شرح حال علامه طبابایی از زبان خودشان(بزرگداشت علامه طباطبایی)

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
451772106717989431634216624314418522728154.jpg


مهندس عبدالباقی، نقل می کند:

هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت فقط زیر لب زمزمه می کرد « لا اله الا الله! »

حالات مرحوم علامه در اواخر عمر دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید شده بود و کمتر تناول می کردند، و مانند استاد خود، مرحوم آیة الله قاضی این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟

همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: در چه مقامی هستید؟ فرموده بودند: مقام تکلم

سائل ادامه داد: با چه کسی؟ فرموده بودند: با حق

حجت الاسلام ابوالقاسم مرندی می گوید:

« یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم. گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده بود. مدتی در اتاق ایستادم که ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند.

به مزاح [ از آن جا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دمخور بودند ] عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟ فرمودند:

صلاح کار کجا و من خراب کجا؟ بقیه اش را بخوان!

گفتم: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

علامه تکرار کردند: تا به کجا! و باز چشم خود را بستند و دیگر سخنی به میان نیامد

آخرین باری که حالشان بد شد و راهی بیمارستان شده بودند، به همسر خود گفتند:

من دیگر بر نمی گردم
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
27977874123952778557.gif

آیت الله کشمیری می فرمودند:

« شب وفات علامه طباطبائی در خواب دیدم که حضرت امام رضا علیه السلام در گذشته اند و ایشان را تشییع جنازه می کنند. صبح، خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکی از بزرگان [ و عالمان] از دنیا خواهد رفت؛ و در پی آن، خبر آوردند که آیت الله طباطبائی درگذشت »

ایشان در روز سوم ماه شعبان 1401 هـ.ق به محضر ثامن الحجج علیه السلام مشرف شدند و 22 روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به جهت مناسب نبودن حالشان او را به تهران آورده و بستری کردند، ولی دیگر شدت کسالت طوری بود، که درمان بیمارستانی نیز نتیجه ای نداشت.

تا بالاخره به شهر مقدس قم که محل سکونت ایشان بود برگشتند و در منزلشان بستری شدند وغیر از خواص، از شاگردان کسی را به ملاقات نپذیرفتند، حال ایشان روز به روز سخت تر می شد، تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند.

قریب یک هفته در بیمارستان بستری می شوند و دو روز آخر کاملاً بیهوش بودند تا در صبح یکشنبه 18 ماه محرم الحرام 1402 هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به حیات جاودانی مخلع می گردند و برای اطلاع و شرکت بزرگان از سایر شهرستانها، مراسم تدفین به روز بعد موکول می شود و جنازه ایشان را در 19 محرم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام حسن مجنبی علیه السلام تا صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام تشییع می کنند و آیت الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی(ره) بر ایشان نماز می گذارند و در بالا سر قبر حضرت معصومه علیها السلام دفن می کنند.

 

شیخ رجبعلی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"


مترجم الميزان مرحوم ايت الله موسوي همداني در جلد اول تفسير الميزان با اجازه ي علامه داستاني را مياورد كه در اصل عربي اين تفسير وجود ندارد(اصل كتاب الميزان به عربي است)

در ان داستان كه مكاشفه اي از علامه است چنين امده :

:در سال هايي كه در نجف مشغول تحصيل علوم بودم مرتب از ناحيه ي مرحوم(وصي)والدم هزينه ي تحصيل به نجف ميرسيد و من با ارامش خاطر مشغول مطالعه بودم .و دقيقا در يك مسئله ي علمي فكر ميكردم كه ناگهان بي پولي و وضع روابط ايران و عراق رشته ي مطلب را از دستم گرفته و به خود مشغول كرد.

شايد چند دقيقه بيشتر طول نكشيد كه شنيدم درب منزل را ميكوبند .در حاليكه سر روي دستم نهاده ودستم روي ميز بود ،برخاستم و درب خانه را باز كردم ،مردي را ديدم بلند بالا با محاسني حنايي و لباسي كه شباهت به لباس روحاني عصر حاضر نداشت .به محض اينكه در را باز كردم سلام كرد و گفت من شاه حسين ولي ))هستم

پروردگار متعال ميفرمايد در اين مدت هجده سالگي گرسنه ات گذاشته كه درس و مطالعه را رها كرده و به فكر روزيت افتادي)) انگاه خدا حافظي كرد و رفت.

بعد از بستن در خانه و بر گشتن به پشت ميز ،تازه سر از روي دستم برداشتم و از انچه ديدم تعجب كردم و چند سوال برايم پيش امد :اول اينكه ايا راستي من از پشت ميز برخاستم و به در خانه رفتم و يا انچه ديدم همان جا ديدم؟ولي يقين دارم كه خواب نبودم .دوم اينكه اين اقا خود را به نام شاه حسين و لي معرفي كرده ،ولي قيافه اش بر ميايد كه گفته باشد شيخ حسين ولي ،لكن هر چه فكر ميكردم نتوانستم به خود بقبولانم كه گفته باشد:شبخ،اما قيافه اش قيافه ي شاه نبود.

از نجف به تبريز برگشتم و به حسب عادت نجف ،بين الطلوعين قدم ميزدم .روزي از قبرستان كهنه ي تبريز ميگذشتم به قبري برخوردم كه از ظاهرش پيدا بود قبر يكي از بزرگان است .وقتي سنگ قبر را خواندم ديدم قبر مردي است دانشمند بنام شاه حسين ولي (((حدود300سال )))پيش از امدن به در خانه ي من از دنيا رفته است

 
بالا