یک داستان با چهار کلمه (سری جدید)

  • نویسنده موضوع Ali
  • تاریخ شروع

مسافر

کاربر ویژه
"بازنشسته"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودوسرب بیابون گذاشت ورفتورسید ب جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد...
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودوسرب بیابون گذاشت ورفتورسید ب جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین...
 

Ali

مدیریت کل
پرسنل مدیریت
"مدیر کل"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودوسرب بیابون گذاشت ورفتورسید ب جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین عزیز را زیارت کردم ...
 

زینب

کاربر حرفه ای
"بازنشسته"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودو سر به بیابون گذاشت ورفت و رسید به جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین عزیز را زیارت کردم ... باز هم این کابوس...
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودو سر به بیابون گذاشت ورفت و رسید به جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین عزیز را زیارت کردم ... باز هم این کابوس...
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودو سر به بیابون گذاشت ورفت و رسید به جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین عزیز را زیارت کردم ... باز هم این کابوس...دست از سرم بر نمیداره:D
 

Ali

مدیریت کل
پرسنل مدیریت
"مدیر کل"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودو سر به بیابون گذاشت ورفت و رسید به جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین عزیز را زیارت کردم باز هم این کابوس دست از سرم بر نمیداره از بس کابوسش قشنگ ....:cool:
 

هژبر ژیان

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
کی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودو سر به بیابون گذاشت ورفت و رسید به جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین عزیز را زیارت کردم باز هم این کابوس دست از سرم بر نمیداره از بس کابوسش قشنگ بود حوصله ما پوکید :|
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودو سر به بیابون گذاشت ورفت و رسید به جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین عزیز را زیارت کردم باز هم این کابوس دست از سرم بر نمیداره از بس کابوسش قشنگ بود حوصله ما پوکید یکی بگه چرا من؟
 

شیخ رجبعلی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودو سر به بیابون گذاشت ورفت و رسید به جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین عزیز را زیارت کردم باز هم این کابوس دست از سرم بر نمیداره از بس کابوسش قشنگ بود حوصله ما پوکید یکی بگه چرا من؟ آخه باید این داستان..........
 

هژبر ژیان

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودو سر به بیابون گذاشت ورفت و رسید به جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین عزیز را زیارت کردم باز هم این کابوس دست از سرم بر نمیداره از بس کابوسش قشنگ بود حوصله ما پوکید یکی بگه چرا من؟ آخه باید این داستان رو شب عید ادامه
 
بالا