درسال 1975 اقای وین دایربایکی ازتجارب فوق العاده درزندگیش روبروشد.اززمانی که فقط 8سال داشتم درجستجوی پدرم بودم.اوراهرگزندیده بودم وارزوداشتم اوراملاقات کنم.اوظالمترین شخصی بودکه میشناختم.زندگیش ازهرجهت شرم اوروخفت باربود.بهشدت ازاومتنفربودم ودروجودم همیشه ازاوسوال میکردم که چگونه توانسته است همسروفرزندش راسالها بدون حمایت مالی رهاکند؟سال گذشته،هنگامیکه دردانشکاه کلمبیا به تدریس مشغول بودم،شنیدم که پدرم مرده،اماکاملاًاطمینان نداشتم.بعدازانکهازمرگش اطمینان حاصل کردم،پرسیدم که درکجادفن شده؟رفتم کنارقبرش ایستادم وباپدری که هنوزعکسش راهم ندیده بودم گفتوشنودی طولانی اغاز کردم وبی وقفه گریستم.انچه درتمام این مدت برزبانم میگذشت عفووگذشت بود.دوساعت طول کشیدتاموفق شدم انگلهای کینه ونفرتی راکه سالها درژرفای دل وجانم رخنه کرده بودازخودم برانم.پس ازاین پالایش روحی زندگیم رنگ وبویی تازه گرفت.اشتها وبنیه جسمانیم زیادشدوراندمان کارم به طورحیرت انگیزی بالارفت.اگردردلم کینه رانگه میداشتم خودراقربانی میکردم.خصومت ودشمنی راازقلبتان بیرون کنیدوازواکنشهای مسموم کننده انها خلاصی یابید.لازم نیست کسی ازبخشش شمامطلع شود.انچه اهمیت داردپاک کردن ذهن ازاین الودگیهاست.بخشودن بزرگترین مولدانرژی جهان است زیرا نیروی عظیمی که درجهت کینه ورزیدن به کارمی رودمیتوان نتیجه مثبت وسازنده گرفت.