♦♦♦♦کرامات حضرت امام محمد باقر علیه السلام♦♦♦♦

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
از محمّد بن مسلم نقل شده است که مى گوید: با امام باقر علیه السلام بین مکه و مدینه حرکت مى کردیم در حالى که آن حضرت ، بر استرى سوار بود و من بر الاغ ایشان سوار بودم . ناگهان گرگى از قله کوه سرازیر شد، تا نزدیک امام باقر علیه السلام رسید، استر بر زمین نشست و گرگ جلو آمد تا آن جا که سرش را بر قربوس زین نهاد و صورتش را جلو برد و امام علیه السلام مدت زیادى به سخن او گوش فرا داد سپس فرمود: برو، من حاجتت را بر آوردم ، گرگ نیز با خوشحالى دوان دوان بازگشت امام علیه السلام رو به من کرد و فرمود: او به من گفت : پسر پیغمبر! همسر من در آن کوه ، زایمانش مشکل شده است شما از خداوند بخواهید تا او را نجات دهد و احدى از نسل مرا بر هیچ کس از شیعیان شما مسلط نگرداند. من هم گفتم : این کار را کرده ام .(20)
در همان کتاب از عبداللّه بن عطاء مکى نقل شده است که مى گوید: من در مکه مشتاق دیدار امام باقر علیه السلام بودم ، به مدینه رفتم و جز شوق دیدار آن حضرت هدفى از رفتن به مدینه نداشتم . همان شب ورودم با باران و سرماى شدیدى روبرو شدم ، از این رو نیمه شب به در خانه آن حضرت رفتم ، با خودم گفتم ؛ اکنون در بزنم یا منتظر بمانم تا صبح شود؟ من در این باره مى اندیشیدم که ناگاه صدایى شنیدم که به کنیزش مى گفت : در را براى ابن عطاء باز کن که امشب سرما خورده و آزار دیده است . مى گوید: کنیز آمد، در را باز کرد و من وارد شدم .(21)
از همان کتاب به نقل از امام صادق علیه السلام آمده است که فرمود: ((روزى که پدرم محمّد بن على علیه السلام از دنیا رفت ، نزد آن حضرت بودم . وصیتى چند درباره غسل و کفن و دفنش به من فرمود. آنگاه من گفتم : اى پدر! به خدا سوگند از روزى که شما بیمار شده اید هیچ روزى شما را بهتر از امروز ندیده ام و اثر مردن را در شما نمى بینم . فرمود: پسرم ، آیا نشنیدى که على بن حسین علیه السلام از پشت دیوار صدا مى زد: محمّد! زود باش ، بیا.))(22)
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
در همان کتاب از حمزة بن محمّد طیار نقل شده که مى گوید: به منزل امام باقر علیه السلام رسیدم ، اجازه ورود خواستم ، به من اجازه نفرمود ولى دیگران را اجازه مى داد، من افسرده به منزلم برگشتم ، خودم را داخل منزل روى تختى انداختم ولى خواب به چشمم نمى آمد و همین طور فکر مى کردم و با خود مى گفتم : به چه کسى رو آورم ؟ به مرجثه که چنین عقیده اى دارند! به قدریه که این طور مى گویند! به زیدیه که چنین مى گویند! و قول تمام اینها مردود است . من در این زمینه فکر مى کردم تا این که صدایى را شنیدم : ناگاه در زدند، گفتم : کیست ؟ جواب داد: فرستاده امام باقر علیه السلام هستم . در را باز کردم : گفت : امام علیه السلام شما را طلبیده است . لباس را پوشیدم و رفتم ، همین که به محضر آن حضرت رسیدم ، فرمود: حمزة بن محمّد! نه به مرجثه ، نه به قدریه ، نه به زیدیه و نه به حروریه ، به هیچ کدام مراجعه نکن بلکه به ما مراجعه کن که حجت تو چنین و چنان است . من همان کار را کردم و بدان معتقد شدم .(23)
از مالک جهنى نقل است که مى گوید: خدمت امام باقر علیه السلام نشسته بودم و به آن حضرت نگاه مى کردم و با خود مى اندیشیدم و مى گفتم : براستى که خدا تو را بزرگ و گرامى داشته و بر خلایق حجت قرار داده است . امام علیه السلام نگاهى به من کرد و فرمود: اى مالک ، قضیه بالاتر از آن است که تو فکر مى کنى .(24)
در همان کتاب از جابر نقل شده که مى گوید: از امام باقر علیه السلام شنیدم که مى فرمود: ((هیچ کس بر ضد هشام قیام نخواهد کرد مگر آن که او را خواهد کشت .)) مى گوید: من این مطلب را براى زید نقل کردم ، زید گفت : من هشام را در حالى دیدم که اثرى از شریعت رسول خدا صلى اللّه علیه و اله در نزد او نبود و او بر این وضع هیچ اعتراضى نداشته و از آن ناراضى نبود به خدا سوگند که اگر هیچ کس ، جز من و یک نفر دیگر نباشد، هر آینه بر ضد هشام قیام خواهم کرد.(25)
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
در همان کتاب از ابوالهذیل نقل شده است که مى گوید: امام باقر علیه السلام به من فرمود: ((ابوالهذیل ، همانا شب قدر بر ما پوشیده نیست ، فرشتگان در آن شب پیرامون ما مى گردند.))(26)
از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: ((در منزل امام باقر علیه السلام قمریى بود، (روزى ) شنید که قمرى فریاد مى زند. فرمود: آیا مى دانید که این قمرى چه مى گوید؟ گفتند: خیر. فرمود: مى گوید: من شما را از دست دادم ، شما را از دست دادم . پیش از آن که او ما را از دست بدهد، ما او را از دست مى دهیم . سپس دستور داد آن را سربریدند.(29)
در کتاب خرایج و جرایح امام قطب الدین ، ابوالحسین ، سعید بن هبة اللّه بن حسن راوندى - رحمه اللّه - ضمن معجزات امام محمّد باقر علیه السلام از عباد بن کثیر بصرى نقل کرده ، مى گوید: از امام باقر علیه السلام پرسیدم ، حق مؤ من بر خدا چیست ؟ صورتش را برگرداند. سه مرتبه این را از آن حضرت پرسیدم ، فرمود: ((از جمله حق مؤ من بر خدا آن است که اگر به آن درخت خرما بگوید: بیا، بیاید.)) پس به خدا قسم به درخت خرمایى که آن جا بود نگاه کردم دیدم جلو مى آید. امام علیه السلام اشاره اى به سوى آن کرد یعنى : بایست ! مقصود من ، تو نبودى .(30)
در همان کتاب از ابوالصباح کنانى نقل شده که مى گوید: روزى به منزل امام محمّد باقر رفتم و در زدم . دختر بچه اى که تازه پستانش سر زده بود. در را باز کرد. من دستى به تک پستانش زدم و گفتم : به مولایت بگو که من در منزلم ! امام علیه السلام از داخل منزل فریاد زد: اى بى مادر وارد شو! وارد شدم ، گفتم : مولاى من قصد بدى نداشتم و مقصودى جز فزونى ایمانى قلبى ام نداشتم . فرمود: تو راست مى گویى ، اگر شما گمان مى برید که این دیوارها مانع دیدن ماست ، همان طورى که مانع دیدن چشمان شماست ، در آن صورت تفاوتى بین ما و شما نخواهد بود. پس مبادا دوباره چنان تصورى داشته باشى !(31)
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
از همان کتاب نقل کرده است که حبابه والبیه ، بر امام باقر علیه السلام وارد شد امام باقر علیه السلام فرمود: ((چه چیز باعث شد که به نزد ما دیر آمدى ؟ عرض کرد: در فرق سرم سفیدیى پیدا شده که فکر مرا به خود مشغول کرده . فرمود: آن را به من نشان بده ! آنگاه امام باقر علیه السلام دست مبارکش را روى آن نهاد ناگهان سیاه شد. سپس فرمود: آیینه اى برایش ‍ بیاورید. حبابه ، به آیینه نگاه کرد، دید آن موهاى سفید، سیاه شده است .))(32)
در آن کتاب به نقل از ابوبصیر آمده است که مى گوید: در مسجد رسول خدا صلى اللّه علیه و اله خدمت امام باقر علیه السلام نشسته بودیم و هنوز زمان چندانى از رحلت على بن حسین علیه السلام نگذاشته بود. ناگهان منصور با داوود بن على وارد شدند. این قضیه پیش از رسیدن سلطنت به بنى العباس ‍ بود، فقط داوود بن على نزد امام باقر علیه السلام آمد و نشست . امام علیه السلام فرمود: چه باعث شد که منصور دوانیقى نزد ما نیامد؟ داوود گفت : او یک نوع بد خلقى دارد، امام باقر علیه السلام فرمود: طولى نخواهد کشید که زمام امر این مردم را به دست خواهد گرفت و همه مردم را تحت فرمان خود در مى آورد و شرق و غرب عالم را مالک مى شود و عمرى طولانى خواهد کرد تا آن قدر گنجینه هاى ثروت را جمع آورى کند که هیچ کس پیش از او نکرده باشد. پس داوود بلند شد و رفت و جریان را به اطلاع دوانیقى رساند. او خدمت امام علیه السلام آمد و گفت : تنها عظمت شما مانع نشستن من در خدمت شما شد، حال بفرمایید آنچه داوود خبر داد چگونه است ؟ فرمود: وقوع آن حتمى است .
عرض کرد: آیا پیش از آن که شما به قدرت برسید، ما مى رسیم ؟ فرمود: آرى . عرض کرد: کسى از اولاد من هم بعد از من به قدرت مى رسد؟ فرمود: آرى . عرض کرد: آیا مدت حکومت بنى امیه بیشتر است یا مدت حکومت ما؟ فرمود: مدت حکومت شما بیشتر است و کودکان شما به حکومت مى رسند و همچون گوى با آن بازى مى کنند، این عهد و پیمانى است از پدرم به من . وقتى که منصور دوانیقى به سلطنت رسید از گفته هاى امام باقر علیه السلام تعجب کرد.(33)
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
در همان کتاب از ابوبصیر نقل شده که مى گوید: روزى به امام باقر علیه السلام عرض کردم : شما وارثان رسول خدایید؟ فرمود: آرى . عرض ‍ کردم : رسول خدا علیه السلام وارث تمام انبیا بود؟ فرمود: آرى او تمام علوم انبیا را به ارث برده بود. گفتم : شما تمام علوم رسول خدا صلى اللّه علیه و اله را به ارث برده اید؟ فرمود: آرى . عرض کردم : شما مى توانید مردگان را زنده کنید و کور مادرزاد و پیس را بهبود بخشید و مردم را از آنچه مى خورند و در خانه هایشان اندوخته مى کنند، خبر دهید؟ فرمود: آرى به اذن خدا. سپس ‍ فرمود: ابوبصیر جلوتر بیا! نزدیک آن حضرت رفتم دستش را به صورت من کشید. دریافتم که کوه و دشت و آسمان و زمین را مى بینم . دوباره دست به صورتم کشید، به حال اول برگشتم ، چیزى را نمى دیدم . ابوبصیر مى گوید: امام باقر علیه السلام به من فرمود: اگر مایلى همچنان بینا بمانى مى توانى و حسابت با خداست و اگر هم دوست دارى چنان که بودى نابینا باشى ، پاداشت بهشت است ؟ عرض کردم : همچنان نابینا مى مانم زیرا بهشت را بیشتر دوست مى دارم .(34)
در همان کتاب به نقل از جابر آمده است که مى گوید: حدود پنجاه نفر خدمت امام باقر علیه السلام بودیم . ناگاه مردى به نام کثیر النواء، از جمله افراد قمار باز، وارد شد، سلام داد و نشست ، سپس گفت : مغیرة بن عمران در شهر ما یعنى کوفه معتقد است که همراه شما فرشته اى است که کافر را از مؤ من و شیعیان شما را از دشمنانتان براى شما جدا مى سازد و معرفى مى کند. امام علیه السلام فرمود: شغل تو چیست ؟ عرض کرد: خرید و فروش گندم ، فرمود: دروغ گفتى ، عرض کرد: گاهى جو نیز خرید و فروش ‍ مى کنم ، فرمود: چنان نیست که تو مى گویى ، بلکه تو هسته خرما خرید و فروش مى کنى ، عرض کرد: چه کسى به شما خبر داده ؟ فرمود: همان فرشته الهى که شیعیان ما را از دشمنانمان جدا مى کند و به ما مى شناساند و تو نخواهى مرد مگر آن که پریشان عقل شوى ، جابر مى گوید: وقتى که به کوفه برگشتیم جمعى به جستجوى آن مرد رفتیم و از افراد بسیارى سراغ او را گرفتیم ما را به پیرزنى راهنمایى کردند و به او گفت : سه روز پیش در حالى که پریشان عقل شده بود، از دنیا رفت .(35)
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
از همان کتاب به نقل از عاصم بن حمزه آمده است - و من به اختصار نقل مى کنم - مى گوید: روزى امام باقر علیه السلام به قصد رفتن به باغ خود سوار بر مرکبى شد و من با سلیمان بن خالد همراه آن حضرت بودیم . قدرى که راه رفتیم ، دو مرد را دیدیم ، امام علیه السلام فرمود: اینها دزد هستند، آنها را بگیرید. غلامان آن دو مرد را گرفتند، فرمود: آنها را محکم نگه دارید آنگاه رو به سلیمان کرد و فرمود: با این غلام به آن کوه برو و بالاى سرت را نگاه کن ، در آن جا غارى مى بینى ، داخل آن برو، هر چه بود از آن بیرون آور و بده غلام بیاورد که آن را از دو مرد دزدیده اند. سلیمان رفت و دو صندوقچه آورد، فرمود: صاحب این صندوقها یکى حاضر و دیگرى غایب است که بزودى حضور خواهد یافت و صندوقچه دیگرى را از جاى دیگر غار بیرون آورد و به مدینه برگشت . صاحب آن دو صندوق وارد شد در حالى که گروهى را متهم کرده بود و حاکم مى خواست آنها را مجازات کند، امام باقر علیه السلام به حاکم فرمود: آنها را مجازات نکن و آن دو صندوق را به صاحبش بازگردانید، و دست هر دو دزد را برید، یکى از آنها گفت : به حق دست ما را برید، سپاس خداى را که توبه ما و بریدن دست ما به دست پسر رسول خدا صلى اللّه علیه و اله انجام گرفت ، امام علیه السلام فرمود: دست تو بیست سال جلوتر از خودت به بهشت رفت . و آن مرد بیست سال پس از بریدن دستش زنده بود. بعد از سه روز از آن جریان صاحب صندوق دیگر حضور یافت . امام باقر علیه السلام به او فرمود: به تو خبر دهم که داخل صندوق چه دارى ؟ میان صندوق هزار دینار از تو هزار دینار از دیگرى است و جامه هایى چنین و چنان داخل آن است ، آن مرد گفت : اگر بفرمایید که صاحب آن هزار دینار کیست و اسمش چیست و در کجاست مى فهمم که تو امامى و اطاعتت واجب است . فرمود: وى محمّد بن عبدالرحمن ، مردى صالح است که صدقه زیاد مى دهد و نماز بسیار مى گذارد و هم اکنون بیرون منزل منتظر شماست . آن مرد که از طایفه بریر و نصرانى مذهب بود، گفت : به خدایى که جز او خدایى نیست و به محمّد، بنده و رسول خدا ایمان آوردم و مسلمان شدم .(36)
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
از همان کتاب نقل است که حسین بن راشد مى گوید: من در حضور امام صادق علیه السلام از زید بن على نام بردم و از او بدگویى کردم ، امام علیه السلام فرمود: این حرفها را نزن ، خدا عمویم زید را بیامرزد، زیرا او نزد پدرم آمد و گفت : من قصد خروج بر این ظالم را دارم ، پدرم فرمود: زید! این کار را نکن زیرا مى ترسم تو آن کشته اى باشى که در بیرون شهر کوفه به دار آویخته مى شود. زید! مگر نمى دانى که هر کس از فرزندان فاطمه بر هر یک از پادشاهان پیش از خروج سفیانى خروج کند کشته مى شود. و فرمود: اى حسین بن راشد! براستى که فاطمه کمال عفت را داشت از این رو خداوند اولاد او را بر آتش دوزخ حرام کرده و درباره آنان این آیه را نازل فرموده است : ععع ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منه مقتصد و منهم سابق بالخیرات . )) (37) بنابراین آن که به خود ستم مى کند کسى است که امام شناس نباشد و مقتصد کسى است که عارف به حق امام باشد، و پیشى گیرنده به سوى خیرات ، خود امام است . سپس ‍ فرمود: اى حسین ! ما اهل بیت از دنیا نمى رویم تا وقتى که براى هر صاحب فضیلتى به فضیلتش اقرار نماییم .(38)
از جمله ، ابوبصیر از امام باقر علیه السلام روایت کرده است که فرمود: ((همانا من مردى را مى شناسم که اگر کنار دریا بایستد هر آینه جانداران آبزى را با مادران ، عمه ها و خاله هایشان مى شناسد.))(39)
از آن جمله ، گروهى از امام باقر علیه السلام اجازه ورود خواستند و گفتند: وقتى که وارد راهرو خانه شدیم صداى خواندن کسى به زبان سریانى به گوش مى رسید که با صداى خوش مى خواند و مى گریست به گونه اى که بعضى از ما نیز گریه کردیم امّا نمى فهمیدیم که چه مى گوید. گمان بردیم که کسى از پیروان تورات و انجیل خدمت امام علیه السلام است و اجازه یافته تا بخواند. امّا همین که صدا قطع شد و ما وارد شدیم کسى را نزد آن حضرت ندیدم . عرض کردیم : ما صداى قرائت کسى را به زبان سریانى با صوتى غم انگیز شنیدیم ، فرمود: ((من به یاد مناجات الیاس پیامبر صلى اللّه علیه و اله افتاده بودم که مرا به گریه واداشت .))(40)
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
از جمله روایتى است که عیسى بن عبدالرحمن به نقل از پدرش که مى گوید: ابن عکاشة بن محصن اسدى بر امام باقر علیه السلام وارد شد. امام صادق علیه السلام نیز در نزد ایشان ایستاده بود. انگورى خدمتش آوردند، فرمود: پیرمرد، بزرگسال و کودک خردسال از این انگور دانه دانه مى خورند و کسى که گمان مى برد سیر نخواهد شد سه دانه و چهار دانه مى خورد، شما دو دانه ، دو دانه میل کنید که مستحب است . سپس ابن عکاشه ، به امام باقر علیه السلام عرض کرد: چرا ابوعبداللّه (امام صادق ) را داماد نمى کنید که وقت دامادى اش فرا رسیده است . در جلو امام کیسه پول سربسته اى بود، فرمود: ((برده فروشى از طایفه بریر بزودى مى آید و به محل دار میمون وارد مى شود)) سپس مدتى گذشت ، بار دیگر ما خدمت امام باقر علیه السلام رسیدیم ، فرمود: آیا راجع به آن برده فروش شما را خبر دهم که او آمده است ؟ بروید با این کیسه کنیزى از او بخرید. این بود که ما نزد برده فروش رفتیم ، او گفت هر چه کنیز بوده فروخته ام جز دو کنیز که یکى زیباتر از دیگرى است . گفتیم : آنها را بیاور تا ببینیم آنها را آورد. گفتیم : این که بهتر است چند مى فروشى ؟ گفت : هفتاد دینار گفتیم : تخفیف بده ، گفت : از هفتاد دینار کمتر نمى دهم ، گفتیم : به همین کیسه هر مبلغى که هست مى خریم و ما نمى دانیم چقدر است ؟ مردى با سر و ریش سفید نزد او بود، گفت : سر کیسه را باز کنید و بشمرید، برده فروش گفت : باز نکنید که اگر کمتر از هفتاد دینار باشد به شما نخواهم داد. آن پیرمرد گفت : باز کنید! ما باز کردیم و پولها را شمردیم دیدیم بدون کم و زیاد، هفتاد دینار است ، پس کنیز را گرفتیم و خدمت امام باقر علیه السلام آوردیم و جعفر علیه السلام نزد وى بود. آنگاه ما آنچه اتفاق افتاده بود براى امام علیه السلام بازگو کردیم . پس ‍ حمد خدا را گفت و از آن کنیز پرسید: اسمت چیست ؟ گفت : حمیده . فرمود: در دنیا حمیده و در آخرت محموده اى ، بگو ببینم باکره اى یا نه ؟ گفت : باکره ام . فرمود: چگونه ؟ در حالى که اگر کسى به دست این برده فروشان بیفتد، فاسدش مى کنند؟ گفت : برده فروش تا نزدیک من مى آمد و مى نشست ولى خداوند مردى را با سر و ریش سفید بر او مسلط مى کرد و او را سیلى مى زد تا از نزد من بر مى خاست . چندین بار این اتفاق افتاد و آن پیر مرد همان کار را کرد! پس امام باقر علیه السلام رو به جعفر علیه السلام کرد و فرمود: او را براى خودت بگیر. پس بهترین اهل زمین ، موسى بن جعفر علیه السلام از او به دنیا آمد.(41)
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
از جمله روایتى است که ابوبصیر از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که فرمود: ((روزى پدرم در انجمنى که داشت ناگهان سر به زیر انداخت و بعد سرش را بلند کرد و فرمود: چگونه خواهید بود وقتى که مردى با چهار هزار نفر وارد شهر شما شود و سه روز شمشیر به روى شما بکشد و مبارزان شما را بکشد و شما از او ستم ببینید و نتوانید دفاع کنید و این کار از سال آینده خواهد شد. شما احتیاط لازم را بکنید و بدانید این که گفتم حتما روى خواهد داد.)) مردم مدینه توجهى به سخن آن حضرت نکردند و گفتند هرگز چنین چیزى اتفاق نمى افتد و احتیاط لازم را نکردند جز گروه اندکى بویژه بنى هاشم به آن دلیل که مى دانستند سخن امام علیه السلام حق است ، همین که سال بعد فرا رسید امام باقر علیه السلام خانواده خود و بنى هاشم را کوچ داد و از مدینه بیرون برد. (چندى بعد) نافع بن ازرق آمد، مدینه را اشغال کرد، مبارزان را کشت و زنهایشان را بى ناموس کرد. مردم مدینه گفتند: پس از آنچه ما دیدیم و شنیدیم هرگز سخنى را که از امام باقر علیه السلام بشنویم ، رد نخواهیم کرد، زیرا ایشان از اهل بیت نبوتند و به حق سخن مى رانند. این آخرین روایتى است که از کتاب راوندى نقل شده است .))(42)
از کتابى که وزیر سعید مؤ ید الدین ابوطالب محمّد بن احمد بن محمّد بن على علقمى - رحمه اللّه - گرد آورده است ، نقل شده است که : مرد بزرگوار ابوالفتح یحیى بن محمّد بن حباء کاتب به نقل از بعضى از بزرگان مى گوید: بین مکه و مدینه بودم ، ناگاه چشمم به سیاهیى افتاد که از دور نمودار شد، گاهى پیدا و گاهى ناپیدا تا این که نزدیک ما رسید. خوب نگاه کردم دیدم پسر بچه اى هفت یا هشت ساله است ، همین که رسید به من سلام داد، جواب سلامش را دادم و پرسیدم : از کجا مى آیى ؟ گفت : از جانب خدا، گفتم : به کجا مى روى ؟ گفت : به سوى خدا. مى گوید: پرسیدم براى چه مى روى ؟ گفت : براى خدا، گفتم : توشه سفرت چیست ؟ گفت : تقوا. پرسیدم از کدام قبیله اى ؟ گفت : من مرد عربى هستم . گفتم : توضیح بده ! گفت : مردى از قریشم . گفتم : بیشتر توضیح بده ! گفت : هاشمى هستم ، گفتم : باز هم واضح تر بگو! گفت : مردى علوى هستم ، سپس این شعر را خواند و گفت :
(( فنحن على الحوض ذواده
تذود و یسعد وراده
فما فاز من فاز الابنا
و ما خاب من حبنا زاده
فمن سرنا نال منا السرور
و من ساء ناساء میلاده
و من کان غاصبنا حقنا
فیوم القیامة میعاده )) (43)
سپس فرمود: منم محمّد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب علیه السلام بعد که صورتم را برگردانم او را ندیدم ، نفهمیدم به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت .(44)
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
پی نوشت :

1- همان ماءخذ، ص 80.
2- جزرى در نهایه خود مى گوید: در حدیث امام باقر علیه السلام آمده است : (( از زندگى مادى جز لذتى که تو را به مرگ نزدیک مى سازد چیزى عاید نمى شود.))
3- (( مطالب السؤ ول ، )) ص 80.
4- (( مطالب السؤ ول ، )) ص 80.
5- همان ماءخذ، ص 81.
6- همان ماءخذ، همان ص .
7- همان ماءخذ، همان ص .
8- همان ماءخذ، همان ص 81.
9- ارشاد مفید، ص 249.
10- همان ماءخذ، ص 250.
11- همان ماءخذ، ص 250.
12- همان ماءخذ، ص 250.
13- (( کشف الغمه )) ص 217. کتاب (( دلائل )) تاءلیف ابى العباس عبداللّه بن جعفر بن حسین بن مالک بن جامع حمیرى قمى ، شیخ قمیها صاحب کتاب معروف (( قرب الاسناد )) است . نجاشى مى گوید: وى در سال دویست و نود و اندى به کوفه آمد و مردم کوفه از او روایاتى شنیدند. ابوغالب زرارى در رساله خود آمدن او را به کوفه در سال 297 دانسته و سید بن طاووس در کتاب (( محاسبة النفس )) ص 7 حدیث عرض اعمال را از کتاب (( دلائل )) نقل مى کند و به پسرش ‍ محمّد در (( کشف المحجة )) ص 35 سفارش مى کند که در کتاب (( معجزات و دلائل )) از جمله (( دلائل )) ابن جریر طبرى و (( دلائل ((ع حمیرى دقت کند. میرزا کمالا داماد علامه مجلسى در (( البیاض الکمالى )) مى گوید: بر تو باد مطالعه کتاب (( دلائل )) حمیرى ! معلوم مى شود نسخه اى از آن در نزد وى بوده است . به کتاب (( الذریعة الى تصانیف الشیعه ، )) ج 8، ص 237 مراجعه کنید.
14- نام محلى در مدینه طیبه است .
15- (( کشف الغمه ، )) ص 217.
16- همان ماءخذ، همان ص .
17- همان ماءخذ، همان ص .
18- همان ماءخذ، همان ص .
19- همان ماءخذ، همان ص .
20- همان ماءخذ، همان ص .
21- همان ماءخذ، همان ص .
22- همان ماءخذ، ص 218.
23- همان ماءخذ، همان ص . تمام این احادیث را از دلایل حمیرى نقل کرده است .
24- همان ماءخذ، همان ص . تمام این احادیث را از دلایل حمیرى نقل کرده است .
25- همان ماءخذ، همان ص . تمام این احادیث را از کتاب دلائل حمیرى نقل کرده است .
26- همان ماءخذ، همان ص . تمام این احادیث را از کتاب دلائل حمیرى نقل کرده است .
27- همان ماءخذ، همان ص . این حدیث نیز از دلایل حمیرى نقل شده است .
28- خرایج و جرایح ، ص 196 چاپ ضمیمه به (( اربعین و کفایة الاثر. ))
29- (( کشف الغمه ، )) ص 218.
30- همان ماءخذ، همان ص .
31- همان ماءخذ، همان ص .
32- همان ماءخذ، همان ص .
33- همان ماءخذ همان ص .
34- همان ماءخذ، همان ص .
35- فاطر / 32: سپس این کتاب آسمانى را به گروهى از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم ، از میان آنها عده اى بر خود ستم کردند، و عده اى میانه رو بودند و عده اى به اذن خدا در نیکیها از همه پیشى گرفتند.
36- (( کشف الغمه ، )) ص 218.
37- همان ماءخذ، همان ص .
38- همان ماءخذ، همان ص .
39- همان ماءخذ، همان ص ؛ و این حدیث را کلینى در کافى ج 1، ص 466 روایت کرده است .
40- همان ماءخذ، همان ص .
41- ما حامیان واقعى حوض کوثریم ، از حوص کوثر دفاع مى کنیم و واردین آن خوشبختند. کسى رستگار نمى شود جز به وسیله ما، و کسى که محبت ما را همراه دارد ناامید نمى شود. پس هر که ما را شادمان کند از جانب ما به شادمانى رسد، و هر که باعث ناراحتى ما شود میلادش ناروا بوده است .
42- (( کشف الغمه )) 217.
 
بالا