خودخواهی حتی درجهنم!!!!!

رهایی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
یک مردپس ازمرگش بافرشته ای درجهنم روبروشد.فرشته به اوگفت شمادرطول حیاتتان هرگونه کارخوبی انجام داده باشید،اینکاربه شماکمک خواهدکرد.ان مردپاسخ داد:من هرگزدرطول عمرم کارخوبی انجام نداده ام.فرشته اصرارکردخوب فکرکنید.ان مردسپس به یاداوردکه یکبار،هنگامکه ازمیان جنگلی عبورمیکرد،عنکبوتی راسرراه دیده برای انکه انراله نکند،راهش راکج کرده وبازمیگردد./فرشته نیزلبخندی زده ویک تارعنکبوت ازاسمان سرازیرشدتاان مردبابالارفتن ازان واردبهشت شود.دراین میان دیگرمحکومین جهنمی ازفرصت استفاده کرده تا ازان بالا روند،امامردچرخشی کردوشروع به هل دادن انها کرد،چراکه میترسیدان تارپاره شود.دراین لحظه ان تارپاره شدومردمجدداًدرجهنم پرتاب شد.فرشته گفت چه حیف!خودخواهی اوباعث شدتاتنها عمل خوبی که درزندگیش انجام داده بود،تبدیل به بدی شود.
 

رهایی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
ارزش والی مصیبت....ازمایشگاه ادیسون دردسامبر1914اتش گرفت وسوخت.خسارت ان بیش ازدومیلیون دلاربود.اوارام نشسته بودومنظره رانگاه میکرداوگفت:تمام اشتباهات ماسوخت خداراشکرکه میتوانیم ازنوشروع کنیم.سه هفته بعدازاتش سوزی،ادیسون اولین فنوگراف رااختراع کرد.واین اتش سوزی باعث ایجادیک اختراع بزرگ شد."برگرفته ازکتاب بذرهای برزگر"
 

رهایی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
گوش دادن به اوبدونه چرا....شوالیه خطاب به دوستش گفت:بیاتابه سمت کوهی برویم که خدادران زندگی میکند.میخواهم امتحان کنم که اوچگونه فقط میتوانددستورداده وهیچکاری برای سبکترکردن باروفشارمسئولیت ماانجام نمیدهد.دیگری گفت پس من هم برای اثبات ایمانم می ام.شب هنگام بودکه به بلندی کوه رسیدندوصدایی درتاریکی شنیدندکه گفت:باراسبهایتان راازسنگهای روی زمن پرکنید.سوارکاراولمیگوید:دیدی؟بعدازاین همه سوارکاری وکوه نوردی،اوهنوزمیخواهدبارماراسنگینترکند.من هرگزاطاعت نخواهم کرد.ولی سوارکاردوم همان کاری راکردکه به اودستورداده بود.وقتی به پایین کوه امدندسپیده دم شده بودوازتاریکی بیرون شدندواولین اشعه های نورخورشیدسنگهایی راکه شوالیه ی دوم باخودبه همراه اورده بودروشن نمود،انهاخالصترین الماسهای دنیابودند.تقدیرات الهی اسرارامیزهستند،اماهمیشه به صلاح ما.
 

رهایی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
تصویردر آب....مردی تصمیم گرفت به دیدارزاهدوعابدی که درنزدیکی صومعه سکتازندگی میکردبرود.پس ازمدتی راه پیمایی درمیان صحرا،سرانجام ان مردراهب راپیداکرد.گفت من نیازدارم بدانم اولین قدمیکه درراه ومسیرروحانیت بردارم کدام است؟مردراهب ازاوخواست که به انعکاس تصویرش دراب نگاه کنداوهم این کارراکرد.امافردراهب باپرتاب تعدادی خرده سنگ به درون اب باعث تکان خوردن وایجادموج دراب شد.مردگفت من نمیتوانم مادامی که شمااب رادگرگون میکنید.به انداختن سنگ ادامه میدهید،چهره ام رادراب ببینم.به همین دلیل که دیدن چهره دراب خروسان غیرممکن است،باذهن مضطرب واشفته هم نمیتوان درفکرخدابود./این اولین قدم است.
 

رهایی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
نصیحت به کماندار....یک کماندار به خاطرسختگیری زیاددرکارتیراندازی معروف بود.اوراهبی رادراین بین دیدکه به استراحت مشغول است.گفت چه قبیح که راهبه هایی که به خوردن واستراحت مشغولندبه دنبال خدامیگردند.پیرترین راهبه ها گفت:اگرشماباکمان به تیراندازی مداوم بپردازید،برسران چه خواهدامد؟خواهدشکست.اگرکسی فراترازتواناییهایش فعالیت کند،اراده اش خواهدشکست.کسی که کاررابااستراحت ،توازن،نبخشد،شورواشتیاقش راازدست خواهددادومسافت زیادی دورنخواهدشد.
 

رهایی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
حافظۀ پیری...یک پیردانایی درحال قدم زدن روی یک زمین برفی بودکه زنی رادرحال گریستن دید.پیرمردپرسیدبرای چه گریه میکنی؟گفت برای انکه به یادجوانی ام میوفتم،که ازدست رفته خداوندبامن بیرحم بوده.چراکه به من حافظه داده که بهارزندگیم رابه یادبیاورم وگریه کنم.پیرمرددانابه یک نقطه اززمین برفی خیره ماند،ناگهان گریه پیرزن تمام شدوبه اوگفت برای چه به زمین خیره شده؟مردداناگفت:یک زمین پرازگل سرخ.خداوندبامن مهربان وسخاوتمند است.چراکه به من حافظه ای داده که درزمستان یادبهارکنم
 
بالا