♦♦♦♦کرامات حضرت امام محمد باقر علیه السلام♦♦♦♦

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
مي‏گويند از امام صادق عليه‏السلام مروي است كه:
چون هشام ملعون، حضرت امام باقر عليه‏السلام را به حبس فرستاد، به آن ملعون گفتند: «اهل زندان همه مريد امام باقر عليه‏السلام شده‏اند.»
پس او دستور داد تا سريع حضرت را روانه‏ي مدينه كنند، و پيش از ما پيكي فرستاد كه در شهرها كه در سر راه است در ميان مردم ندا كنند كه: دو پسر جادوگر ابوتراب محمد بن علي و جعفر بن محمد كه من ايشان را به شام طلبيده بودم به سوي ترسايان متمايل شده‏اند و دين آنها را اختيار كردند، پس هر كس كه به ايشان چيزي بفروشد يا بر ايشان سلام كند يا با ايشان مصافحه كند خونش هدر است.
چون پيك به شهر مدين رسيد، بعد از او وارد آن شهر شديم، و اهل آن شهر درها را بر روي ما بستند و ما را دشنام دادند و ناسزا به علي بن ابي طالب عليهماالسلام گفتند، و هر چند همراهان ما اصرار مي كردند، درب را نمي گشودند و آذوقه به ما نمي دادند.
چون ما نزديك دروازه رسيديم، پدرم با ايشان به مدارا سخن گفت و فرمود: «از خدا بترسيد، ما چنان نيستيم كه به شما گفته‏اند، و اگر چنان باشيم، شما با يهود و نصارا معامله مي كنيد چرا از معامله‏ي با ما امتناع مي كنيد؟»
آن بدبختان گفتند: «شما از يهود و نصارا بدتريد، زيرا كه آنها جزيه مي دهند و شما جزيه نمي دهيد.»
هر چند پدرم ايشان را نصيحت كرد سودي نبخشيد و گفتند: «در را بر روي شما نمي گشاييم تا شما و چهار پايانتان هلاك شويد.»
حضرت چون اصرار اشرار را مشاهد كرد، پياده شد گفت: «اي جعفر! تو از جاي خود حركت نكن.»
سپس آن حضرت به كوهي كه در آن نزديكي بود و بر شهر مدين مشرف بود رفت و رو به جانب شهر كرد و انگشت بر گوشهاي خود گذاشت و آياتي كه حق تعالي در قصه‏ي شعيب نازل كرده است و مشتمل بر مبعوث گرديدن شعيب بر اهل مدين و معذب گرديدن ايشان به نافرماني اوست را بر ايشان خواند، تا آنجا كه حق تعالي مي فرمايد: «بقيه الله خير لكم ان كنتم مومنين» 8 (يعني: آنچه خداوند براي شما باقي گذارده برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد.)
سپس فرمود: «به خدا سوگند ما بقيه خدا در زمين هستيم.»
ناگهان حق تعالي باد سياه تيره‏اي بر آنها برانگيخت كه آن صدا را به گوش مرد و زن و كوچك و بزرگ آنها رساند، و آنها را وحشت عظيمي فراگرفت.
پس بر بامهاي خانه‏هايشان آمدند و به جانب حضرت باقر عليه‏السلام نظر كردند.
مرد پيري از اهل مدين چون پدرم را بدان حالت مشاهده كرد، به صداي بلند در ميان شهر ندا كرد كه: «اي اهل مدين! از خدا بترسيد، به درستي كه اين مرد در موضعي ايستاده كه شعيب در وقتي كه قومش را نفرين كرد ايستاده بود، به خداي سوگند كه اگر درب را بر روي او نگشاييد، مثل آن عذاب بر شما نازل خواهد شد.»
پس آنها ترسيدند و درب را گشودند و ما را در منازلشان بردند و به ما طعام دادند، و ما در روز بعد از آنجا بيرون رفتيم.
والي مدين آن قصه را به هشام نوشت و آن ملعون به او نوشت كه آن پيرمرد را به قتل رساند. (به روايت ديگر: آن پيرمرد را طلبيد و او پيش از رسيدن به هشام به رحمت الهي واصل شد.)
پس هشام به والي مدينه نوشت كه پدرم را به زهر، به قتل برساند ولي پيش از آنكه اين اراده به عمل بيايد، هشام به درك اسفل جحيم واصل شد.

منبع.کتاب عجایب و معجزات شگفت انگیزی از امام باقر علیه‌السلام
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
امام باقر عليه‏السلام فرموده است: بشاشت و گشاده رويي در برخوردهاي اجتماعي، مايه جلب محبت مردم و قرب به خداوند است.
ابوبصير نقل مي كند كه: در كوفه به زني قرآن مي آموختم و در خلوت با او مزاحي كردم. وقتي به خدمت امام محمد باقر عليه‏السلام رسيدم خشمناك به من نگاه كرد و فرمود: كسي كه در خلوت گناه كند و از خداوند متعال باكي نداشته باشد خداوند نيز باكي ندارد كه او را چگونه و به چه نوعي هلاك كند. اي ابوبصير به آن زن چه گفتي؟ من از شرم روي خود را پوشاندم و گفتم توبه كردم.


منبع.کتاب معجزات امام محمد باقر علیه السلام
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
امام باقر عليه‏السلام فرموده است: تلخ رويي و گرفتگي رخسار باعث جلب دشمني مردم و دوري از پروردگار است.
ابوبصير روايت مي كند كه روزي خدمت امام محمد باقر عليه‏السلام رسيدم و سوال كردم آيا شما وارثان رسول خدا هستيد؟ فرمود: بلي - سوال كردم آيا رسول الله وارث انبياء بود؟ فرمود: بلي، عرض كردم پس شما قادر هستيد مرده را زنده و نابينا را بينا كنيد؟ فرمود: بلي، به نزد من آي، وقتي به او نزديك شدم دست مباركش را بر چشمان من كه مدتها بود نابينا شده بودم گذاشت بلافاصله آفتاب و زمين و آسمان و هر آنچه در آن خانه بود ديدم و ساعتي چنان بودم كه گويا هرگز نابينا نبوده‏ام. سپس حضرت فرمود: اي ابامحمد دوست داري روز قيامت همانگونه كه مردم حساب و كتاب دارند و محاسبه مي شوند تو هم همچنان باشي يا اينكه نابينا باشي و بي‏حساب داخل بهشت شوي؟ عرض كردم يابن رسول الله طاقت حساب و كتاب ندارم و به نابينايي راضي‏ترم، سپس دوباره حضرت دست مباركش را بر چشمان من گذاشت و همانطور شدم كه بودم.


منبع.کتاب معجزات امام محمد باقر علیه السلام
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
امام باقر عليه‏السلام از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم حديث كرده است كه فرموده است: صبح كن و روزت را بگذران كه يا عالم باشي يا علم آموز، و بپرهيز از اين كه عمرت در لذايذ غفلت‏زا و كام جوييهاي زيان بخش سپري گردد.
جابر ابن‏زيد نقل مي كند كه از امام محمد باقر عليه‏السلام سوال كردم كه يابن رسول الله منظور از ملكوت آسمان و زمين كه به حضرت ابراهيم فرمودند چيست؟ كه خداوند متعال در قرآن مجيد ذكر فرموده است كه كذالك نري ابراهيم ملكوت السموات و الارض. ديدم حضرت دستهاي مبارك را به طرف آسمان بلند كرد و به من فرمود: نگاه كن چه مي بيني؟ من نوري را ديدم كه از دست مبارك آن حضرت به آسمان متصل شده بود به گونه‏اي كه چشم‏ها خيره مي شد. سپس فرمود: ابراهيم ملكوت آسمان و زمين را اين چنين ديد و بعد دست مرا گرفت و به درون خانه برد و لباس خود را عوض نمود و به من فرمود كه: چشم‏هايت را ببند. چشم‏هايم را بستم، بعد از لحظه‏اي فرمود كه: آيا مي داني كه هم اكنون كجا هستي؟ عرض كردم: خير، فرمود: الان در آن
ظلمتي هستي كه اسكندر ذوالقرنين را در آن گذار افتاده بود، عرض كردم: اجازه مي دهيد چشمانم را باز كنم؟ فرمود: باز كن، اما چيزي طلب نكني. وقتي چشم‏هايم را باز كردم در تاريكي محض بودم به طوري كه جلوي پاهايم را نمي ديدم سپس اندكي جلو رفتيم فرمود: ميداني الان كجا هستي؟ گفتم: خير فرمود: بر سرچشمه‏ي خضر عليه‏السلام كه از آن آب زندگاني خورده بود به همين صورت مرا از عالمي به عالم ديگر برد تا به آخر دنيا رسيديم، فرمود: ملكوت آسمانها و زمين‏ها را ابراهيم ديد اين چنين بود كه تو ديدي، دوازده عالم است و هر امامي كه از ما بگذرد در يكي از اين عالم‏ها ساكن مي شود تا اينكه قايم آل محمد عليه‏السلام ظهور كند. سپس به من فرمود: چشم‏هايت را ببند و من اطاعت كردم و مجددا فرمود: چشم‏هايت را باز كن وقتي، چشم‏هايم را باز كردم خودم را در خانه آن حضرت ديدم، حضرت دوباره لباس اولش را پوشيد و به مجلس اول آمد وقتي بررسي كردم ديدم اين سيرها تماما در سه ساعت انجام شده بود


منبع.کتاب معجزات امام محمد باقر علیه السلام
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
امام باقر عليه‏السلام فرموده است: پيروان اسلام در پرتو معرفت واقعي و درك حقايق علمي روايات، مي توانند به عالي‏ترين مدارج ايمان نايل شوند.
ابوعينيه نقل مي كند كه روزي در محضر امام محمد باقر عليه‏السلام بودم كه مردي شامي خدمت حضرت آمد و گفت: يابن رسول الله پدر و مادرم فداي تو باد خداوند متعال با محبت به خاندان شما بر من منت نهاده و از تمامي مخالفان و دشمنان شما تبري جسته‏ام و هم اكنون به آستان مقدس شما پناه آورده‏ام و آن اينكه پدري داشتم كه ثروتمند و توانگر بود و به بني‏اميه محبت داشت و من تنها فرزند او هستم، او در رمله ساكن بود و باغي با انواع درخت و ميوه‏هاي گوناگون داشت و پول و اموال خود را پنهان مي كرد و چون محبت و علاقه من به اهل‏بيت را مي دانست به خاطر عداوتي كه با من داشت براي من هيچگونه وصيتي نكرد و اموال خود را نيز از من مخفي نمود. امام محمد باقر عليه‏السلام فرمود: دوست داري پدرت را به تو نشان دهم تا از او محل پول‏ها و اموال را سوال كني؟ جوان شامي گفت: يابن رسول الله بسيار
فقير و محتاجم آرزو دارم كه حاجتم را بر آورده سازي، حضرت نامه‏اي نوشت و مهر زد و به جوان شامي داد و فرمود: اين نامه را به قبرستان بقيع ببر و در بين قبرها بايست و با صداي بلند بگو يا ذرجان! شخصي حاضر خواهد شد نامه را به او بده و بگو كه من فرستاده‏ي محمد بن علي بن الحسينم و آنچه كه به دنبال آن هستي از او سوال كن. سپس مرد شامي نامه را از حضرت گرفت و به قبرستان بقيع رفت. ابوعينيه نقل مي كند صبح روز بعد خدمت امام رفتم تا ببينم وضعيت آن جوان شامي چه شده است؟ ديدم آن جوان قبل از من به محضر امام آمده و منتظر اجازه‏ي ورود است و لحظه‏اي بعد خادم حضرت بيرون آمد و اجازه ورود داد سپس من با آن جوان شامي خدمت حضرت رسيديم. جوان شامي گفت: يابن رسول الله من به بقيع رفتم و آن چه امر فرموديد عمل كردم. شخصي حاضر شد و گفت: چه حاجتي داري؟ نامه را به او دادم گفت: مرحبا به فرستاده محبت خدا، وقتي نامه را خواند گفت: ساعتي در همين جا باش تا برگردم، او رفت و بعد از ساعتي با مرد سياهي كه بسيار كريه المنظر و ريسماني بر گردن و زبانش از دهان بيرون آمده و پيراهن سياهي بر تن داشت، برگشت و گفت: اين پدر تو است كه شعله‏هاي آتش جهنم و دود آن رنگ او را تغيير داده است. سوال كردم، اي پدر اين چه حالي است كه تو داري؟ گفت: دوستي بني‏اميه و دشمني اهل‏البيت پيامبر مرا به اين روزگار در آورده است، اي فرزند خوشا به حال تو كه بينا بودي و به خاطر محبت
اهل‏بيت رستگار شدي. اي فرزندم به باغ برو، من زير آن درخت زيتون صد و پنجاه هزار دينار دفن كرده‏ام، پنجاه هزار دينار آن را خدمت امام محمد باقر عليه‏السلام ببر كه نذر آن حضرت است و بقيه مال توست. يابن رسول الله هم اكنون از شما اجازه مي خواهم كه بروم و آن دينارها را پيدا كنم. حضرت اجازه فرمودند. ابوعينيه نقل مي كند از اين ماجرا مدتي گذشت. روزي خدمت امام باقر عليه‏السلام رسيدم و عرض كردم يابن رسول الله كار آن جوان شامي به كجا رسيد؟ حضرت فرمود: سه روز قبل آن جوان آمد و پنجاه هزار دينار را آورد.


منبع.کتاب معجزات امام محمد باقر علیه السلام
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
قيس بن ربيع مي گويد: در خدمت حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام ميهمان بودم و در منزل مباركش جز خشتي نبود، چون وقت نماز عشاء فرا رسيد آن حضرت به نماز ايستاد و من اقتدا كردم.
پس از آن، حضرت دست مباركش را به آن خشت زد و منديلي سنگين و مايده‏اي از آن بيرون آورد كه در آن مايده، هر طعام گرم و سردي قرار داشت.
به من فرمود: «اين غذايي است كه حق تعالي براي اولياء خود مهيا كرده است.»
پس آن حضرت و من از آن خورديم، آنگاه آن مايده به آن خشت برگشت. در اين لحظه مرا شك فراگرفت تا وقتي كه آن حضرت براي حاجتي بيرون رفت.
من آن خشت را زير و رو كردم و آن را جز خشتي كوچك نيافتم.
آن حضرت آمد و شكي كه در ذهن من آمده بود را دانست پس، از آن خشت قدحها و كوزه‏ها و سبوهايي كه از آب مملو بود بيرون آورد.
پس من از آن آبها آشاميدم و بعد به جاي خود بازگرداند و فرمود: «مثل تو با من، مثل يهود است با مسيح عليه‏السلام كه گاهي به او وثوق نمي آوردند.»
سپس حضرت به آن خشت فرمان داد تا سخن بگويد، پس خشت به سخن آمد و تكلم نمود.


منبع.کتاب عجایب و معجزات شگفت انگیزی از امام باقر علیه‌السلام
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
ابن طلحه مى گوید: (1) وى شکافنده و جامع علوم و برافرازنده بیرق علم و پرچمدار دانش است ؛ از پستان علم و دانش شیر خورده و مروارید علم را زینت بخشیده و در کنار هم چیده است ؛ او قلبى پاک و رفتارى پاکیزه و روحى توانا و اخلاقى والا داشت ، تمام اوقات زندگى خود را در طاعت خدا گذراند و در مقام تقوا استوار و ثابت قدم بود و مقامات بلند قرب الهى (2) و پاکیزگى روح در او آشکار بود. بنابراین فضایل به استقبال او مى آمدند و خوبیها به او مفتخر بودند.
ابن طلحه مى گوید: او سه لقب داشت : باقر العلم ، شاکر و هادى ، مشهورتر از همه ، باقر بود که به جهت وسعت علمى اش بدان لقب شهرت یافت .
امّا مناق و صفات نیکوى او بسیار است ، از جمله :
افلح ، غلام امام باقر )) مى گوید: به قصد سفر حج در خدمت محمّد بن على علیه السلام حرکت کردیم . همین که به مسجد الحرام وارد شد و چشمش به خانه خدا افتاد با صداى بلند گریست . عرض کردم : پدر و مادرم فدایت باد! مردم به شما نگاه مى کنند، خوب است قدرى آرامتر گریه کنید. فرمود: واى بر تو اى افلح ! چرا گریه نکنم ، شاید خداوند به لطف و رحمت خویش به من نظر کند و من فرداى قیامت در پیشگاه او رستگار شوم . افلح مى گوید: سپس طواف کرد و آمد در مقام ابراهیم مشغول نماز شد و به رکوع رفت و چون سر از سجده برداشت دیدم جاى سجده اش از زیادى اشک چشمانش تر شده است و چنان بود که هرگاه مى خندید، مى گفت : خدایا بر من خشم نگیر.(3)
عبداللّه بن عطا مى گوید: هیچ وقت ندیدم دانشمندان نزد کسى این قدر از نظر علمى کوچک باشند که در نزد امام باقر علیه السلام بودند، حکم را همچون شاگردى در نزد آن حضرت دیدم .(4)
فرزندش جعفر بن محمّد از آن حضرت نقل کرده ، مى گوید: ((پدرم در دل شب به هنگام لابه و زارى ، مى گفت : خدایا تو به من امر کردى ، فرمانت را نبردم و مرا نهى کردى ، خوددارى نکردم ، اینک من همان بنده تو هستم که در برابرت ایستاده ام و هیچ بهانه اى ندارم .))(5)
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
سلمى ، کنیز امام باقر علیه السلام مى گوید: دوستان و برادران دینى امام علیه السلام خدمت آن حضرت که مى رسیدند، تا غذایى گوارا به آنها نمى داد و جامه اى نیکو بر آنها نمى پوشانید و درهمى چند به آنها نمى داد، محضرش را ترک نمى گفتند. عرض مى کردم ، کمتر احسان بفرمایید. مى فرمود: ((اى سلمى ، خوبى دنیا، جز احسان به برادران و کارهاى نیک نمى باشد.)) از پانصد و ششصد تا هزار دینار مرحمت مى کرد و از همنشینى با برادران دینى خسته نمى شد.(6)
اسود بن کثیر مى گوید: خدمت امام باقر علیه السلام از نیازمندى خود و جفاى دوستان گله کردم ، فرمود:(( بد دوستى است آن که وقت بى نیازى با تو ارتباط داشته باشد ولى به هنگام تنگدستى از تو ببرد.)) سپس به غلامش دستور داد، کیسه اى را که هفتصد درهم داشت ، آورد، فرمود: ((اینها را خرج کن ، وقتى که تمام شد به من خبر بده ))؛ و فرمود: ((مقدار محبت قلبى دوستت را نسبت به خود، با محبت قلبى خود نسبت به او مقایسه کن و بشناس .))(7)
از ابوالزبیر، محمّد بن مسلم مکى نقل کرده اند که گفت : ما نزد جابر بن عبداللّه بودیم که على بن حسین علیه السلام وارد شد در حالى که پسرش ‍ محمّد علیه السلام که هنوز کودک بود، همراه وى بود. على بن حسین علیه السلام به پسرش فرمود: سر عمویت را ببوس ، محمّد نزدیک جابر رفت و سر او را بوسید. جابر پرسید: این کودک کیست ؟ - چشمان جابر نابینا شده بود - امام علیه السلام فرمود: این پسرم ، محمّد است . جابر با شنیدن نام محمّد، او را در آغوش گرفت و گفت : یا محمّد! محمّد رسول خدا صلى اللّه علیه و اله به تو سلام فرستاد. از جابر پرسیدند: اى ابوعبداللّه ! چگونه پیامبر صلى اللّه علیه و اله سلام رساند؟ گفت : همراه رسول خدا صلى اللّه علیه و اله بودم ؛ حسین علیه السلام در دامن او بود و با او بازى مى کرد فرمود: جابر! از پسرم ، حسین ، پسرى به نام على به دنیا مى آید که چون روز قیامت شود، منادى ندا کند: باید سرور عابدان قیام کند! پس على بن حسین علیه السلام برخیزد، و از على بن حسین علیه السلام پسرى به دنیا مى آید به نام محمّد، اى جابر اگر او را ملاقات کردى سلام مرا به او برسان و بدان که عمر تو پس از دیدن او اندک خواهد بود. پس از آن طولى نکشید که جابر از دنیا رفت . و این داستان گرچه یک منقبت است امّا بسى بزرگ و برابر شمارى از مناقب است .(8)
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
مى گویم :
این حدیث جابر را اشخاص زیادى از عامه و خاصه با عبارات مشابهى نقل کرده اند.
در ارشاد مفید (9) از عمر بن دینار و عبداللّه بن عبید بن عمیر نقل شده است که آن دو گفتند: ما هیچ وقت با ابوجعفر محمّد بن على علیه السلام پانصد، ششصد تا هزار درهم به ما مرحمت مى کرد و از ارتباط و احسان به برادران و دیدار کنندگان و کسانى که از او چشم امیدى داشتند خسته نمى شد.
از آن حضرت نقل شده ، درباره حدیثى سؤ ال شد که وى به طور مرسل نقل مى کند، نه مسند. فرمود: ((هرگاه حدیثى براى شما نقل مى کنم ، سند من پدرم از قول پدرش و او از جدش رسول خدا صلى اللّه علیه و اله ، به نقل از جبرئیل و او از خداى تعالى است .))(10)
همواره مى گفت : ((گرفتارى ما از ناحیه مردم سنگین است ، زیرا هرگاه ما ایشان را بخوانیم ، اجابت نکنند و اگر آنان را واگذاریم ، به وسیله دیگرى هدایت نشوند.))(11)
بارها مى فرمود: ((مردم از ناحیه ما که خاندان رحمت ، شجره نبوت ، کان حکمت ، جایگاه فرشتگان و محل نزول وحى هستیم ، مورد کینه و عقوبت قرار نمى گیرند.))(12)
فصل :
امّا کرامات آن حضرت در کتاب (( کشف الغمه )) (13) به نقل از کتاب (( دلائل )) حمیرى از یزید بن ابى حازم نقل کرده ، مى گوید:
در خدمت امام باقر علیه السلام بودم ، از کنار منزل هشام بن عبدالملک که در دست ساختمان بود، گذر کردیم . فرمود: ((هان به خدا سوگند، محققا ویران خواهد شد! به خدا قسم که خاکش را از میان خرابه به جاى دیگر خواهند بود! به خدا سوگند که از زیر آن خاکها (( احجار الزّیت )) نمودار (14) خواهد شد که آن جایگاه نفس زکیه است !)) من از شنیدن این سخنان تعجب کردم ، با خود گفتم : این منزل هشام است ، چه کسى او را خراب مى کند که من با گوش خودم از امام باقر، این حرف را شنیدم ! مى گوید: بعد از این که هشام از دنیا رفت ، دیدم که ولید دستور داد تا آن سرا را خراب کنند و خاکش را ببرند، خاکها را بردند تا احجار نمودار شد و من خود دیدم .
از همان شخص با ذکر سند نقل شده که مى گوید: به همراه ابوجعفر علیه السلام بودم ، زید بن على از کنار ما گذشت . امام علیه السلام فرمود: ((به خدا سوگند که او در کوفه قیام خواهد کرد؛ به یقین او را مى کشند و سرش را از اطراف شهر مى گردانند، سپس مى آورند و در آن موضع بر سر نى نصب مى کنند! - راوى مى گوید: - ما از این سخن امام که فرمود: ((بر سر نى نصب مى کنند)) تعجب کردیم زیرا در مدینه نى وجود نداشت ، امّا پس ‍ از شهادت زید بن على ، جهت نصب سر مبارک ایشان با خودشان نى آورند.(15)
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
در همان کتاب به نقل از ابوبصیر آمده است که مى گوید: امام باقر علیه السلام فرمود: ((از جمله وصایاى پدرم این که به من فرمود: وقتى که من از دنیا رفتم ، کسى جز تو عهده دار غسل من نشود، زیرا امام را جز امام غسل نمى دهد و بدان که برادرت عبداللّه مردم را به امامت خود دعوت خواهد کرد. او را به حال خود واگذار، زیرا که عمرش کوتاه است . وقتى که پدرم درگذشت ، همان طورى که دستور داده بود (پیکر پاکش را) غسل دادم و عبداللّه - چنانکه پدرم فرموده بود - ادعاى امامت و جانشینى پدرم را کرد و طولى نکشید که از دنیا رفت و این خود از دلایل امامت آن حضرت بود که ما را پیشاپیش به چیزى بشارت مى داد و همان طور مى شد. آرى بدین وسیله امام شناخته مى شود.))(16)
از فیض بن مطر نقل شده که مى گوید: خدمت امام باقر علیه السلام رسیدم . قصد داشتم راجع به خواندن نماز شب در میان کجاوه بپرسم . او از من پیشى گرفت و فرمود: ((رسول خدا صلى اللّه علیه و اله سوار بر شتر به هر سوى که حرکت مى کرد نماز مى خواند.))(17)
در همان کتاب از سعد اسکاف نقل شده که مى گوید: اجازه خواستم تا خدمت امام باقر علیه السلام شرفیاب شوم . گفتند: عجله نکن که جمعى از برادران شما نزد ایشان هستند، فاصله اى نشد که دوازده مرد، شبیه قومى از هندوها که قباهاى تنگ بر تن و کفشهایى به پا داشتند بیرون آمدند، سلام دادند و گذشتند و من به حضور امام باقر علیه السلام شرفیاب شدم ؛ عرض ‍ کردم ، اینهایى که از خدمت شما رفتند من نشناختم ، اینها که بودند؟ فرمود: ((آنها گروهى از برادران جن بودند. سعد مى گوید، پرسیدم : جنیان بر شما ظاهر مى شوند؟ فرمود: آرى همان طورى که شماها نزد ما مى آیید، نمایندگان آنها نیز در حلال و حرامشان به ما مراجعه مى کنند.))(18)
در همان کتاب از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: ((شنیدم ، پدرم روزى مى فرمود: فقط پنج سال از عمر من مانده است . پس آن مدت بدون کم و زیاد سپرى شد.))(19)
 
بالا