با شهدا

ایرانی اسلامی

کاربر حرفه ای
"کاربر *ویژه*"
بسم الله الرحمن الرحيم
السلام علیک یا صاحب الزمان علیه السلام
السلام عليكم ورحمه الله وبركاته
خداوند گلچین است... به صراحت میگویم خداوند صاحب بهترین سلیقه هاست... چرا که بهترین ها را گلچین کرد... صیاد شیرازی، مردی از مردان خدا که هنرش در وصال به حق را در عملیات مرصاد به نمایش گذاشت.... کمین گاهی الهی که جهنمی شد برای از خدا بی خبران با نقش برجسته شهید راه عشق، صیاد شیرازی.... که در همان عملیات تذکره وصال به حق را گرفت و دشمنان دین، با کینه ای که در مرصاد از او به دل گرفتند، او را به وصل یار نزدیک کردند و در چنین روزی خیانتی بزرگ علیه ملت ایران ایجاد کردند و مردی از جنس مردم را به شهادت رساندند...
سالروز شهادت شهید صیاد شیرازی، 21 فروردین، گرامی باد....
شادی روح مطهرش صلوات
اللهم صل على محمد و آل محمد و عجل فرجهم
 

sadat313

دوست خوب همه
"منجی دوازدهمی"
static5_cloob_com__public_user_data_gen_thumb_n_15_06_27_17_1cfa14c63c97f3943789edb0f1a6761b45.jpg

به شاگردم گفتم : چرا بدنت کبوده
گفت : فقط دعا كنید پدرم شهید بشه
خشكم زد
گفتم :دخترم این چه دعاییه
گفت : آخه بابام موجیه
گفتم : خوب ان شاالله خوب میشه عزیزم چرا دعا كنم شهید بشه
گفت : اخه هر وقت موج میگیردش حال خودشو نمی فهمه شروع میكنه منو مادر و برادرم رو كتك میزنه ولی مشگل ما این نیست
گفتم : پس مشگل چیه
گفت بعد اینكه حالش خوب می شه و می فهمه كه چه كار كرده شروع میكنه دسته پای هممون رو ماچ می كنه و معذرت خواهی می كنه
آخه ما طاقت نداریم شرمندگی بابامون رو ببینیم
 

sadat313

دوست خوب همه
"منجی دوازدهمی"
**خاطره ای کوتاه از شهید محمود کاوه**

یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم.
اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه.
کم مانده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد.
با خودم گفتم: الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند.
چون خودم را بی تقصیر می دانستم، آماده شدم
که اگر حرفی ،چیزی گفت، جوابش را بدهم.
کاملاً خلاف انتظارم عمل کرد؛ یک دستمال از تو جیبش در آورد،
گذاشت رو زخم سرشو بعد از سالن رفت بیرون.
این برخورد از صد تا توگوشی برایم سخت تر بود. دنبالش دویدم.
در حالی که دلم می سوخت، با ناراحتی گفتم:
آخه یه حرفی بزن، چیزی بگو، همانطور که می خندید
گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شکستم،
تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده
همان طور که خون ها را پاک می کرد، گفت:
این جا کردستانه، از این خون ها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست.
چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت: بمیر، می مردم
 

sadat313

دوست خوب همه
"منجی دوازدهمی"
static5_cloob_com__public_user_data_gen_thumb_n_15_07_1_0_f65f4c1654a0ec2caaf6a7f42daf43e7_425_.jpg

***به یاد رمضان شهدا***
برای گرفتن جیره افطار ته صف بودم، به من آب نرسید!

بغل دستیم لیوان آب رو داد دستم، گفت:

من زیاد تشنه نیستم، نصفش رو تو بخور.

فرداش شوخی شوخی به بچه ها گفتم: از فلانی یاد بگیرید،
دیروز نصف آب لیوانشو به من داد،


بچه ها گفتند:لیوانها همه نصفه بود!
--------------------
(شادی روح شهدا صلوات)


اللَّهمَّ ﷻ صَلِّ عَلَى مُحمَّــــــــدٍ ﷺ وآلِ مُحَمَّد ﷺ وَعَجِّل فَرَجَهُم
 

sadat313

دوست خوب همه
"منجی دوازدهمی"
static5_cloob_com__public_user_data_gen_thumb_n_15_06_30_20_f8658b281cf568c42f076b891ff6c0901d.jpg

آب تنها چیزی بود که میتوانست مرهم لبان ترک خورده شان باشد تا تشنه جان ندهند... ولی ننوشیدند و قمقمه را به رفیق شان دادند تا ابتدا او سیراب شود...
و ناگهان همانطور لب تشنه پرواز کردند...
.
اینها افسانه نیست
مردان همین خاک چنین کردند ...
حالا ما چرا به پیروی از قهرمانانمان فقط اندکی کمتر مصرف نکنیم تا آب به همه برسد ...تا مبادا روزی کسی در گوشه ای از این سرزمین تشنه بماند...
 

sadat313

دوست خوب همه
"منجی دوازدهمی"
static5_cloob_com__public_user_data_gen_thumb_n_15_07_1_11_6970b704e1d3e8ea16eea207a5417517_425_.jpg

◆◆منم ببرید◆◆
گوشش را گرفته بود و پیاده اش کرد
و گفت: بچه این دفعه چهارمه که پیاده ات می کنم.
گفتم نمی شه. برو.
گریه کرد، التماس کرد ولی فایده نداشت.
یواشکی رفته بود.
از پنجره، از سقف، هر دفعه هم پیدایش کرده بودند.
خلاصه نذاشتن سوار قطار بشود.
توی ایستگاه قم مأمور قطار خم شد قطار رو چک کنه...
دیده بود پسر نوجوانی به میله های قطار آویزان است.
با لباس های پاره و دست و پای روغنی و خونی.
دیگر دلشان نیامد برش گردانند.
 

ایرانی اسلامی

کاربر حرفه ای
"کاربر *ویژه*"
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا صاحب الزمان(ع)
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته


مهر مادر ...

عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد, ترکش خورده بود به سرش, با اصرار بردیمش اورژانس, میگفت : (( کسی نفهمه زخمی شدم, همین جا مداوام کنید.))
دکتر اومد گفت : ((زخمش عمیقه باید بخیه بشه )) بستریش کردند.
از بس خونریزی داشت بی هوش شد, یه مدت گذشت. یه دفعه از جا پرید . گفت : پاشو بریم خط .
قسمش دادم گفتم : آخه تو که بیهوش بودی, چی شد یهو از جا پریدی ؟
گفت : بهت میگم به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی.
وقتی توی اتاق خوابیده بودم, دیدم خانم فاطمه زهرا(س) اومدند داخل فرمودند : چیه؟ چرا خوابیدی ؟
گفتم سرم مجروح شده نمیتونم ادامه بدم
حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند : بلند شو بلند شو, چیزی نیست, بلند شو برو به کارهایت برس.


شهید احمد کاظمی
کانون میثاق با افلاکیان /// برگ 5
 

sadat313

دوست خوب همه
"منجی دوازدهمی"
static5_cloob_com__public_user_data_gen_thumb_n_15_07_2_14_9c3acd97c6599c8ee20c010c64141106_425_.jpg

اسمش محمود بود ..!!!
اما می گفت : محمود شدن نیاز به عبدالله بودن داره ....
توی جبهه عبدالله صداش می کردند.
آنقدر بندگی کرد تا محمود مورد پسند خدا شد...!!!
 

sadat313

دوست خوب همه
"منجی دوازدهمی"
static5_cloob_com__public_user_data_gen_thumb_n_15_07_2_13_a5cd103c2d16bb134cd90769edd1522f_425_.jpg


یاد باد آن روزگاران یاد باد...
 
بالا