حکایتی پندآموز از شیخ مرتضی انصاری:رمز موفقیت

entezar

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
مرحوم شیخ انصاری ( ره) دارای یک هم مباحثه ای بود، وقتی مرحوم شیخ تصمیم گرفت در نجف اشرف بماند هم مباحثه وی به وطنش مسافرت کرد.

از این جریان مدتی گذشت و اوایل ریاست شیخ بود که آن طالب علم برای زیارت به نجف آمد. وقتی شیخ را در مقام ریاست شیعه دید از او پرسید:
من و تو هم بحث بودیم چطور شد شما به این مقام رسیدید و من همانم که بودم؟
مرحوم شیخ فرمودند: من شیره را نخوردم و شما خوردید و این اشاره به این داستان بود که:

در ایام تحصیل یک مرتبه شیخ با هم مباحثه خود به مسجد کوفه می روند و در آنجا گرسنه می شوند ولی تنها یک فلس پول داشتند.
شیخ یک فلس پول را به رفیقش می دهد تا برود و چیزی خریداری کند و بیاورد. او هم رفت و مقداری نان و شیره روی نان ریخته بود، آورد. شیخ فرمود: این نان و شیره به اندازه دو فلس است در حالی که شما یک فلس بیشتر نداشتی؟!
رفیقش گفت: با آن یک فلس نان خریدم و یک فلس شیره را نسیه گرفتم.
شیخ فرمود: من از شیره نمی خورم چون نمی دانم که آیا می توانم قرض را ادا کنم یا نه؟
رفیقش خندید و از آن شیره خورد و شیخ تنها نان بدون شیره را خورد. شیخ می خواست هم مباحثه خود را آگاه کند که بر طالب علم واجب است تا این مقدار احتیاط کند تا به مرتبه ای از مراتب علم برسد.
 
بالا