*✿* غــــــــــرورتان هرگز با شما دفن نشد *✿*

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"


1432591570591.jpg


پس از واکنشهای متعدد نسبت به بازگشت پیکرهای مطهر ١٧٥ غواص شهید در عملیات کربلای ۴ رضا صیادی سردبیر هفته نامه همشهری آیه در این ماهنامه نوشت :
نمی‌دانم دستانتان را از پشت بسته بودند یا از روبه‌رو ولی حتما خیلی وقت گذاشتند كه یكی یكی دستانتان را به هم ببندند و دورش طناب بكشند. نمی‌دانم آنها چند نفر بودند كه شما ١٧٥ نفر را به دام انداختند. نمی‌دانم چه گودال عظیمی حفر كردند تا ١٧٥ سرباز را داخلش بیندازند. نمی‌دانم نشسته بودید یا ایستاده، نمی‌دانم یكی یكی داخل گودال پرتتان كردند یا گروهی اصلا چه می‌دانم كه در آن روز، شاید هم شب چه آمد بر سر شما. نمی‌دانم در آن روزهای زمستانی سال ۶۵ با چه نقشه‌ای غافلگیرتان کردند. نمی‌دانم آن فرمانده سنگدل، چطور دلش آمد به چشم‌های معصوم شما نگاه کند و چنین برنامه‌ای برای کشتن‌تان بریزد.نمی‌دانم لحظه‌های آخر که نمی‌توانستید دست‌های هم را بگیرید و خداحافظی کنید، چه حرف‌هایی بین‌تان رد و بدل شد. چه قرارهایی با هم گذاشتید. اصلا چه شوخی‌هایی با هم کردید ولی کاش دستانتان باز بود تا قبل از آن مرگ گروهی، سیر یکدیگر را در آغوش می‌کشیدید.نمی‌دانم وقتی داخل گودال روی هم افتاده و منتظر بودید تا سیل خاک رویتان آوار شود، زیر لب چه ذکری می‌گفتید. حتما به تأسی از اربابتان در گودال قتلگاه «لا معبود سواک، یا غیاث المستغیثین» روی لب‌هایتان بود. یا شاید هم ساده‌تر، احتمالا یکی از شما ۱۷۵ نفر فریاد زده: «برادرها! وعده ما کربلا» و بعد همه با هم ‌فریاد زده‌اید: یا حسین...
حتم دارم دل آن سرباز بعثی که پشت لودر نشسته بود تا خاک رویتان بریزد، با شنیدن این یا حسین‌ها‌ لرزید اما به روی خودش نیاورد.حتم دارم وقتی چشم آن سرباز عراقی به چشم آن نوجوان افتاد که گوشه گودال سرش را به‌سوی آسمان گرفته بود و یا زهرا می‌گفت، دلش لرزید اما به روی خودش نیاورد.
حتم دارم وقتی آن گودال بزرگ پرشد و صدای فریادهایتان خاموش شد، دل آن فرمانده لعنتی لرزید اما به روی خودش نیاورد. حتی سیگارهای مکرر هم نتوانست تصویر چهره‌های معصوم شما در آن لحظه‌های پایانی را از خاطره‌اش محو کند.
حتم دارم اگر‌ آن فرمانده زنده باشد، هنوز هم چهره‌های شما را خوب به‌خاطر دارد، با جزئیات. حتم دارم هنوز هم از شما می‌ترسد؛ حتی با همان دست‌های بسته. حتم دارم هنوز صلابت نگاه شما کابوس روز و شبش باشد.چشمان نگرانتان از روزی كه این خبر را شنیدم مقابل چشمانم ایستاده و خیره خیره نگاهم می‌كند.
دوست دارم زندگینامه یك یك شما را بخوانم. تعدادتان آنقدر زیاد است كه بین‌تان از هر گروه و دسته‌ای وجود داشته باشد؛ از مجرد و عاشق گرفته تا کاسب و هنرمند و زن و بچه‌دار. فقط با خودم آرزو می‌کنم ای کاش دستانتان باز بود که قبل از آن مرگ گروهی، با دو انگشت‌تان علامت پیروزی نشان می‌دادید.راستش را بخواهید این روزها دلم عجیب شور غرور شما را می‌زند.

برای تكاوران سخت است كه دستانشان را مقابل دشمن بگیرند كه طناب‌پیچش كنند.
بارها شنیده‌ایم که غواص‌ها از آماده‌ترین نیروهای رزمی هستند. بازوان و سینه‌های ستبر شما از همین لباس‌های‌های چسبیده غواصی پیداست. بعثی‌ها همین غرور را نشانه گرفته بودند وگرنه در چند دقیقه همه شما را تیرباران می‌كردند و خلاص.غرور شما اما زیر آن خاک‌ها دفن نشد. مثل یک نامه پستی از همان گودال ارسال شد برای ما. برای ما که درس مقاومت را از شما آموختیم و قسم خورده‌ایم که مثل خودتان تا لحظه آخر مقابل دشمن کرنش نکنیم. غرور شما به ما رسیده تا دلمان از عربده‌های تو‌خالی این و آن نلرزد. شما با دست‌های بسته مقاومت کردید. حتم داشته باشید که ما دستان بازمان را مقابل دشمن دراز نخواهیم کرد. شما هم دعا کنید برایمان. دعای شما ۱۷۵ نفر برگشت نمی‌خورد؛ این را هم مطمئنم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
یادداشت استاد پناهیان برای «تشییع 175 غواص شهید»

یکی از مصادیق سخن مقام معظم رهبری که شهدا مظهر قدرت ایران هستند، همین است که:

١٧٥ شهید غواص با دست‌های بسته آمده‌اند تا یک ملت را از بند هر اسارت احتمالی و تحمیلی آزاد کنند.

١٧٥ شهید غواص با لب‌های تشنه آمده‌اند تا یک ملت را سیراب کنند و کسی به‌خاطر کمبود آب، ملت را ذلیل بیگانگان نکند.

١٧٥ شهید غواص از ضیافت الهی آمده‌اند تا ما را نزد خداوند متعال شفاعت کنند و برای مهمانی رمضان آماده نمایند.

خدا چه قدرتی به شهدا داده است که خود فرمود: «وَ الَّذینَ قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمالَهُم‏؛ و کسانى که در راه خدا به شهادت رسیده‏اند، خدا هرگز اعمالشان را باطل و تباه نمی‌کند..»

بیایید از شهدا قدرت بگیریم و دستان دعاگوی خود در ماه مبارک رمضان را به تابوت‌های نورانی شهیدان متبرک کنیم تا به استجابت دعاهایتان مطمئن باشیم.

عليرضا پناهيان
٢٤ خرداد ٩٤

 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
به بهانه ی تشییع پیکر پاک ۱۷۵ شهید خط شکن

ســــــــــــــــــــلام بر شهیدان وطن،
سلام بر کبوتران سبک بال،
سلام بر پاسداران کیان ایران زمین،
غواصانی که با دستان بسته خط ها را شکستند،
آنها که آنقدر هراس در وجود دشمن افکنده بودند که هنگام شهادت دستانشان را بسته بودند،مبادا که شیران ایران زمین با غرشی زمین و زمان را بهم بدوزند،
به رسم جاهلیت زنده بگورشان کردند،شاید که نامشان بمیرد ولی...
زهی گمان باطل...
۱۵ کیلومتر آنطرف تر از خاک وطن آسمانی شدند ولی تک و تنهادر میان بیابان های سوزان دشمن ماندند و سرود پایندگی وطن را سرافرازانه زمزمه کردند...
براستی ما چه میدانیم آن هنگام که با دستان بسته در حال سفر به آسمان بودند به چه می اندیشیدند؟
به اشک های مادر؟
به نگاه معصومانه ی فرزند؟
به دستان ترک خورده ی پدر؟
به فردای وطن؟
یا...
بی گمان هر چه بود در فکر ما نخواهد گنجید،
ما کجا؟؟؟؟
صف شکنان بی ادعا کجا؟؟
قلم چه واگویه کند از این همه بزرگی؟؟
قلم کوچک و مــــــــــــــــــــــــــــــردان بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزرگ...
بزرگ به عظمت نام ایـــــــــــــــــــــــــــران زمین...
روحشان شاد،
یادشان در قلب ها جاودان،
شادی روحشان صلوات...​
 

هژبر ژیان

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
وقتی تمام این مطالب رو می خونم
خشم تمام وجودم رو می گیره
خدا با اوضاع الان کشور و جهان صبر ایوب عطا کنه
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

نِنه‌ش میگفت بُواش قنداقه شو دید
رو بازوش دس کشید مثل همیشه
می‌گفت دِستاش مثه بال نِهنگه
گِمونم ای پسر غِواص میشه

نِنه‌ش میگفت: همه‌ش نزدیک شط بود
میترسیدُم که دور شه از کنارُم
به مو‌ میگف : نِنِه میخام بزرگ شُم
بِرُم سی لیلا مرواری بیارُم

نِنه‌ش میگفت نمیخاستُم بره شط
میدیدُم هی تو قلبُم التهابه
یه روز اومد به مو گفت: بل بِرُم شط
نفس ،مو بیشتِر از جاسم تو آبه

زِد و نامردای بعثی رسیدن
مثه خرچنگ افتادن تو کارون
کِهورا سوختن ،نخلا شکستن
تموم شهر شد غرقابه ی خون

نِنه‌ش میگفت روزی که داشت میرفت
پسین بود؟ صبح بود؟ یادُم نمیاد
مو‌گفتم :بِچِه‌ای...لبخند زد گفت:
دفاع از شط شناسنامه نمیخواد

رفیقاش میگن : از وقتی که اومد
تو چشماش یه غرور خاص بوده
به فرمانده‌ش میگفته بِل بِرُم شط
ماها هف پشتمون غِواص بوده

نِنه‌ش میگف جِوونِ برگِ سِدرُم
مثه مرغابیای خسته برگشت
شبی که کربلای چاار لو رفت
یه گردان زد به خط یه دسته برگشت

نِنه‌ش میگفت‌: چشام به در سیا شد
دوای زخم نمک سودُم نِیومد
مسلمونا دلُم میسوزه از داغ
جِوونُم دلبَرُم رودُم نِیومد

عشیره میگن از وقتی که گم شد
یه خنده رو لب باباش نیومد
تا از موجا جنازه پس بگیره
شبای ساحلو دمّام میزد

یه گردان اومده با دست بسته
دوباره شهر غرق یاس میشه
ننه‌ش بندا رو ‌وا میکرد باباش گفت:
مو‌گفتم ای پسر غِواص میشه


...........


حامد عسکری

 

entezar

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
اولاش رو که بخونما سختم میاد ادامشو بخونم.از خدا خجالت میکشم‌.‌..:Frown::Frown:
 
بالا