با من بخوان ...

هوزان

کاربر جدید
"منجی دوازدهمی"


نوشتم اول خط بسمه تعالی سر

بلند مرتبه پیکر بلندبالا سر

فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد

که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت هرجا سر

قسم به معنی "لا یمکن الفرار از عشق"

که پر شده است جهان از حسین سرتاسر

نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن

به آسمان بنگر! ما رایت الا سر

سری که گفت من از اشتیاق لبریزم

به سرسرای خداوند می‌روم با سر

هرآنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم

مباد جامه مبادا کفن مبادا سر

همان سری که یحب الجمال محوش بود

جمیل بود جمیلا بدن جمیلا سر

سری که با خودش آورد بهترین‌ها را

که یک به یک همه بودند سروران را سر

زهیر گفت حسینا! بخواه از ما جان

حبیب گفت حبیبا! بگیر از ما سر

سپس به معرکه عابس "اجننی" گویان

درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر

بنازم ام وهب را به پارهء تن گفت:

برو به معرکه با سر ولی میا با سر

خوشا بحال غلامش، به آرزوش رسید

گذاشت لحظهء آخر به پای مولا سر

در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد

همان سری است که برده برای لیلا سر

سری که احمد و محمود بود سر تا پا

همان سری که خداوند بود پا تا سر

پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد

پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر

امام غرق به خون بود و زیر لب می گفت:

به پیشگاه تو آورده ام خدایا سر

میان خاک کلام خدا مقطعه شد

میان خاک الف لام میم طا ها سر

حروف اطهر قرآن و نعل تازهء اسب

چه خوب شد که نبوده است بر بدن ها سر

تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود

به هرکه هرچه دلش خواست داد ، حتی سر

نبرد تن به تن آفتاب و پیکر او

ادامه داشت ادامه سه روز ...اما سر

-جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است

جدا شده است و نیافتاده است از پا سر

صدای آیهء کهف الرقیم می‌آید

بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر

بسوزد آن همه مسجد ، بمیرد آن اسلام

که آفتاب درآورد از کلیسا سر

چقدر زخم که با یک نسیم وا می شد

نسیم آمد و بر نیزه شد شکوفا سر

عقیله غصه و درد و گلایه را به که گفت

به چوب، چوبهء محمل نه با زبان با سر

دلم هوای حرم کرده است می‌دانی

دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر.

...

✿ سید حمید رضا برقعی
 

هوزان

کاربر جدید
"منجی دوازدهمی"

همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می‌خوانم

قبولم کن من آداب زیارت را نمی‌دانم

نمی‌دانم چرا این قدر با من مهربانی تو
نمی‌دانم کنارت میزبانم یا که مهمانم

نگاهم روبه‌روی تو بلاتکلیف می‌ماند
که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم

به دریا می‌زنم، دریا ضریح توست غرقم کن
در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم

سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه
بریز آرامشی دیرینه در سینه پریشانم

تماشا می‌شوی آیه به آیه در قنوت من
تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم

اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می‌گویم:
که من یک شاعر درباری‌ام مداح سلطانم

...

سید حمید رضا برقعی

 

هوزان

کاربر جدید
"منجی دوازدهمی"
یازده بار جهان گوشهء زندان کم نیست

کنج زندان بلا گریهء باران کم نیست

سامرائی شده ام ، راه گدایی بلدم

لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست

قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند

بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست

یازده بار به جای تو به مشهد رفتم

بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست

زخم دندان تو و جام پر از خون آبه

ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست

بوسهء جام به لب های تو یعنی این بار

خیزران نیست ولی روضهء دندان کم نیست

از همان دم پسر کوچکتان باران شد

تاهمین لحظه که خون گریه ء باران کم نیست

در بقیع حرمت با دل خون می گفتم

که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست

...

سید حمیدرضا برقعی
 

هوزان

کاربر جدید
"منجی دوازدهمی"
قلبی شکست و دور و برش را خـدا گـرفت
نـقـاره مـی زنـنـد، مـریـضـی شـفــا گـرفت

دیــدی کــه سنـگ در دل آیــیــنــه آب شـد
دیــدی کـه آب، حـاجــت آیـیـنـه را گــرفــت

خـورشیـد آمد و بــه ضـریـح تـو سجده کـرد
ایـنـجـا بـرای صـبـح خـودش روشـنـا گرفـت

پیغمبری رسیـد و در ایـن صـحـن پـر ز نــور
در هـــر رواق، خــلـــوت غـــار حــرا گـرفـت

از آن طـرف فـرشـتــه ای از آسـمـان رسیـد
پـــروانـــه وار گـشـت و سـلام مــرا گـرفـت

زیـر پـرش نـهـاد و بـه سـمـت خـــدا پــریــد
تـقدیـم حـق نـمـود و سـپـس ارتـقـا گـرفـت

چشمی کنـار این همه باور نشست و بـعـد
عکسی بـه یـادگار از این صـحنـه هـا گـرفت

دارم قـدم قـدم بــه تــو نــزدیـک مـی شـوم
شــعـرم تـمـام فـاصـلــه هــا را فــرا گـرفـت

دارم بــه ســمــت پــنــجـره فـولاد مـی روم
جایی که دل شکست و مریضی شفا گرفت


...

رحمان نوازنی
 

هوزان

کاربر جدید
"منجی دوازدهمی"
دوباره پرشده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت،چقدر امشب پریشانم

کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن
به قدری که نفس تازه کنم خیلی نمی مانم

کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید
درختی خسته در اعماق جنگل های گیلانم

رها بی شیله پیله روستایی ساده ی ساده
دوبیتی های "باباطاهرم" عریان عریانم

شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان
در بادصدای حملهء چنگیز خان آمد... نمی دانم

_چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون دیدم
درآتش خانه ام می سوخت گفتم آه ... دیوانم

چنان باخاک یکسان کرد از تبریز تا بم را
زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم...

فراوان داغ‌دیدن‌ها، به مسلخ سر بریدن‌ها
حجاب از سر کشیدن‌ها، از این غم‌ها فراوانم

شمال و درد "کوچک‌خان"، جنوب و زخم "دلواری"
به سینه داغدار کشتهء حمام کاشانم

سکوت من پر از فریاد، یعنی جامع اضداد
منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم

من آن خاکم، که همواره در اوج آسمان هستم
پر از "عباس بابایی"، پر از "عباس دورانم"

گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان
که تهران‌تر شود تهران، من آبادان ویرانم

صلاة ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان
تورا لب تشنه‌ایم از جان، کمی باران بنوشانم

سراغت را من از عیسی گرفتم، باز کن در را
منم من "روزبه" اما، پس از این با تو "سلمانم"

شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد
از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم

اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم
که من یک شاعر درباری ام، مداح سلطانم.

...

سید حمید رضا برقعی
 

هوزان

کاربر جدید
"منجی دوازدهمی"
بیا که آینه ی روزگار ، زنگاری است
بیا که زخم زبان های دوستان کاری است

به انتظار نشستن در این زمانه ی یاس
برای منتظران چاره نیست ناچاری است

به ما مخند اگر شعرهای ساده ی ما
قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است

چه قاب ها و چه تندیس های زرینی
گرفته ایم به نامت که کنج انباری است !

نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود
کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است

به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم
تمام سال اگر کارمان عزاداری است

نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند
که کار منتظرانت همیشه بیداری است

به قول خواجه ی ما در هوای طره ی تو
" چه جای دم زدن نافه های تاتاری است "

...

سعید بیابانکی
 

هوزان

کاربر جدید
"منجی دوازدهمی"
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش

خون عقاب در جگر شیرشان پراست
از نسل جعفرند و علی ، این دو لشکرش

این دو ، ز کودکی فقط آیینه دیده اند
آیینه ای که آه نسازد مکدرش

واحیرتا که این دو ، جوانان زینب اند
یا ایستاده تیغ دوسر در برابرش؟

با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش

یک دست ، گرم اشک گرفتن ز چشم هاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش

چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش ...

زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قرق بود معبرش

زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است
از بس که رفته این همه این زن به مادرش

زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش

گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش

...

سید حمید رضا برقعی
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
پــیــر مــا گـفــت کـه جــــــنــــگ اســـت ...
قــــــــــــــلــــــــــــــــــم بــرداریـــد...
.
.
.
ای كــه مـرا خــوانـده ای
راه نـشـانــــم بـــده
.
.
.


منـتـظران بدانـنــد


اگه قرار است با آمدن آفـتـــاب بیدار شویم


نمـازمان قضـــاست...
.
.
.
خنـــک آن قمــار بازی که بباخــت هر چـه بـودش
بنــمانـد هـیـچـــش الا هــوس قـمـــار دیـگـر
.
.
.
ندهــد فرصــت گفتـــــار به محتـاج کریـــــــم
گوش این طائفه آواز گدا نشنیدست
.
.
.
مادر دو بخش دارد: «ما» و «در» ، و ما هر چه می کشیم از بخش دوم است…
.
.
.
صد واقعه چون دوم خرداد بسازید...ما چون 9دی منتظر حکم جهادیم
.
.
.
لا یــمـکــن الـفــــــرار مـــــن ...
" عــــــشـــق الــحـــســیــــــــن (ع) "
.
.
.
ﻭ ﺧــﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﻧﺒﯿﻨﺪ ﯾﻌﻘــﻮﺏ
ﺷﻬــﺮ ﺑﯽ ﯾـــﺎﺭ ﻣﮕــﺮ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﺍﺭﺩ ؟
.
.
.
"دانشجو مؤذن جامعه است، اگر خواب بماند نماز امت قضا می شود."
شهید بهشتی
.
.
.
حسین(علیه السلام) را هم اگر نمیشناسی
بشتاب!
که او تو را میشناسد ...
 
بالا