داستان کوتاه در باره قرآن

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
دعا به اسم اعظم و حفظ كلّ قرآن

ابوعمره كه معروف به زاذان بوده عجمی و ایرانی بود. وی از یاران مخصوص امیرالمؤمنین علی،‌(ع) گردید. سعد خفاف می‌گوید: شنیدم زاذان با این كه عجمی است، با صدای بسیار خوب و غمگین قرآن می‌خواند، به او گفتم: تو آیات قرآن را خیلی خوب می‌خوانی، از چه كسی آموخته‌ای؟
لبخندی زد و گفت: روزی امام علی،‌(ع) از كنار من عبور كرد، من شعر می‌خواندم و صوت عالی داشتم به گونه‌ای كه آن حضرت از صدای من تعجب كرد و فرمود: ای زاذان چرا قرآن نمی‌خوانی؟ عرض كردم: قرائت قرآن را نمی‌دانم، جز آن مقداری كه در نماز، بر من واجب است. آن حضرت به من نزدیك شد، و در گوشم سخنی فرمود كه نفهمیدم چه بود، پس فرمود: دهانت را باز كن، دهانم را گشودم، آب دهانش را به دهانم مالید، سوگند به خدا، قدمی از حضورش برنداشتم كه در همان دم، دریافتم همه قرآن را به طور كامل حفظ هستم. پس از این جریان، به هیچ كس، نیازی در یادگرفتن قرآن، پیدا نكردم.
سعد می‌گوید: این قصه را برای امام باقر،‌(ع)، نقل كردم، فرمود: زاذان راست می‌گوید، چرا كه امیرالمؤمنین علی برای زاذان، به اسم اعظم خدا، دعا كرد، و چنین دعایی رد خور ندارد[1].
[1]. سفینه‌البحار، ج 1، ص 547.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
حل شبهه علوم قرآنی،از برکت عنایت امیرالمومنین(ع)

آیت‌الله محمد هادی معرفت نقل می‌گوید: زمانی در نجف اشرف مشغول نوشتن مباحث علوم قرآنی، پیرامون آیات متشابه قرآن كریم بودم بحث به این آیه رسید كه خداوند می‌فرماید: ...‌وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا...[1].
معمولاً ما این آیه را چنین معنا می‌كنیم: تأویل آیات متشابه را جز خدا و كسانی كه ریشه‌دار و راسخ در علم هستند، نمی‌دانند، آنان كه می‌گویند ما بدانچه ایمان آوردیم، همه از جانب پروردگار است.
و آنگاه بر طبق روایات، اَلرّاسِخُونَ‌ فِی الْعِلْمِ را به معصومین، :S (31):، تفسیر می‌كنیم كه فقط ایشان و خداوند این علم را دارند. در این صورت «واو» قبل از اَلرّاسِخُونَ‌، واو عاطفه می‌شود. فخر رازی چون این معنا را قبول ندارد، «واو» را استیناف می‌گیرد یعنی جمله قبل را تمام و وَ‌ الرّاسِخُون...‌ را ابتدای جمله جدید می‌داند كه معنا این طور می‌شود: تأویل آیات متشابه را جز خدا، هیچ كس نمی‌داند و كسانی كه راسخ در علم هستند می‌گویند... .
و چند اشكال ادبی كه یكی از آنها قوی است، بر قول اول، وارد می‌سازد.
هر چه فكر كردم نتوانستم جوابش را پیدا كنم. تقریباً یك هفته در مجالس مختلف این اشكال را مطرح كردم، ولی حل نشد و نوشته، همان طور مانده بود. بعد از یك هفته به حرم حضرت امیرالمؤمنین، (ع)، مشرف و به ایشان متوسل شدم و عرض كردم: یا علی، اگر هیچ كس نداند، تو می‌دانی كه هدف من از نوشتن این كتاب، احیای حق توست، چطور اجازه می‌دهید این طور متحیر بمانم. این را گفتم و به منزل مراجعت كردم. وقتی قلم به دست گرفتم كه بنویسم. دیدم شبهه به راحتی حل شد، همان چیزی كه یك هفته معطّل آن شده بودم. آری ما هرگاه در كارمان مشكلی پیش آید خدمت این عزیزان می‌رویم، حتی حضرت معصومه، (علیهاالسلام)، هیچ فرق نمی‌كند. و مشكل حلّ می‌شود[2].
[1] . سوره آل عمران، آیه 7.
[2] . مجلّه بشارت، سال سوم، شماره سیزدهم، ص 37.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
اشكالات كِندی به قرآن

اسحاق بن حنین كندی مردی نصرانی و مانند پدرش حنین بن اسحاق، از فیلسوفان مشهور است. وی به موجب آشنایی به زبان یونانی و سریانی فلسفه یونان را به عربی ترجمه كرد.
كندی، فیلسوف نامی عراق، در زمان خویش، دست به تألیف كتابی زد كه به نظر خود تناقضات قرآن را در آن گرد آورده بود. او چون با فلسفه و مسایل عقلی و افكار حكمای یونان، سر و كار داشت، بر طبق معمول با حقایق آسمانی و موضوعات دینی، چندان میانه‌ای نداشت؛ و به موجب غروری كه با خواندن فلسفه به او دست داده بود، به تعالیم مذهبی، به دیده حقارت می‌نگریست. اسحاق كندی، آن چنان سرگرم كار كتاب (تناقضات قرآن) شده بود كه به كلی از مردم كناره گرفته بود و پیوسته در منزل، با اهتمام زیاد به آن می‌پرداخت.
روزی یكی از شاگران او در سامرا به حضور امام حسن عسكری، (ع)، شرفیاب شد. حضرت به وی فرمود: در میان شما شاگردان اسحاق كندی، یك مردِ رشیدِ باشهامتی پیدا نمی‌شود كه این مرد را از كاری كه پیش گرفته، بازدارد؟ شاگرد مزبور گفت: ما چگونه در این خصوص به وی اعتراض كنیم یا در مباحث علمی دیگری كه استادی چون او بدان پرداخته است ایراد بگیریم!‌ او استاد بزرگ و نامداری است و ما توانایی گفتگو با او را نداریم. حضرت فرمود: اگر من چیزی به تو القا كنم می‌توانی به او برسانی و درست به وی بفهمانی؟ گفت: آری.
فرمود: نزد استادت برو و با وی الفت بگیر و تا می‌توانی در اظهار ارادت و اخلاص و خدمتگذاری نسبت به او كوتاهی نكن، تا جایی كه كاملاً مورد نظر وی واقع شوی و او هم لطف و عنایت خاصّی نسبت به تو پیدا كند. وقتی كاملاً با هم اُنس گرفتید، به وی بگو: مسئله‌ای به نظرم رسیده است، می‌خواهم آن را از شما بپرسم. بگو: اگر یكی از پیروان قرآن كه با لحن آن آشنایی دارد، از شما سؤال كند، آیا امكان دارد كلامی كه شما از قرآن گرفته و نزد خود معنی كرده‌اید، گوینده آن، معنی دیگری از آن اراده كرده باشد؟ او خواهد گفت: آری، ممكن است و چنین چیزی از نظر عقل رواست. آن گاه به وی بگو: ای استاد، شاید خداوند آن قسمت از قرآن را كه شما نزد خود معنی كرده‌اید، عكس آن را اراده نموده باشد، و آنچه شما پنداشتید‌، معنی آیه و مقصود خداوند كه گوینده آن است، نباشد.
آن شاگرد از نزد حضرت رخصت خواست و به خانه استاد خود، اسحاق كندی رفت و بر طبق دستور امام، با وی رفت و آمد زیاد نمود تا میان آنان اُنس كامل برقرار گردید. روزی از فرصت استفاده نمود و موضوع را به همان گونه كه حضرت، تعلیم داده بود با وی در میان گذارد. همین كه فیلسوف نامی، پرسش شاگرد را شنید، فكری كرد و گفت: بار دیگر سؤال خود را تكرار كن. شاگرد سؤال را تكرار نمود و استادِ فیلسوف، مدتی درباره آن اندیشید و دید از نظر لغت و عقل، چنین احتمالی هست. امكان دارد آنچه وی از فلان آیه قرآن فهمیده و پنداشته است كه با آیه دیگر منافات دارد، منظور صاحبِ‌ قرآن، غیر از آن باشد. سرانجام فیلسوف نامبرده، شاگرد دانشمند خود را مخاطب ساخت و این گفتگو میان آنها واقع شد.
فیلسوف: تو را سوگند می‌دهم بگو این سؤال را چه كسی به تو آموخت؟
شاگرد: به دلم خطور كرد.
فیلسوف: نه، چنین نیست. این گونه سخن، از مانند چون تویی سر نمی‌زند. تو هنوز به مرحله‌ای نرسیده‌ای كه چنین مطلبی را درك كنی. راست بگو آن را از كجا آورده و از چه كسی شنیده‌ای؟
شاگرد: این موضوع را حضرت امام حسن عسكری، (ع)، به من آموخت و امر كرد آن را با شما در میان بگذارم.
فیلسوف: اكنون حقیقت را اظهار داشتی، آری؛ این گونه سخن فقط از این خاندان صادر می‌شود.
سپس فیلسوف بزرگِ‌ عراق، آن‌چه درباره تناقضات قرآن نوشته و به نظر خود به كتاب آسمانی مسلمانان ایراد گرفته بود، همه را جمع كرد و در آتش افكند[1].
[1]. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 257.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
اعجاز «بسم الله الرحمن الرحیم»

روزی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از مدینه طیّبه بیرون رفت كه دید مرد عربی سر چاهی برای شتر خود آب می‌كشد. فرمود: آیا كسی را اجیر می‌خواهی كه برای شترت آب بكشد؟ عرض كرد: بلی، به هر دلوی سه خرما اجرت می‌دهم. حضرت راضی شد و یك دلو آب كشید و سه خرما اجرت گرفت. سپس هشت دلو دیگر كشید كه ریسمان قطع شد و دلو به چاه افتاد. مرد عرب غضبناك شد و با جسارت به صورت مبارك رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ سیلی زد! آن بزرگوار دست خود را میان چاه كرد و دلو را بیرون آورد و خود راهی مدینه شد. چون اعرابی این حلم و حسن خلق را از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دید دانست كه آن حضرت بر حق بوده است.
بنابراین با كاردی، دستی را كه به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ جسارت كرده بود قطع نمود و غش كرد و بر زمین افتاد. در همان حال قافله‌ای از آن راه می‌گذشتند. مرد عرب را بدین حال دیدند. چون آب به صورتش پاشیدند به هوش آمد. گفتند: تو را چه شده؟
گفت: به صورت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ سیلی زده‌ام. می‌ترسم كه دچار عقوبت شوم! پس برخاست و دست قطع شده خود را به دست دیگر گرفت و در پی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ راهی مدینه شد. در مدینه به سلمان برخورد و ایشان وی را به خانه فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ برد. در آنجا پیامبر خدا نشسته و حسین را روی زانو جای داده بود. اعرابی جلو رفت و عذر خواهی نمود. پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: چرا دستت را قطع كرده‌ای؟ گفت: من دستی را كه به صورت نازنین شما سیلی زده باشد نمی‌خواهم.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: اسلام بیاور و به یگانگی خدا اقرار كن! عرض كرد: اگر شما بر حقّید دست قطع شده مرا به حال اوّل برگردانید و شفا دهید.
پیامبر دست قطع شده‌اش را به موضع خود گذاشت و فرمود: «بسم الله الرحمن الرحیم» و نفسی كشید و دست مبارك خود را به موضع قطع شده مالید. دست مرد عرب به حال اوّل بازگشت و او شهادتین به زبان جاری كرد و اسلام آورد.[1]
1] . ستارگان درخشان، ج 1، ص 23.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
«درسی از آیه قرآن درباره مبارزه منفی»

دو سه نفر به جنگ تبوك نرفتند، پیغمبر اكرم (ص) به جنگ رفتند و هنگامی كه برگشتند، اینها پرروئی كرده و هر سه نفر به استقبال ایشان آمدند، هنوز به آنها نرسیده بودند كه حضرت به اصحاب فرمودند: كسی با اینها صحبت نكند، آنها جلو آمده و سلام كردند، پیغمبر (ص) جوابی دادند امّا دیگر با ایشان حرف نزدند، مسلمانان نیز با آنها حرف نزدند، مسلمانان به زنانشان خبر دادند كه پیغمبر (ص) دستور ترك معاشرت با اینها را داده است. زنان و فرزندان نیز با آنها ترك معاشرت كردند. و به قدری زندگی بر آنان سخت شد كه دیدند در شهر نمی‎توانند زندگی كنند، پس به بیابان رفتند و آنجا گریه‎‎ها و زاری‎ها كردند تا توبه‎شان قبول شد، پیغمبر به دنبال آنها فرستاد، وقتی آمدند آیه نازل شد كه این آیه می‎‎گوید:
مبارزه منفی، بی‎اعتنائی با گناهكار بسیار مؤثر است می‎فرماید:
«وَ عَلَى الثَّلاثَهِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَیْهِ».[1]
یعنی: پیامبر بگو مبارزه منفی بسیار مفید است، آن سه نفر را كه تخلّف از جنگ كردند یاد كن كه كارشان به اینجا رسید، و به قدری زندگی بر ایشان مشكل شد كه نَفَس در سینه‎هایشان پیچید و آنان توبه كردند و خدا توبه آنها را قبول كرد.
این آیه شریفه به ما می‎گوید: مبارزه منفی لازم است. لذا در روایات می‎خوانیم كه به شراب خوار زن ندهید،‌ و از او زن نگیرید، و یا با رباخوار و فاسد معاشرت نكنید. مثلاً یك كاسب رباخوار را اگر همه بازار با او ترك معاشرت كردند، هیچ كس از او چیزی نخرد یا به او نفروشد، طولی نمی‎كشد كه درب مغازه او بسته می‎شود.
اگر مردم با انسان گنهكار رفت و آمد نكند، دست از گناهش بر‎می‎دارد. لذا خطاب شد به شعیب پیغمبر كه ای شعیب! صد هزار نفر از قوم تو را هلاك می‎كنیم. 40 هزار نفر از آنان گنهكار هستند و شصت هزار نفر از آنان خوبند.
گفت: خدایا بدها، گناهشان دامنگیرشان است؛ امّا خوبها چه كرده‎اند؟
خطاب شد: به این دلیل كه بدها گناه كردند، و اینها نشسته و بی‎تفاوت هستند.
[1] - سوره توبه: آیه 118.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
«از آیه عذاب ترسیدند»

مرحوم ملا محسن فیض كاشانی - رحمه الله علیه - روایتی نقل می‎كند.
فرمود به رسول اكرم (ص) خبر دادند كه سه تن از جوانهای شهر منزوی شده‎اند، یك آیه عذاب آمد و اینها ترسیده‎اند، هر سه تن شهر را رها كردند و به بیابان رفتند و آنجا در حال عبادت هستند و هر كدام نذری كرده‎اند.
یكی نذر كرده كه دیگر زن نگرفته و تماس با زن نگیرد.
دیگری نذر كرده كه به هیچ وجه غذای لذیذ نخورد.
و سوّمی نذر كرده كه دیگر در اجتماع زندگی نكند.
از نظر اسلام، از نظر فتوای همه علماء اگر شخص چنین نذری كند، اصلاً نذر منعقد نمی‎شود، برای اینكه نذر باید راجح باشد و فُقهاء‌ می‎گویند: اینگونه نذور راجح نیست.
پیامبر كاری به نذر آنان نداشت كه نذرشان غلط است، برای جلوگیری از بدعت مهم بود، لذا بی‎وقت به مسجد آمدند، به اندازه‎ای با عجله آمدند كه عبا از دوش مبارك افتاده بود، یك طرف عبا روی دوش مبارك بود و طرف دیگر كشیده می‎شد، با سرعت به مسجد آمدند، به بلال فرمودند: اذان بگو و مردم را جمع كن كه: «الصوه جماعه»
آیا چه خبر است؟ در مردم غوغائی برپا شد و كار و كسب همه تعطیل شد، زن و مرد به مسجد آمدند تا ببینند چه شده... پیغمبر روی همان پله اوّل ایستاد، برای اینكه به جامعه اسلامی بگوید كه كار خیلی مهمّ است و فرمود ای مردم! من كه پیغمبر هستم با زن تماس دارم، من كه پیغمبر شما هستم غذای لذیذ می‎خورم و در دل جامعه بوده و با اجتماع تماس دارم.
فمن رغب عن سنّتی فلیس منّی.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
تحریف قرآن، هرگز!

خدای متعال در آیه‌ای از قرآن كریم می‌فرماید:
«فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَهٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما.»[1]
«موسی و خضر راه پیمودند تا به دهكده‌ای رسیدند ولی مردم آنجا از پذیرایی ایشان شانه خالی كردند و ایشان را با خشونت راندند».
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: اهل آن قریه از مردم لئیم بودند كه از آن دو پیامبر بزرگوار مهمان نوازی نكردند.
گفته‌اند آن دیار انطاكیه بوده است و اهل آن چون از نزول این آیه خبردار شدند باری از طلا را به حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آورده، و عرض كردند: یا رسول الله:
«نشتری بِهذا الذَّهبِ ان تَجعَلَ الباءَ تاء.»
«ما با این طلا باء را به جای تاء خریداری می‌كنیم».
(این طلاها را بگیر و نقطه «ابوا» را بردارید و دو نقطه بالای آن بگذارید تا بشود «اتوا» كه معنی آن چنین شود: اهل قریه آمدند تا آن دو نفر را مهمانی كنند. به این سبب نام ننگ از ما زدوده می‌شود.)
رسول الله امتناع ورزید و فرمود:
تغییر این نقطه موجب آن است كه دروغ در كلام خدا داخل شود و این خود موجب لطمه به مقام الوهیت است.[2]
[1] . كهف، 77.
[2] . وقایع الایام خیابانی، ج 4، ص 278.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
باكی ندارم كه دیگر هیچ آیه‎ای از قرآن را نشنوم

رسول اكرم (ص) آیه 7 و 8 سوره زلزال را خواندند:
«فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ».
ترجمه: «پس هر آن كس كه اندكی كار نیك یا بد كند، نتیجه آن را می‎بیند».
یك نفر عرب بادیه نشین، سخت تحت تأثیر قرار گرفت و عرض كرد:
ای رسول خدا «مِثْقالَ ذَرَّهٍ؟!» (یعنی حتی كوچكترین عمل هم فراموش نمی‎شود؟).
پیامبر (ص) فرمود: آری!
بادیه نشین فریاد برآورد: وا سواتاه «وای بر من در مورد آشكار شدن بدی» و گریه می‎كرد.
رسول خدا (ص)‌ وقتی حال او را دید فرمود: «این بادیه نشین كسی است كه دلش از ایمان خبر می‎دهد و آمیخته با ایمان است».
و وقتی صَعْصعَه، عموی فرزدق، این دو آیه را شنید، گفت:
«حسبی من القرآنِ ما سَمِعْتٌ لا اُبالی بعد هذِهِ الآیه اَنْ لا اسمَعَ من القرآنِ شیئاً».
ترجمه: «از قرآن همین آیه را كه شنیدم، برای من كافی است، و بعد از شنیدن این آیه، باكی ندارم كه دیگر هیچ آیه‎ای از قرآن را نشنوم».
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
زن اعرابی و قرآن

در خبر است كه رسول الله (ص) در مسجد مدینه نماز می‎كرد، زنی اعرابیه بگذشت، حبیب خدا را بدید كه به تنهایی نماز می‎گذاشت، زن نیت كرد كه بر متابعت پیامبر خدا (ص) دو ركعت نماز بجای آورد تا سعید ابد گردد، او همچنان بكرد و رسول خدا از وی خبر نداشت، رسول خدا (ص) در نماز این آیت را تلاوت فرمود:
«وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ، لَها سَبْعَهُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ»[1]:
وعده‎گاه جمیع گمراهان دوزخ است، آن دوزخ هفت در دارد و هر در ویژه گروهی است.
اعرابیه چون آیت رسول الله (ص) شنید بیفتاد و بی‎هوش گردید، پیامبر خدا (ص) چون آن حس و حركت به گوشش رسید و جوش دل وی بشنید از نماز فارغ شد، بلال را گفت: «عَلَیّ بِماءِ»: آب پیش من بیاور.
آب خواست و برروی وی همی ریخت تا به هوش باز آمد، آنگه حبیب خدا گفت: «یا هذه ما حالُكِ»: ای زن تو را چه بود و چه رسید؟
اعرابیه: یا رسول الله، تو را دیدم كه نماز می‎كردی تنها، مرا آرزو خاست كه دو ركعت نماز بر متابعت تو بگذارم، یا رسول الله، آنچه می‎خواندی از كتاب خدای است، یا خود تو می‎گویی؟ رسول الله فرمود:یا اعرابیه!
«بل هو فی كتابِ اللهِ الْمَنْزَل»: در كتاب خداست و گفته خداست.[2]
[1] . سوره حجر، آیات 43 و 44.
[2] . روایات گهربار، دكتر بهروز ثروتیان.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
مریض و قرآن

حضرت علی بن ابی طالب (ع) می‎فرماید:
یك روز كه پیامبر اعظم اسلام (ص) نشسته بود از حال یكی از اصحاب خود جویا شد. گفتند:
یا رسول الله او به قدری دچار بلا و گرفتاری شده كه نظیر جوجه بی‎پروبال گردیده است.
هنگامی كه رسول خدا (ص) نزد او آمد دید از شدّت بلا نظیر جوجه‎ای بی‎بال و پر است! پیغمبر اكرم (ص) به وی فرمود:
مگر درباره صحّت و سلامتی خود دعاء‌ كرده‎ای؟
گفت: آری، دعای من این بود كه گفتم:
پروردگارا هر عقابی را كه می‎خواهی در عالم آخرت نصیب من كنی در دنیا مرا به آن گرفتار كن. رسول عالیقدر اسلام به او فرمود: پس چرا نگفتی:
«اللّهمّ آتنا فی الدّنیا حسنه و فی الآخره حسنه و قنا عذاب النّار».
پروردگارا در دنیا به ما نیكوئی عطا كن و ما را در آخرت از عذاب آتش نگاهدار.
هنگامی كه آن صحابه این دعاء را خواند، گویا از بند آزاد شده و در حالی كه صحّت یافته بود برخواست و با ما خارج شد.
 
بالا