شاه کلیدهای تربیتی آیت الله مجتبی تهرانی از زبان میثم مطیعی

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
picture.php


654049_344.jpg

میثم مطیعی مداح جوان اهل بیت در خصوص آیت الله مجتبی تهرانی می گفت: "یکی از شاه کلیدهای تربیتی حاج آقا این بود "چیزی را که عمل نمی‌کرد دیگران را به آن توصیه نمی‌کرد"

به گزارش روضه نیوز میثم مطیعی مداح جوان اهل بیت در خصوص ایشان می گوید: "یکی از شاه کلیدهای تربیتی حاج آقا این بود "چیزی را که عمل نمی‌کرد دیگران را به آن توصیه نمی‌کرد" چیزی را می گفت که خودش به آن عمل می کرد و برای همین ما راحت می‌پذیرفتیم و راحت در جان ما می‌نشست."

ماه رمضان بهانه ای شد تا مروری داشته باشیم به نکات اخلاقی که این عالم بزرگوار در ماه رمضان سال گذشته به عنوان آخرین ماه رمضان عمرشان بیان کرده بودند
 

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
upload_2014-7-18_2-11-30.jpeg

تا دعا می‌کنید فرشتگان می‌گویند: آمّین!

در جلسه گذشته گفتم. «رُوِیَ عن رَسوُلِ‏ الله (صل ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم) قال: لا تَدعُوا عَلی اَنفُسِکُم اِلّا بِخَیر»؛ وقتی برای خودت دعا می‏ کنی، از خدا خیر بخواه نه شرّ! نفع بخواه نه ضرر! رفع ضرر بخواه نه جلب ضرر! «لا تَدعُوا عَلی اَنفُسِکُم اِلّا بِخَیر»؛ این تعبیر، استثنا از نفی است، یعنی بی ‌برو برگرد باید همین باشد، «فَاِنَّ المَلائِکَه یؤَمِّنون عَلی ما یَقوُلوُن»؛تا دعا می‏ کنید، فرشتگان بلافاصله می‏ گویند: آمّین! فهمیدی چه‌کار کردی؟ آن‌ها می‏ گویند: آمّین! بعد هم تو پشیمان می ‏شوی!

حتّی اموالتان را هم نفرین نکنید!

در یک روایت دیگر است از پیغمبراکرم که درباره درخواست ضرر است هم نسبت به خود و هم دیگران، «رُوِیَ عن رَسوُلِ‏ الله (صَل‏ الله‏ عَلیهِ‏ وَ‏آلِهِ‏ وَ سَلَّم) قال: لا تَدعوا عَلی اَنفُسِکُم وَلا تَدعوا عَلی اَولادِکُم»؛ اولاد خود را نفرین نکنید! «وَلا تَدعُوا عَلی خَدَمِکُم»؛ خدمتگذاران تان را نفرین نکنید! «وَلا تَدعُوا عَلی اَموالِکُم»؛ حتّی اموالتان را هم نفرین نکنید! عجب! آن‏ها جاندار بودند، این‏ها بی‏جان هستند، توجّه کنید! اینکه بگویید: ای کاش این را نداشتم! این من را بیچاره کرد! این فلان شد و از این قبیل حرف‌ها. بروید خودتان را اصلاح کنید، آن‏ها تقصیری ندارند! من یک وقتی راجع به دنیا بحث کرده ‏ام؛ ما خیال می‏ کنیم دنیا در و دیوار و امثال این‏ها است، نه! دنیا این‏ها نیست، دنیا چیز دیگری است. من نمی‏ خواهم بحث را منحرف کنم.
 

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
درخواست نکنید جوانتان جوان‌مرگ شود!‌

مطلبی‏ در روایت مطرح شده که چه بسا این مطلب از جهت جنبه‏ های طبیعی، آن موقع نیز مورد ابتلاء بوده است‏. پیغمبراکرم در روایتی دارد که: «قالَ رَسوُلِ‏ الله (صَل الله‏ عَلَیه‏ وَ‏ آلِه‏ وَ سَلَّم): لا تَمَنّوا هَلاکَ شِبابِکُم وَ اِن کانَ فیهِم غَرام»؛ از خدا درخواست و تمنّا نکنید تا جوانتان جوان‌مرگ شود، چون می‏ بینم در این شرّ وجود دارد؛ به اصطلاح ضرر دارد، «فَاِنَّهُم عَلی ما کانَ فیهِم عَلی خِلال»؛ یک بحث منطقی است، چون آن‏ها با همان حالی که دارند از چند حال خارج نیستند، یک: «اِمّا اَن یَتُوبوُا فَیَتوُبُ الله عِلَیهِم»؛ چه بسا این شخص فردا پشیمان شود و توبه کند، خدا هم توبه او را قبول کند، دو: «وَ اِمّا اَن تُردِیَهُمُ الآفاق»؛ از آن طرف، ممکن است موجب شود این آسیب ‏هایی که می‏ بینی اصلاً از بین برود. این زمین‏ها همه به طور کلّی از بین برود. به طور کلّی، شرّها از بین برود. ضرری که از ناحیه‏ ی او وجود دارد، همه از بین برود. می‏ فهمد، توبه می‏ کند، یا اصلاً دیگر زمینه‏ اش از بین می‏ رود. این دو تا هم مربوط به ضرر است. از آن طرف، ممکن است در جادّه‏ ای بیافتد و در آن شروع کند به خدمت کردن. «وَ اِمّا عَدُوّاً یُقاتِلوُه»؛ همین کسی که تو می‏ گفتی: خدا مرگش بدهد! ممکن است درگیری و جنگی ایجاد شود؛ ممکن است دشمن کافری به مسلمان‏ ها حمله کند و او به جبهه برود و بجنگد، «وَ اِمّا حَریقاً فَیُدفِعوا وَ اِمّا ماءً فَیَصُدّوُا» ممکن است حادثه‏ ای پیش بیاید و او جلوی آن را بگیرد و ... حضرت دانه دانه، شروع می‏ کند به گفتن. همه این‏ها خدمات است.
 

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
اصل در اسلام جذب است
اصل در اسلام جذب است، نه دفع. صرف اینکه مثلاً شخصی «نعوذبالله»! خلافی کرده و امثال این‎ها و تو ناراحت شدی و امیدی نداری، پس او را نفرین کنی و در شب ماه رمضان از خدا بخواهی که: خدایا! او را نابود کن و... رفتار درستی نیست. اینکه عرض کردم، اصل در اسلام جذب است نه دفع، مسئله‎ای مسلّم است؛ چه از نظر سیرة عملی معصومین و اولیاء خدا و چه از نظر ترغیبی که در سخنانشان وجود داشته است؛ آن‎ها به تعبیری عملاً و لفظاً و قولاً می‎خواستند جذب کنند.


 

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
جذب در شیوه رفتاری امیرالمؤمنین

جریانی را ابن ‏ابی ‏الحدید از جنگ صفّین نقل می‏ کند، می‏ گوید: در آنجا دو گروه آمدند. آن طرف معاویه و همراهان او از شام و این طرف هم علی (ع) و اصحاب او از کوفه. چند روز منتظر شدند؛ یک روز، دو روز، سه روز، امّا خبری نشد. نه امیرالمؤمنین کسی پیش او فرستاد، که بیا بجنگیم و نه معاویه آمد تا اعلام جنگ کند. امیرالمؤمنین هم تا او چیزی نگفته، چیزی نگفت. چند روز گذشت. اصحاب علی (ع) خسته شدند. پیش امیرالمؤمنین (ع) آمدند و گفتند: ما از کوفه که بیرون آمدیم زن و بچّه‏ هایمان را آنجا نگذاشتیم تا بیاییم اینجا و بمانیم! با این تعبیر گفتند: «یا اَمیرَالمُؤمِنین خَلَّفْنَا ذَرَارِیَّنَا وَ نِسَاءَنَا بِالْکُوفَة» زن و زندگی را در کوفه گذاشتیم، «وَ جِئْنَا إِلَى أَطْرَافِ الشَّامِ لِنَتَّخِذَهَا وَطَنا»، و آمدیم اطراف شام که اینجا را برای خودمان وطن بگیریم؟ یعنی آمدیم اینجا تا قصد اقامه کنیم؟ اصحاب امیرالمؤمنین طعنه‎ای به او زدند، «ائْذَنْ لَنَا فِی قِتَالِ الْقَوْمِ»، اجازه بده تا برویم و بجنگیم، «فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ قَالُوا»؛ مردم به خاطر اینکه ساده بودند، با شنیدن این زمزمه ‏ای درونشان افتاد؛ به قول ما، بین آن‎ها پچ پچ افتاده بود. یک دسته می‏ گفتند: امیرالمؤمنین می‏ ترسد بجنگد تا نکند هلاک شود. دسته دیگر می‏ گفتند: اصلاً خودِ علی شک دارد که این جنگ درست است یا نه؟ ببینید چطور می‏ خواستند امیرالمؤمنین را به خیال خودشان تحریک کنند که وارد جنگ شود!

امیرالمؤمنین در جوابشان گفت: امّا آن مطلب اوّل که ظاهراً برای من وصله ناجور است! همه من را می‏ شناسند که، من مرد جنگ هستم؛ یعنی سوابق تاریخی من از کوچکی‏ ام در اسلام نشان می‏ دهد که این مورد در من صدق نمی‎کند. امّا مطلب دوّم که شک داشته باشم؛ اگر بنا بود شک کنم باید موقعی که جنگ جمل در بصره اتفاق افتاد شک می‎کردم. در آنجا افراد چه کسانی بودند؟ می ‏دانید؛ اُمّ ‏‏المؤمنین! بود که جای شک وجود دارد؛ طلحه و زبیر بودند؛ ببینید چه کسانی در مقابل علی (ع) قرار داشتند! آن‏ها اصحاب پیغمبر بودند. او می‎خواهد با چه کسانی بجنگد؟ گفت: اگر بنا بود شک کنم، آنجا باید شک می‎کردم. در آنجا شک هم نکردم و جنگیدم. این وصله‏ ها به من نمی‏ چسبد.
 

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
رحمت فراگیر خداوند

به تعبیری اگر مقداری گسترده‌تر، به خصوص نسبت به اولیای خدا وارد شویم می‌بینیم که آن‌ها، همه مظهر صفات الهیّه هستند و یکی از بارزترین و فراگیرترین صفات الهی، رحمت خدا است، یعنی همان مهربانی و لطفی که فراگیر است، شمولیت داشته و استثنا هم ندارد. در آیات می‌خوانیم: «رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً»، «فَقُلْ‌ رَبُّکُمْ‌ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ»،پروردگار تو، دارای رحمتِ فراگیر است. کنار نگذاشته است. «رَحْمَتِی‌ وَسِعَتْ‌ کُلَّ شَیْ‌ءٍ»، خدا صریحاً می‌گوید: رحمت من فراگیر است و متوجّه همه می‌شود. حتّی این را در باب صفات جمال و جلال داریم که رحمت از صفات جمال است. آنجا داریم که، اصلاً رحمت حق و خداوند بر غضبش سبقت گرفته است.
 

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
رحمت خدا بر غضبش برتری دارد

امام‌ موسی‌کاظم (علیه‌السّلام) در روایتی فرمود: «وَ عَلِمُوا أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالى‌ الْحَلِیمَ‌ الْعَلِیمَ‌»، تا به اینجا می‌رسد که: «وَ کَتَبَ عَلى‌ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»، بر خودش نوشته که باید نسبت به محاسبه‌های خودش رحمت داشته باشد، «فَسَبَقَتْ‌ قَبْلَ‌ الْغَضَبِ» در ادعیه هم داریم: «یَا مَنْ‌ سَبَقَتْ‌ رَحْمَتُهُ‌ غَضَبَه‌»، به تعبیر من وقتی خدا این گونه است شما چه می‌گویید که برای مشرک و کافر طلب خیر نکنید؟ بهتر از این نمی‌توانستم اشکال را مطرح کنم.

در هر شرایط حق بر باطل مقدّم است

از پیغمبراکرم (صلّی‎الله‎علیه‎و‎آله‎و‎سلّم) روایت شده است که: «قال رسول‎الله (صلّ‎الله‎علیه‎و‎آله‎و‎سلّم) الْحَقُ‏ ثَقِیلٌ‏ مُرٌّ، وَ الْبَاطِلُ خَفِیفٌ حُلْو»؛ حق سنگین و تلخ است امّا باطل سبک و شیرین، «وَ رُبَّ شَهْوَةِ سَاعَةٍ تُورِثُ حُزْناً طَوِیلًا»؛ امّا بدان! خوشحالی موقّتی می‎کنی و بعد از این لذّتی که انجام دادی و از حق روی‎گردان شدی، اندوه‎های بسیار می‎بینی.

از امام صادق (علیه‎السّلام) است که فرمود: «إِنَّ مِنْ حَقِیقَةِ الْإِیمَانِ أَنْ‏ تُؤْثِرَ الْحَقَ‏ وَ إِنْ ضَرَّکَ عَلَى الْبَاطِلِ»؛ این از حقیقت ایمان است که اگرچه حق به تو ضرر برساند، بر باطل مقدّم داری؛ یعنی حق را بر باطل مقدّم بدار ولو اینکه مقدّم داشتن به تو ضرر بزند، «وَ إِنْ نَفَعَکَ»؛ و باطل به تو نفع برساند. روایت زیاد داریم. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا- کُونُوا قَوَّامِینَ‏ بِالْقِسْطِ- شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ».
 

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
با حق باش، حتّی به ضررت

برای اینکه می‎خواهم وارد توسّل شوم به این روایت اشاره می‏ کنم. روایت از امام‎باقر (ع) است که فرمود: «لَمَّا حَضَرَتْ أَبِی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع الْوَفَاةُ ضَمَّنِی إِلَى صَدْرِهِ»؛ امام‎باقر(ع) می‎فرمایند: وقتی پدرم امام زین‎العابدین (ع) زمان وفاتشان و لحظات آخر زندگیشان رسید، من را به سینه‎اش چسباند، «ضَمَّنِی إِلَى صَدْرِهِ وَ قَالَ یَا بُنَیَّ! أُوصِیکَ بِمَا أَوْصَانِی بِهِ أَبِی حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ» به تو وصیّت می‎کنم به همان چیزی که پدرم، یعنی حسین (ع) من را به آن هنگام وفات یعنی لحظات آخر، وصیت کرد، «وَ بِمَا ذَکَرَ»؛ و ضمناً هم گفت: «أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ»؛ یعنی پدرم علی (ع) به حسین (ع) همین مطلب را سفارش کرده است.

«یَا بُنَیَّ اصْبِرْ عَلَى‏ الْحَقِ‏ وَ إِنْ‏ کَانَ‏ مُرّاً»؛ صبر کن! پایداری کن بر حق، اگر چه تلخ باشد. این را حسین (ع) فرمودند که ظاهراً می‎بینیم از نظر صبر در چه موقعیتی بود. در روز عاشورا و آن لحظات، امام‎حسین، زین‎العابدین (ع) را به سینه‎اش چسبانده و می‎گوید: من می‎خواهم به تو سفارش کنم، همان که علی (ع) به من وصیّت کرد: صبر کن بر حق، اگرچه تلخ باشد!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: gole yakh
بالا