طنز جبهه

armin57ghazal

کاربر فعال
"منجی دوازدهمی"
می گفت: مواظب باشید، هر چه دم دستتان رسید نخورید. خصوصاً تیر و ترکش، اینها بیت المال است. حساب و کتاب دارد. فردا باید جوابگو باشید. مال ملت بیچاره عراق است. از گلوی خودشان بریده اند، سر وته خرجشان را زده اند شندر غاز تهیه کرده اند و داده اند برای مهمات، آنوقت شما راه به راه آنها را می خورید و شهید و مجروح می شوید؛ این درست است؟ نشنیده اید که فی حلالها حساب و فی حرمها عقاب! دنیا ارزش ندارد. یک خورده جلوی شکمتان را نگه دارید.
 

armin57ghazal

کاربر فعال
"منجی دوازدهمی"
قدر نیروهای جهادی در جنگ خیلی شناخته شده نبود. مثل نور، هوا، آب،‌ خاك، آسمان همه جا بودند اما به چشم نمی آمدند. از نوع شوخیهایی كه به نحوی در ارتباط با كار و مسئولیت آنها بود می شد به كنه ماجرا پی برد.
دعای توسل بود. اواخر دعا، بعد از كلی شیون و واویلا مداح گفت: نقل می كنند،‌ یكی از برادران مخلص زخمی می شود،‌ خون زیادی از او میرود. وسط بیابان در آن گرمای تابستان كه از آسمان آتش می بارید،‌ تشنگی بر او غالب می شود. دیگر رمقی در او باقی نمی ماند و به حال اغما می رود،‌ در عالم بیخودی وقتی آب آب می گوید آقای سبزپوشی بالای سر او حاضر می شود، برادر مجروح می پرسد: شما كه هستید آقا؟ و او می گوید: از واحد آبرسانی لشكر 8 نجف اشرف آمده ام.
 

armin57ghazal

کاربر فعال
"منجی دوازدهمی"
مثل اغلب دوستان،‌ من را هم خانواده نمی گذاشتند بروم جبهه. یك بار به قصد رفتن حمام خیلی عادی از خانه خارج شدم – كاری كه همه بچه ها بلد بودند و به این وسیله ساك حاوی وسایل و لباسهایشان را از خانه خارج می كردند. بعد از چند روز كه در پادگان بودیم رفته بودم حمام گردان. موقع برگشتن گفتم بد نیست یك تلفن به خانه بزنم. به مادرم تلفنی گفتم: خدا می داند تازه الان از حمام آمده ام بیرون و تا برگردم خانه، فكر می كنم چند ماه طول بكشد!
 

armin57ghazal

کاربر فعال
"منجی دوازدهمی"
مثل اینکه برادران افغانی را استخدام کرده اند.
وقتی حجم آتش خمپاره دشمن روی نیروهای ما بیش از حد معمول می شد و منطقه را می پوشاند، بچه ها بشوخی می گفتند:
احتمالاً کارگر افغانی پای قبضه گذاشته اند که این طور بی امان آتش می ریزند.
کنایه از اینکه بعثیان مزدور هر چقدر هم قوی باشند، نمی توانند این همه استقامت کنند و لجاجت به خرج بدهند؛ حتماً قضیه فرق کرده و کسی به آنها کمک می کند.
 

sadat313

دوست خوب همه
"منجی دوازدهمی"
nmedia_afs_cdn_ir_v1_image_T4el6569PLMyFfzE33JvuddAis1qYB2Ynbp4HT_NcWcf0ZY9TSW_tg_s_w530__.jpg

ایام رجب بود و هر روز دعای «یا من ارجوه لکل خیر» را می خوندیم
حاج آقا قبل از مراسم برای اون دسته از دوستان که مثل ما توجیه نبودند، توضیح میداد که وقتی به عبارت "یا ذوالجلال و الاکرام "رسیدید، که در ادامه آن جمله "حرّم شیبتی علی النار " میاد، با دست چپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر را به چپ و راست تکان دهید
هنوز حرف حاجی تمام نشده بود، یه بچه بسیجی از انتهای مجلس پاشد و گفت: اگه کسی محاسن نداشت ،چه کار کنه؟؟؟؟
برادر روحانی هم که اصولا در جواب دادن کم نمیاورد گفت:
محاسن بغل دستیش رو بگیره،چاره ای نیست،
فعلا دوتایی استفاده کنند تا بعد!
 

sadat313

دوست خوب همه
"منجی دوازدهمی"
www.shiaupload.ir_images_38898870419699041414.jpg

اَخوی بُو میدی !!!

شب جمعه بود بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل چراغارو خاموش کردند مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود
هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما
عطر بزن ...ثواب داره
اخه الان وقتشه؟
بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا
بزن به صورتت کلی هم ثواب داره
بعد دعا که چراغا رو روشن کردند


صورت همه سیاه بود

تو عطر جوهر ریخته بود...
بچه ها م یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند قبل جشن پتو حرفی گفت به این مضمون:
این رو ســـــیاهی بـــا یه شســـــتشو راحــــت میره،
حواســـــمون باشــــه مقابل خــــدا رو سیاه نباشیم
 
بالا