بود مهدی است در منطقه جبله برخاست و شماری از نصیری ها و جاهلان، حوالی سه هزار نفر اطرافش گرد آمدند. یک بار می گفت: محمد مصطفایم و بار دیگر می گفت: علی هستم. و یکبار می گفت: محمد بن حسن منتظر هستم. او مردمان (اهل سنت) را کافر می دانست و دین نصیری را دین حق تصور می کرد. در این وقت ناصر حاکم مصر درگذشت و اینان در سواحل بر آشفتند و منطقه جبله را مباح شمردند، … شیخین را لعن کردند و مساجد را تخریب نمودند و مسلمانان را نزد رهبر خود برده می گفتند که در برابر اله خود سجده کن. در این وقت سپاهی از طرابلس رفت و این طاغی و گروه او را کشت.» (ر.ک: شذرات الذهب، ج ۸، ص ۷۸)

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
۴۰. ادعای فضل الله حروفی

3-7.png


در طول قرن هشتم، تصوف با گرایش های متنوع در سراسر شرق اسلامی حضور داشت و فضل نیز وارد این مسیر شد. فضل مردی مسلمان و معتقد اما سخت گرفتار تاویل و متکی بر تاویلات شگفت خود بود و بعدها متهم شد که فروعات فقهی را نیز حذف کرده است. سالها در اصفهان بود و از آنجا به مکه رفت و در سال ۷۷۸ در این شهر ادعای مهدویت کرد. (ر.ک: مهدیان دروغین: ص ۱۰۷)

چنانچه به او نسبت داده می شود وی معتقد بوده است که امیر المومنین علیه السلام در خواب مهدی بودن او را مورد تایید قرار داده است. خود می نویسد: «دیدم در ذی حجه که جامه من سفید و پاک، به غایت شسته بودند … و من دانستم که جامه من است و می دانستم که جامه مهدی است امام، یعنی می دانستم که منم.» (واژه نامه گرگانی، ص ۲۴۳)

این باور درباره وی بعد از مرگش در بین یارانش شکل افراطی تری پیدا کرد زیرا او را «عیسی» نیز خواندند. به هر حال نام مهدی در بین ایشان برای وی ماند و پیروانش از شیعیان انتقاد می کردند که چرا مهدویت او را انکار می نمایند؟! تشبیه او به عیسی نیز بدین جهت است تا پاسخ این سوال که «اگر مهدی بود پس چرا مُرد؟» داده شود یعنی می توان ادعا کرد که «اندوهگین مباشید، زیرا همچنانکه عیسی مسیح رفت و خواهد آمد، من نیز باز خواهم گشت.» (همان، ص ۲۹۲)

با این همه در تمام نوشته های او این احتمال وجود دارد که از تعابیری چون مهدی و عیسی، نوعی برداشت ادبی شده باشد و مراد واقعی از آنها لحاظ نشده باشد. (مهدیان دروغین، ص ۱۰۸)

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
۴۱. ادعای سید محمد فلاح
2-21.png


سید محمد فلاح شاگرد و پسر خوانده احمد بن فهد حلی عالم برجسته شیعی (متوفای ۸۴۱) نظریه باب بودن خود نسبت به حضرت مهدی علیه السلام و نیز ادعای مهدویت را در سالهای ۸۲۸ تا ۸۴۴ مطرح کرد. وی که از سادات موسوی بود پس از ظهور و طی یک سلسله اقدامات نظامی بر تمامی خوزستان و حویزه و بغداد تسلط یافت. بعدها ابن فهد حلی او را تکفیر نمود و حکم به قتل او را صادر کرد. نامبرده دستی در علوم غریبه نیز داشت به همین جهت برخی از خوارق عادات مانند بر شکم نهادن شمشیر و خم کردن آن و نیز تعلیم ذکری به مریدانش که به واسطه آن بدنشان مانند سنگ می شد و سلاح در آن اثر نمی کرد را به وی نسبت داده اند. (ر.ک: احسن التواریخ، ج ۱، ص ۵۲۵ و ریاض الفردوس، ص ۳۶۳ و مجالس المومنین، ج ۲، ص ۴۰۰)

اساس کار او روی قبایل عرب جنوب عراق بود که وی خود را میان آنان مهدی معرفی کرد و خوارق عاداتی هم نشان داد. با آنان منازعاتی نیز داشته است که بخش مهمی از زندگی سیاسی و نظامی وی و فرزندش را در برمی گیرد. در این منازعات او و به ویژه فرزندش متهم بودند که خونهای بسیاری را ریخته اند. پسر وی «مولی علی» مدعی شد که روح مطهر امام علی علیه السلام در وی حلول کرده و الحال امام زنده است! به همین جهت بر عرب عراق تاخت نمود، مشاهد مشرفه و نجف اشرف را غارت کرد و در آن عتبات نهایت بی ادبی را به جای آورد. (همان)

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
۴۲. ادعای سید محمد نوربخش

2-20.png


سید محمد بن عبد الله نور بخش (متوفای ۸۶۹) در اصل قائنی و از پدری سادات و مادری ترک است. گویند که همراه محمد فلاح شاگردی ابن فهد حلی را کرده است گرچه در این باره تردیدهایی وجود دارد. وی بعدها در بازگشت به خراسان ادعای مهدویت خویش را علنی ساخت و توانست در آن نواحی و کشمیر یارانی را گرد آورد که در منطقه اخیر حتی تا امروز وجود دارند. (مهدیان دروغین، ص ۱۱۵)

نامبرده در کتابی به نام «رساله الهدی» به اثبات مهدویت خویش پرداخته است و در این کتاب از پیشگوئی های برخی افراد، مسائل نجومی، برداشت هائی از روایات و نیز تائیداتی از سوی شماری از صوفیه در راستای این امر بهره برده است. برای نمونه می گوید که خواجه اسحاق شیخ او به وی گفته است: «بر من کشف شده که تو مهدی موعود در آخر الزمان هستی» (رساله الهدی، بند ۲۱) و یا اینکه روایتی از ابن عباس نقل می کند که «مادر مهدی از نسل پادشان ترک است» (همان، بند ۱۱) و گذشت که مادر او نیز ترک بوده است. اما آیا حقیقتا این دست استدلالها ارزش دارد؟ آیا هر کسی نمی تواند با چنین دلایلِ غیر قابل استنادی چنین ادعای بزرگی را برای خوی مطرح سازد؟

مرکز فعالیت نوربخش، به جز خراسان و ماوراء النهر که در دوران نخست فعالیت اوست، در دوره میانی در گیلان و در اواخر برای نزدیک به دو دهه در سولقان در نزدیکی ری نیز بوده است. نامبرده پس از مرگ در همین مکان مدفون گردیده است. (ر.ک: مهدیان دروغین، ص ۱۱۹)

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
۴۳. ادعای محمد بن احمد فریانی

2-19.png


نابلس منطقه ای کوهستانی در ارض مقدسه است. کوههای بلندی که تنها یک راه ورود دارد و در بالای آن منطقه مزروعی با چشمه های فراوان وجود دارد. مردمانی در این مکان با مکنت و قدرت زندگی می کرده اند و کسی که به آنها پناه می برده به او پناه می داده اند حتی اگر با پادشاه در نبرد باشد. شمس الدین محمد بن احمد فریانی در سال ۸۴۸ به آنجا رفت و با توجه به بهره ای که از تاریخ گذشتگان و حدیث نبوی و … داشت توانست مردم را فریب داده ادعای مهدویت نماید. (ر.ک: شذرات الذهب، ج ۹، ص ۳۸۱)

برخی تاریخ نویسان در خصوص او گفته اند: «در این سال خبری از نابلس رسید که شخصی با نام محمد بن احمد فریانی مدعی مهدویت شده، بر عقل مردم چیرگی یافته و شمار فراوانی را جذب کرده و نابلس را فاسد ساخته است. وی مردی صاحب حیلت و خدعه و اصلش مغربی بوده، از قاهره به نابلس آمده و قاضی شهر شده و با مردم درآمیخته و ادعای شرافت (سیادت) کرده دوباره به مصر رفته از آنجا عازم حلب شده و بار دیگر به نابلس آمده، ادعای مهدویت کرد و وقایعی صورت گرفت. وقتی خبر وی به سلطان رسید دنبال وی فرستادند که گریخت تا آن که پادشاه درگذشت. وی به نابلس بازگشت و همانجا مُرد. ادعای عجیب و شگفتی داشت و تصورش بر این بود که «انه یظهر شانه کالمهدی» اما کارش به جایی نرسید.» (بدایع الزهور فی وقایع الدهور، ج ۳، ص ۲۴۷)

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
۴۴. ادعای بایزید انصاری
2-18.png


بایزید انصاری معروف به پیر روشن فرزند قاضی عبد الله متوفای ۹۸۰ ق عارف و نویسنده افغانی تبار شبه قاره و پایه گذار گروه روشنیان است. هنگامی که بایزید هنوز کودکی شیر خواره بود پدرش عبد الله وی و مادرش بنین را که از مردم «جالندهر» بود به وطن خود «کانی گرم» برد. عبد الله که گذشته از بنین دارای همسر دیگری هم بود پس از مدتی بنین را طلاق داد و بایزید در این هنگام حدود هفت سال داشت؛ از آن پس در محیط خانوادگی سرد در میان پدر و نامادری و برادر ناتنی اش یعقوب، خود را بیگانه یافت و از آنها آزارها کشید. گرچه به خاطر شرکت در کارهای خانه و تجارت نتوانست تحصیلات رسمی داشته باشد ولی از هر فرصتی برای مطالعه بهره می جست. از حدود شانزده سالگی در برخی سفرهای تجاری پدرش همراه او بود و در یکی از همین سفرها با فردی اسماعیلی مذهب به نام سلیمان آشنا شد که تاثیر این دیدار و تعالیمی که او از سلیمان در خصوص مذهب اسماعیلی آموخت را می توان در تعالیم بعدی بایزید مشاهده نمود.

وی رفته رفته بر مبنای این تعالیم خود را پیر کامل نام نهاد و مدعی مکاشفاتی شد و ادعا کرد که در خواب خضر را دیده است و از دست او آب حیات نوشیده است. سرانجام مدعی مهدویت شد و تعالیم جدید خود را تدوین کرد و از طرف پیروانش «پیر روشن» و از طرف مخالفانش «پیر تاریک» لقب گرفت. (ر.ک: دانشنامه ادب فارسی، ج۴، ص ۴۰۸)
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
۴۵. ادعای محمد کره ابوقوهی

2-24.png


منابع تاریخی در عهد صفویه از شورش شخصی به نام محمد کره ابوقوهی در حوالی سال ۹۱۰ یاد می کنند شخصی که با ادعای ولایت و مهدویت افرادی را گرد خود جمع کرد و هوای تسلط بر این شهر (ابوقوه) و نیز یزد را داشت. وی که از دولتمردان و رجال آق قویونلوها بود، بعد از سقوط آنان هوای استقلال داشت و نقشه برای قدرت بیشتر در سر می پروراند و نیروهائی را فراهم آورده موفقیتهائی هم کسب کرد. او می کوشید تا رابطه خویش را به حسب ظاهر با شاهان صفوی نیز نیکو جلوه دهد به همین روی زمانی که شاه اسماعیل صفوی به شیراز می رفت وی که یزد را در اختیار داشت هدایا و ایلچیانی هم برای شاه اسماعیل فرستاد. (ر.ک: فتوحات شاهی، ج ۱، ص ۲۳۳)

صاحب احسن التواریخ در خصوص او می نویسد: «اما در خلال این احوال سرچشمه دولت خویش را انباشت [و مقدمات آن را فراهم ساخت] و به نوک خامه خذلان، خیالات باطله بر صفحه اندیشه نگاشت. عجب تر آنکه با وجود کمال رسوائی دم از پیشوائی و مقتدائی زده گاهی خیال ولایت می نمود و گاه ابواب مهدویت بر چهره احوال می گشود. خداوند ما و تمام مسلمانان را از شر فریب ها و عقاید ناسالم محفوظ بدارد.» (همان)

سرانجام شورش وی توسط نیروی های قزل باش سرکوب گردید و خود محمد نیز در اصفهان به همراه تنی چند از یارانش در آتش سوزانده شد. (احسن التواریخ، ج ۲، ص ۱۰۰۵)

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
۴۶. ادعای سید محمد جونپوری

3-9.png


یکی از مهمترین جنبش های مهدی گرایانه سنی در هند متعلق به محمد جونپوری است. نامبرده در ۸۴۷ ق متولد و در ۹۱۰ ق در گذشت. پیروان وی تا به امروز نیز در هند زندگی می کنند. درباره این گروه آثاری از قدیم و جدید نوشته شده است. سید محمد در سفر به حج در سال ۹۰۱ شعار «من اتبعنی فهو مومن» به زبان راند و در ۹۰۳ دعوت مهدویت خود را کامل ساخت و تحت پیگرد قانونی قرار گرفت وی به قندهار و فراه گریخت و در همانجا در گذشت. پیروانش پس از مرگ او نیز در هند نفوذ داشته اند. (فهرست واره کتابهای فارسی، ج ۱۱، ص ۴۳۸)

در گزارش های دیگری آمده است که جونپوری در اواخر عمر ادعای مهدویت را ترک نمود و در هند گوشه عزلت گزید و به طریق سایر مشایخ سلوک کرد. (ر.ک: منتخب التواریخ، ج ۳، ص ۳۲) دیگری می گوید: «در زمان رحلت حضرت میر سید محمد جونپوری در فراه حاضر بودم که از دعوی مهدویت ابا آورد و فرمود که من مهدی موعود نیستم» (همان، ص ۳۳)

بر اساس برخی دیگر از گزارش ها او مردم را از نسبت دادن مهدویت به خویشتن منع نکرد بلکه نام پدرش را عبد الله و نام مادرش را آمنه گذاشت و همین را در میان مردم شایع کرد و کتابی در اصول مذهب خویش نوشت. در این کتاب آورده است که وی مهدی موعود است و از ابوبکر و عمر و علی و بلکه از آدم و نوح و عیسی و موسی هم برتر است. به نظر او تنها دو مسلمان واقعی در جهان وجود دارد، او و محمد (صلی الله علیه و آله) و بقیه انبیاء و مردم ناقص الایمان هستند. (ر.ک: المهدی المنتظر فی ضوء الاحادیث و الآثار الصحیحه، ص ۹۷ و ۹۸)

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
۴۷. مدعیان مهدویت شاه طهماسب صفوی

2-25.png


جماعتی از انسانهای بی مقدار در زمان شاه طهماسب صفوی در سال ۹۶۲ به حضور او رفتند و «مهدی موعود» بودن را به صورت قطعی و مسلم به او نسبت دادند. شاه با ارائه استدلال و برهان با آنها احتجاج نمود اما به نقل منابع تاریخی هر چه کوشید این جماعت دست از ادعای مضحک خویش بر نداشتند. دست آخر شاه برخی از ایشان را کشت اما باز هم بقیه از اعتقاد خود دست برنداشتند! تا اینکه تمامی آنها را – که تا چهل نفر نقل شده اند – به کام مرگ فرستاد. (ر.ک: تاریخ سلطانی، ص ۸۰ و تاریخ جهان آرای عباسی، ج ۱، ص ۶۸ و جامع مفیدی، ج ۳، ص ۸۴۰)

در کتاب «عالم آرای عباسی» این قضیه اینچنین نقل شده است: «جمعی قلندران بی سر و پا و لوتیان قلندر نما … بنظر انورِ شاه جنت مکان در آمده، در لباس عقیدت و حسن اعتقاد بداعتقادی خود را به منصه ظهور آورده، اسناد مهدویت به آن حضرت کردند. هر چند آن حضرت خواستند که بدلائل قاطعه ایشان را از این عقیده فاسد باز آورند رجوع نکرده، مبالغه به سرحد افراط رسانیدند و منجر بدان شد که پادشاه دین دار شریعت پرور در مقام سیاست [و چاره اندیشی] آن گروه بد اعتقاد در آمده، سر یک یک را فراشان به ضرب تخماق کوفته بدیار عدم می فرستادند و دیگری به همان کلمات لا طائل زبان گشوده از آن عقیده فاسده رجوع نمی کردند تا چهل نفر از قلندران بنگی بدین جهت سیاست یافتند.» (عالم آرای عباسی، ج۱، ص ۱۱۷)

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
۴۸. ادعای ملا هدایت درندی شافعی

2-26.png


در زمان شاه عباس اول و در قریه آرند در کهکیلویه ملا هدایت درندی شافعی زندگی می کرد. وی مدتی نزد شیخ حبیب الله بصری درس آموخته بود؛ علاوه براین اموری از شعبده و خارق العادات نیز به یاد داشت به گونه ای که توانست با در آمیختن این علم اندک و آن شعبده در لباس مکاشفه و معجزه جمعی از طایفه کرد و لر را از مریدان خویش گرداند. جماعت مریدان او – که غالبا سنی شافعی بودند – از قدم او تبرک می جستند و برای حضورش مهمانی و ضیافتها مهیا می ساختند و نذورات برای او می آوردند. ملا هدایت دستور داد تا معبدی برای او در دامه کوه بسازند و تنها از ضروریات زندگی در آن مهیا سازند. پس از ساخته شدن معبد مدتها در آنجا به چله نشینی نشست و برای این چهل روز چیزی جز چهل قرص نان جو و چهل دانه کشمش از مردم آن دیار طلب نمی کرد. او مکرر این نمایش چله نشینی را در مقابل چشمان مردم انجام داد تا اینکه در اربعین آخر هنگامی که از کوه پایین آمد ادعای مهدویت نمود و آشکارا فریاد زد «مهدی موعود منم» بدین سان مریدان او بدون تردید کلام او را پذیرفتند و در جمع معتقدان به مهدویت او وارد شدند.

ملا هدایت بدین طریق تا حدودی قدرت سیاسی نیز پیدا کرد و برخی از مناطق را به بعضی از مریدان خویش برای حکمرانی سپرد. تا اینکه الله وردی خان حاکم منصوب از طرف شاه عباس اول صفوی به سرکوب او اقدام نمود و نامبرده و تمام مریدانش را از لب تیغ گذراند. (ر.ک: ریاض الفردوس خانی، ص ۴۲۳ و ۴۲۴)

 
بالا