وداع امام حسین علیه السلام

  • نویسنده موضوع hasan
  • تاریخ شروع

hasan

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"

پس امام شهدا برای اتمام حجت خدا، فریاد زد: آیا کسی هست که از حرم رسول خدا دفع ضرر اهل شقاوت نماید؟ آیا خداپرستی هست که در حق ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که در فریادرسی ما از خدا امید ثواب داشته باشد؟ چون حرم محترم آن حضرت، صدای استغاثه آن امام غریب را شنیدند، صدای شیون و گریه و زاری از سراپرده های عصمت و طهارت بلند شد. پس امام حسین علیه السلام به در خیمه حرم آمد و گفت: فرزند کودک من عبدالله را بدهید که او را وداع کنم؛ و بعضی او را علی اصغر می نامند. چون آن طفل معصوم را به دست آن امام مظلوم دادند، او را بوسید و گفت: وای بر این کافران در هنگامی که جد تو محمد مصطفی، خصم ایشان باشد. ناگاه حرمله بن کاهل تیری از کمان رها کرد؛ بر حلق آن امامزاده معصوم آمد و در دامن پدر بزرگوار خود شهید شد، و مرغ روحش به شاخ سدرة المنتهی پرواز نمود. پس حضرت کف مبارک خود را در زیر آن خون می داشت که پر می شد و به سوی آسمان می افکند و می فرمود: چون در راه خداست، این همه آزارها سهل است. امام محمد باقر علیه السلام فرمود: از آن خون قطره ای بر زمین نیامد
 

hasan

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
امام حسین علیه السلام در آستانه شهادت


پس حضرت امام حسین علیه السلام کمر شهادت بر میان بست و به قدم یقین و ایمان و آرزوی شوق لقای خداوند عالمیان، رو به آن کافران و منافقان آورد؛ مفاخر و مناقب خود را به رجز ادا می نمود و مبارز می طلبید، و هر که در برابر آن فرزند اسدالله الغالب می آمد، او را بر خاک هلاک می انداخت. چون دیگر کسی جرئت نمی کرد که به مبارزه در برابر آن حضرت درآید، آن شیر خدا بر میمنه و میسره آن اهل کفر و دغل حمله می کرد، و در هر حمله، جمع کثیر به سوی بئس المصیر می فرستاد، و به هر جانب که حمله می کرد، آن گروه انبوه مانند مگس و ملخ از پیش او می گریختند، و از هر حمله که برمی گشت، لحظه ای توقف می نمود و می گفت: لاحَولَ وَ لاقُوةَ اِلّا بِاللهِ.
پس عمر تیراندازان را حکم کرد که آن شاه شهدا را تیرباران کنند. یک دفعه چهارهزار کافر تیر کین به سوی آن برگزیده رب العالمین انداختند، و آن سید شهدا در راه حق تعالی آن تیرهای اهل جور و جفا را بر رو و گلو و سینه مبارک خود می خرید، و در جهاد اعدا کوشش می نمود و می فرمود: بد رعایت کردید پیغمبر خود را در حق عترت مطهر او، و بعد از من از کشتن بنده خدایی پروا نخواهید کرد. به خدا سوگند که به نزد دوست خود می روم و شهادت را در راه او سعادت خود می دانم. وای بر شما که حق تعالی در هر دو جهان انتقام مرا از شما خواهد کشید. و چندان جراحت بر بدن شریف آن امام شهدا زدند که تاب حرکت در او نماند. به روایتی، هفتاد و دو جراحت نمایان در بدن کریم شاه شهیدان یافتند. به روایت دیگر از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که به غیر جراحت تیر، سی و سه زخم نیزه و سی و چهار اثر شمشیر یافتند. به روایت معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که زیاده از سیصد و بیست جراحت در جسد محترم آن امام مکرم یافتند. به روایت دیگر، مجموع جراحت ها که از تیر و نیزه و شمشیر که بر جسد شریف آن امام کبیر رسیده بود، هزار و نهصد جراحت بود. چون از بسیاری جراحت، آن صدرنشین مسند امامت مانده شد، لحظه ای توقف نمود، ناگاه تیر زهرآلودی که سه شعبه داشت، آمد و بر سینه بی کینه اش، که صندوق علوم ربانی بود، نشست. در آن حال گفت: بِسم ِاللهِ و بِاللهِ وَ عَلی مِلَّةِ رسول اللهِ صلی الله علیه و آله . پس رو به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا، تو می دانی که ایشان کسی را می کشند که امروز بر روی زمین، فرزند پیغمبری به غیر او نیست. چون تیر را کشید، خون مانند ناودان روان شد. خون را به کف خود می گرفت و به جانب آسمان می انداخت و یک قطره از آن خون شریف برنمی گشت. و از آن روز، حمره شفق در آسمان زیاده شد. پس کفی از آن خون گرفت، بر سر و روی مبارک خود مالید و فرمود: با خون خود خضاب کرده، جدّ بزرگوار خود را ملاقات خواهم کرد.
پس سید شهدا و نور دیده شهسوار عرصه لافتی پیاده شد، و کسی جرئت نمی کرد که به نزدیک آن حضرت بیاید. بعضی از بیم و بعضی از شرم کناره می کردند. تا آنک مالک بن بشر آمد و ضربتی بر سر مبارکش زد که عمامه اش پر از خون شد. حضرت فرمود: هرگز به این دست نخوری و نیاشامی و با ظالمان محشور شوی. پس آن ملعون به نفرین آن حضرت به بدترین احوال مُرد و دست های او خشک شد، و در تابستان مانند چوب می شد و در زمستان خون از آنها می ریخت، و بر این حال خسران مآل بود تا به جهنم واصل شد. پس صالح بن وهب مزنی نیزه بر پهلوی آن حضرت زد که بر روی در افتاد. در آن حال، زینب خاتون از خیمه بیرون دوید و فریاد وا اخاه بر آورد و می گفت: کاش در این وقت آسمان بر زمین می چسبید و کوه ها پاره پاره می شد. پس به عمر گفت: ای پسر سعد! امام حسین را می کشند و تو ایستاده، نظر می کنی؟ در آن وقت، آب از دیده های آن سنگین دل روان شد و رو گردانید. و آن امام مظلوم، خون خود را بر سر و رو می مالید و می گفت: چنین خدای را ملاقات می نمایم؛ ستم کشیده و به خون خود غلتیده.
پس شمر ولدالزنا گفت: چه انتظار می کشید، و چرا کار او را تمام نمی کنید؟ پس آن کافران بی دین هجوم آوردند، و حصین بن نمیر تیری بر دهان معجزبیانش زد، و ابوایوب غنوی تیر دیگر بر حلق شریفش زد، و زرعة بن شریک ضربتی بر دست چپ آن سید عرب زد و ضربتی دیگر بر دوش مبارکش زد، و سنان بن انس نیزه زد و آن امام را بر رو در انداخت، و خولی را گفت: سرش را جدا کن. خولی چون به نزدیک آمد، دستش لرزید و جرئت نکرد. پس سنان ملعون خود پیش آمد و سر مبارکش را جدا کرد و می گفت: سر تو را جدا می کنم و می دانم که تو فرزند رسول خدایی، و مادر و پدر تو بهترین خلقند. از حضرت امام زین العابدین علیه السلام چنین روایت شده که قاتل آن حضرت، سنان بن انس لعین بود، و اشهر آن است که شمر حرام زاده از اسب به زیر آمد و خواست که سر آن سرور را جدا کند.
پس به دوازده ضربت، سر مبارک آن حضرت را از بدن مطهرش جدا کرد، و به روایت دیگر، خولی سر آن حضرت را جدا کرد، و اظهر آن است که هر سه ملعون شریک بودند، اگرچه سنان و شمر دخیل تر بودند. و از حضرت امام زین العابدین علیه السلام منقول است که چون آن امام مظلوم را شهید کردند، اسب آن حضرت پیشانی خود را بر خون آن حضرت گذاشت و فریادکنان به سوی خیمه های حرم دوید. چون مخدرات خیام عصمت و جلالت صدای اسب را شنیدند، سر و پای برهنه از خیمه بیرون دویدند. چون اسب را دیدند و آن شهسوار میدان خلافت را ندیدند، فریاد واحسیناه و وا اماماه برکشیدند.
 
بالا