✿ داستان کوتاه های اربعیـــــن ✿

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
www.ayehayeentezar.com_gallery_images_89219078847394850390.gif


با سلام

تا فرا رسیدن اربعین سید و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین علیه السلام با خاطرات و داستان کوتاه های اربعین با ما همراه باشید
دوستانی که خاطرات اربعین دارند و دوست دارند می تونند همینجا قرار بدن ...

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: montazer

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
جمله ای که پدر به دختر دوساله یاد داد

KARBALLA-ROZENEWS-ARBAEIN%20(13).jpg


«اهلا بزوار ابوالسجاد»(1)

این جمله رو پدر داشت به دختر دوساله اش یاد می داد.

دخترک با سربند قشنگ«هیهات منا الذله» و چادر قشنگ عربی، میان فوج زائران راهی کربلا، یک بسته دستمال گرفته بود و به زائرین تعارف می کرد...

پدر هم با سینی خرما و ارده ایستاده کنار دختر کوچولوش و ازش می خواست که باهاش تکرار بکنه:

«اهلا بزوار ابوالسجاد»

من هم زیر لب یاد شعر«رضا قربانی» افتادم:

...درود بر پدرم از همان طُفولیَتَم
برای روضه ات از من همیشه کار کشید



برای آنکه منم عاقبت بخیر شوم

مرا به دست تو داد و خودش کنار کشید




1:جمله ای برای خوش آمد گویی به زائران سیدالشهدا که در عراق مرسوم است
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
پیرمردی از مرز عراق تا حرم عباس
p194a2vlpa16kecf11mfltthp6qaa.jpg


پیرمرد انگشتش را لای گذرنامه گذاشته بود و ایستاده بود یه گوشه با تعجب خاصی داشت ما رو نگاه می کرد.

با خودم گفتم شاید نمیدونه باید توی صف بایسته تا گذرنامه اش رو مُهر کنند!

دقت کردم دیدم انگار دنبال کسی می گردی؟!

رفتم جلو و گفتم:حاجی مشکلی پیش اومده؟

گفت:جوون؛خبر نداری ابالفضل برادر امام حسین کجاست؟

عارفانه گفتم:نزدیک شدیم و کم کم داریم به حرمش شرفیاب می شویم...

مثل اینکه قانع نشده بود.

بعد کمی مکث گفتم:حاجی حالا چکارش دارید؟

گفت:حاج قاسم دیشب تو هیئت قسم خورد؛امضاء سفر اربعین رو باید از ابالفضل برادر امام حسین بگیرید...

تنها اشک در چشمهایم جمع شد.

***

داشتم اذن دخول حرم حضرت عباس رو می خوندم ولی ...

پیرمردی که جلوی من بود از بی تابی و فرط گریه روی زمین غش کرد

وقتی نگاهش کردم دیدم خودش بود.همان پیرمرد...

منبع: روضه نیوز

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
جاتون خالی تو راه پیاده روی اربعین
imamhussain-rozenews%20(12).jpg


ﺑﻪ ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎ ﮔﻔﺘﻢ:‌ «ﺍﺯ ﺭﻭﺵ ﺑﭙﺮﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺜﯿﻒ ﻧﺸﻪ.» ﯾﮏ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﻮﺩ.
ﭘﻬﻨﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ! «ﻻ‌ﺑﺪ ﻣﺎﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻮﮐﺐ‌ﻫﺎﺱ که ﺑﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺁﻭﺭﺩﻩ.» ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﻣﯽ‌ﭘﺮﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﯾه ﻧﻔﺮ ﺑﺪﻭ ﺑﺪﻭ اوﻣﺪ، ﺩﺳﺘﻤوﻥ ﺭو ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺭﺩﻣوﻥ ﮐﺮﺩ!

ﺗﺎﺯﻩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﭘﺎﺭﭼﻪ رو ﺑﺎﺩ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩ، ﻣﺮﺩ ﻋﺮﺏ ﮐﻔﻨﺶ ﺭو ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﺯﺍﺋﺮﻫﺎﯼ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ علیه السلام ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩﻩ بود ...
ای کاش کفنی بودم زیر پای زائرت ای ارباب بی کفن

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
IMAGE635529389066114276.jpg


یکی از همسفرانم شروع کرد برایم از شهدا گفتن و گفت:
یک خانمی باردار بود و همسرش به او گفت بیا نرویم کربلا ممکن است بچه از دست برود.
کربلا رفتند حال خانم بد شد و دکتر گفت بچه مرده...
این خانم با آرامش تمام گفت درست می‌شود فقط کارش این است که بروم کنار ضریح امام حسین بعد خودشان هوایمان را دارند.
در کنار ضریح امام حسین وقتی گریه کرد در حالت رویا دید که بانویی یک بچه را توی بغلش گذاشته.از خواب که بلند شد با حالت تحیر رفتند درمانگاه،دکتر گفت این بچه همان بچه‌ای که مرده بود نیست.معجزه شده...
این مادر، مادر حاج ابراهیم همت است که وقتی سر بچه‌اش جدا شد و خواست جنازه بچه را داخل قبر بگذارد به حضرت زهرا گفت خانم امانتی تان را بهتان برگرداندم...
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: montazer
بالا