♦✿♦ اشعار مهـــــدوی در ماه محرم ♦✿♦

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"



دلتنگی غروب همه جمعه های من
کی میرسد به صحن حضورت صدای من

دیگر دلم برای شما پر نمیزند
برگرد و بال تازه بیاور برای من

غیر از ضرر برای تو چیزی نداشتم
حتی نیامده ست به کارَت دعای من

اشکت اگر به نامه اعمال من نبود
بخشش نبود شامل یا ربنای من

یک روز محض خاطر این چند قطره اشک
وا میشود به خیمه سبز تو پای من

با تو هوای ماه عزا چیز دیگریست
ای بانی مُحرم و صاحب عزای من

امشب میان سینه زدن ها و اشک ها
مُهری بزن به نامه کرب و بلای من

محمد بیابانی
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

چشم انتظار مانده ام امّا نیامدی
کُشتی مرا و بر سرم آقا نیامدی

چنگی نمی زند به دلم اشک های من
وقتی که تشنه هستم و دریا نیامدی

من با لباس نوکری احرام بسته ام
وقت طواف کعبه ی دلها نیامدی

دیشب میان روضه نگاهم به راه بود
گفتم که می رسی به تماشا نیامدی

شاید نشسته بودی و بر سینه می زدی
جای دگر؛ به روضه ی زهرا نیامدی

شاید دوباره کرب وبلا رفته بودی و
تا صبح می زدی به سر آنجا نیامدی

امشب شب یتیم نوازی دست توست
مگذار تا بگویمت آقا نیامدی

 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

جایی نداشتیم اگر این روضه ها نبود
عشقی نبود اگر غم کرب و بلا نبود

از دستمال اشک تو خونابه میچکد
آقا مگر به زخم دو چشمت دوا نبود ؟

من را کسی به قدر دو گندم نمیخرید
این چشم اگر به خیمه تان آشنا نبود

بر ما ز آبروی خودت خرج کرده ای
ای وای اگر که لطف نگاه شما نبود

از ما مگیر یک نفس این یا حسین را
آقا حسین گفتن ما دست ما نبود

ما با لباس نوکری اش زنده مانده ایم
عمری نبود اگر غم ارباب ما نبود

 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

از خدا هر وقت که اذن محرم خواستم
پيشتر از آن ظهورت را دمادم خواستم

هر زمان هم رخصت سينه زدن مي خواستم
پشت بندش ديده اي از اشک زمزم خواستم


خواستم در اين عزاداري بساطي جور را
تا که خرج تو شوم رزقي فراهم خواستم


صبح گريه مي کني تا شب، و شب تا صبح را
گريه کردن را شبيه تو دمادم خواستم


ديده اي خندان نخواهد ديد لب هاي مرا
شاد بودن را هم از شکرانه غم خواستم


تا عزاداران جدت را بگريانم ز تو
روضه و شعر و گريز و نوحه و دم خواستم


چون شهيدان در رکاب تو شهادت را ولي
روي دامان تو در خط مقدم خواستم


تو عزاداري و در اين روزها غرق غمي
از سر شرمندگي بوده اگر کم خواستم


تا که امضاي تو زينت بخش طومارم شود
غير اشک و گريه از تو کربلا هم خواستم


محمد بياباني
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

بويي شبيه بوي پيراهن مي آيد
كنعانييان گفتند يار من مي آيد

اميدواري در وصال او مرا كشت
حالا اگر كه نه دم مردن مي آيد


كرده دعا ما را ميان هر قنوتش
كه پشت آن حال دعا كردن مي آيد


گردن نهادن بر مسير اشك و روضه ست
سنگيني حقي كه بر گردن مي آيد


اين روزها با مادر خود شك ندارم
پاي بساط روضه ها حتما مي آيد


پيچيد در گودال بانگ يا بنيّ
يعني به جنگ لشكري يك زن مي آيد


با زينبش دنبال سر ميگشت و مي گفت
چه بر تن او كهنه پيراهن مي آيد


پيش خودش اصلا تصور هم نمي كرد
پيراهنش بعدا برون از تن مي آيد


رضا دين پرور
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

ماه غم است و مي کشي از سينه آه را
خم کرده است آه غمت قد ماه را

صاحب عزاترين عزادارها بيا
تا بر دلم نگاه کني اين دو ماه را

سد گناه بسته به من راه اشک را
ضامن شو و بگو که نبندند راه را

تا اندکي شبيه تو باشيم اين دو ماه
بر تن نموده ايم لباس سياه را

عمريست دست چادر زهراست بر سرم
از من مگير سايه اين سرپناه را

گفتم حسين و اشک روي گونه ام چکيد
ديدم که پاک کرده اي از دل گناه را

آه از دل تو آه ز چشمان عمه ات
چشمي که ديده واقعه قتلگاه را

محمد بياباني
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

تفسیر عشق، درس الفبای کربلاست
لب تشنه، خضر در پی صحرای کربلاست

باز این چه شورش است که درخلق عالم است
نیل فرات تشنه موسای کربلاست

عیسی به عرش رفت ولی روضه خواند و گفت
عریان به روی خاک، مسیحای کربلاست

باید علی شود زکریای کربلا
وقتی که روی نی سر یحیای کربلاست

مجنون کجاست تا که ببیند چه چشم ها
دنبال ردّ محمل لیلای کربلاست

بعد از گذشت این همه سال از شهادتش
خلقت هنوز مات معمّای کربلاست

ای با خبر ز سرّ معما ،شما بگو
ای روضه خوانِ ناحیه ،آقا ،شما بگو

آهی بکش، به باد بده دودمان ما
شعری بخوان که شعله بیفتد به جان ما

صمصام انتقام خدا صبرمان دهد
یک شب اگر شما بشوی روضه خوان ما

تاریخ را ورق بزن، از کربلا بگو
برگرد چارده سده پیش از زمان ما

این خون نوشته ای که تو خواندیش «ناحیه»
این بی کسی که باد فدایش کسان ما

این روضه های باز که با السلام هاش
لکنت گرفته است سراپا زبان ما

شأن نزول کیست که خون گریه می کنی؟
ای کاش کارد بگذرد از استخوان ما

ارباب مقتل، عازم آن سوی نیزه هاست
ای وای بر دلم... سندش روی نیزه هاست

آقا نوشته اند که جدت کفن نداشت
گیرم کفن نبود، چرا پیرهن نداشت!

از پایکوب اسب سواران شنیده ام
بردند روی نیزه، سری را که تن نداشت

پیچیده بود در خودش از آتش عطش
داغی که داشت در جگر خود، حسن نداشت

انگشتری که با خودش آورده بود کو؟
ای کاش هیچ وقت عقیق یمن نداشت

چشمی به چشم قاتل و چشمی به خیمه ها
همراه کاروان خود، ای کاش زن نداشت

حق با شماست، شام و سحر گریه می کنید
جای سرشک خون جگر، گریه می کنید...

علی عباسی
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
ای رفته سفر ز نسل خاتم

گردیده دلم اسیر ماتم

برگرد تو ای عزیز زهرا

ای بانی ِ روضه ی محرّم

ای آن كه به درد، شیعیان دوایی

سامره؛ نجف یا؛ در كرب و بلایی

برگرد كه شیعه دل غمینه

از دوری تو، زار و حزینه

هر جمعه غروب می گه با خود

این جمعه ی بی تو آخرینه

یابن الحسن ای عزیز زهرا

عمریست كه من دیده به راهت

من منتظر نیمه نگاهت

ای منتقم خون حسینی

هر جا كه تویی خدا پناهت

یك صبح دل انگیز، ای كاش بیایی

ای كاش ببینم، در كرب و بلایی

ای كاش كه این جمعه به مردم

گویی كه تو صاحب الزمانی

ای كاش كنار كف العباس

تو روضه ی مشك را بخوانی

یابن الحسن ای عزیز زهرا

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
خون پاک شهدا منتظر توست بيا

سر مصباح هدا منتظر توست بيا

وارث خون خدا و پسر خون خدا

به خدا خون خدا منتظر توست بيا

صبح هم منتظر صبح ظهور تو بوَد

روز ما و شب ما منتظر توست بيا

بر سر گنبد زرّين حسين بن علی

پرچم کرب و بلا منتظر توست بيا

عَلَم و مشک و لب خشک جگر سوختگان

دستِ افتاده جدا منتظر توست بيا

فرق بشکسته ی زينب، سر خونين حسين

که جدا شد ز قفا منتظر توست بيا

بر سر نی سر جدّت به عقب برگشته

طفل افتاده ز پا منتظر توست بيا

آفتابی که چهل جا به سر نی تابيد

در دل طشت طلا منتظر توست بيا

آن يتيمی که سر پاک پدر را بوسيد

ناله زد «يا ابتا» منتظر توست بيا

بر ظهور تو دعا بر لب «ميثم» تا کی؟

تو دعا کن که دعا منتظر توست بيا

غلامرضا سازگار

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
سر می شود زمانه ولی بی تو غرق آه

جان مرا رسانده به لب بغض گاه گاه

سر رفته انتظار کسی که به ياد تو

می دوخت چشم حسرت خود را به سوی ماه

تو حاضری و ما همه در بند غيبتيم

يعنی نجاتمان بده از اين شب سياه

آقا علاج رو سيَهی چيست غير اشک؟

حالا به سوی روضه ات آورده ام پناه

ای ملجأ هميشه ی ابن سَبيل ها

جا مانده ام شبيه يتيمی ميان راه

يک دم بيا به خيمه ی ما، جان مادرت!

آتش بزن دل همه را با شرار آه

بايد شوی تسلی آن قلب مضطرب

آقا بيا که روضه رسيده به قتلگاه

يک جسم نيمه و جان و دوصد نيزه و سنان

يک لشکر حرامی و سردار بی سپاه

ناگه رسيد زينب کبری فراز تل

فرياد زد ز سوز جگر وا محمداه

« اين کشته ی فتاده به هامون حسين توست

اين صيد دست و پا زده در خون حسين توست »


يوسف رحيمی

 
بالا