چقدر روی تنت ترکش نشستو رگهای خاک و پر کردی با خونت
که دست بردار نیست این خاک حتی یه لحظه از پلاک و استخانت
تو آغوش خدا خوابیدی شاید که دیگه قصد کردی بر نگردی
کدوم حاجت رو می خواستی بگیری که حتی دست و پاتم نذر کردی
واسه روزای بی دردی که دارم میون خون تو اوج درد بودی
خدا می دونه که بی تو چی میشد تو تنهایی یه لشگر مرد بودی
چقدر قدم زدی میدون مین و که من هر جا قدم میزارم امنه
چجوری خاکت و دیوار بستی که حتی خونه بی دیوارم امنه