♦♦♦♦خاطرات ماه مبارک رمضان و رزمندگان/شهدا♦♦♦♦

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
در آن عملیات بسیاری از عزیزان به وصال حضرت حق پیوستند در حالی که روزه دار بودند و لب‌هایشان خشکیده بود. اما به عشق اباعبدالله الحسین (ع) و عطش کربلا رفتند و به شهادت رسیدند
سحری خوردن کنار آرپی‌جی و مسلسل، وضو با آب سرد و قنوت در دل شب توصیف ناشدنی است. ربّنای لحظات افطار از پایان یک روزه خبر می‌داد، ربّنایی که تمام وجود رزمندگان مملو از حقانیت آن بود. بچه‌ها با اشتیاق فراوان برای نماز مغرب و عشا وضو می‌گرفتند، ماشین توزیع غذا به همه چادرها سر می‌زد و افطاری را توزیع می‌کرد. سادگی و صمیمیت در سفره افطار ما موج می‌زد و ما خوشحال از اینکه خدا توفیق روزه گرفتن را به ما هدیه داده بود سر سفره می‌نشستیم و بعد از خواندن دعا با نان و خرما افطار می‌کردیم.
دعای توسل و زیارت عاشورا هم در این روزها حال و هوای دیگری داشت. معـنویتــی که «السلام علیــک یــا اباعبدالله»، «زیارت عاشورا» یا «وجیه عندالله اشفع لنا عندالله» در توسل به سفره افطار و سحر ما هدیه می‌کرد، غیرقابل توصیف است و همین، بنیه معنوی و عدم غفلت از لحظات معنوی رزمندگان را از دیگران ممتاز کرده بود. نمی‌توانم این لحظات را برای شما بیان کنم، در لشکر 28 سنندج بودم و قرار بود بعد از یک هفته به خانه برگردم اما جاذبه این ماه مرا در کردستان ماندگار کرد. ماه رمضان بهترین و زیباترین خاطرات را برای ما در سنگرها به ارمغان می‌آورد.
برکت دعا در کنار سنگرها، نماز روی زمین خاکی، سحری خوردن کنار آرپی‌جی و مسلسل، وضو با آب سرد، قنوت در دل شب، قیام روبروی آسمان بدون هیچ حجابی که تو را از دیدن وسعت‌ها بی نصیب کند، گریه بچه‌های عاشق در رکوع و همه چیز برای یک مهمانی خدا آماده بود. یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداریشان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

(راوی : حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر محمدی ، نماینده ولی فقیه در لشکر 42 قدر اراک)


39986490684112366612.gif
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
افطاری بهشتی

ما در دوران اسارت جزو مفقودین بودیم یعنی نه ایران از ما خبر داشت و نه صلیب سرخ جهانی نام ما را ثبت کرده بود. به همین جهت مشکلات ما از سایر اسرا بیشتر بود. هیچ نام و نشانی از ما در جایی نبود. عراقی‌ها به ما خیلی سخت می‌گرفتند جز ارتباط و اتکال به خدا هیچ راهی نبود تنها امیدمان استعانت خداوندی بود یکی از راه‌های تحکیم ارتباط الهی بحث نماز و روزه بود بچه‌هایی که با ما در اردوگاه 12 و 18 بودند تقریباً ماه رجب و ماه شعبان را در استقبال از ماه رمضان روزه می‌گرفتند هر چند که روزه گرفتن و نماز خواندن حتی به صورت فرادا جرم بود.
خدا شاهد است امروز که بیش 20 سال از اسارت می‌گذرد هنگام ماه مبارک رمضان همه نوع خوراکی با بهترین کیفیت در سفره‌هایمان یافت می‌شود
ولی لذت افطار دوران اسارت را ندارد
بارها اتفاق می‌افتاد که هنگام نماز دژخیمان بعثی به بچه‌ها حمله می‌کردند و جهت آن‌ها را از قبله تغییر می‌دادند و نماز را بهم می‌زدند حتی یک شب مجبور شدیم نماز مغرب و عشا را به حالت خوابیده و زیر پتو به جا بیاوریم. روزه گرفتن جرم سنگین‌تری بود بچه‌ها غذای ظهر را می‌گرفتند و در یک پلاستیک می‌ریختند چهار گوشه آن را جمع کرده و گره می‌زدند سپس این غذا را در زیر پیراهن خود پنهان می‌کردند و افطار میل می‌نمودند اگر موقع تفتیش از کسی غذا می‌گرفتند او را شکنجه می‌دادند.
آن غذای سرد ظهر با غذای مختصری که احیاناً در شب می‌دادند را بچه‌ها به عنوان افطار می‌خوردند و تا افطار بعد به همین ترتیب می‌گذشت. خدا شاهد است امروز که بیش 20 سال از اسارت می‌گذرد هنگام ماه مبارک رمضان همه نوع خوراکی با بهترین کیفیت در سفره‌هایمان یافت می‌شود ولی لذت افطار دوران اسارت را ندارد. به نظر من آن غذا، غذای بهشتی بود و ما هنگام افطار واقعاً حضور خدا را احساس می‌کردیم. دعای افطار با حال و هوای معنوی خاصی توسط بچه‌ها قرائت می‌شد هر چند پس از صرف افطاری تا افطار بعد هیچ خبری از خوراکی نبود ولی خیلی برایمان لذت بخش بود.

(راوی: سردار مرتضی حاج باقری)


43280500916491076241.gif
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
روزه داران شهید
رمضان در جبهه‌ها در اوج گرمای تابستان آن هم در منطقه خوزستان حال و هوای ویژه‌ای داشت. سال 60 ماه رمضان در اوایل مرداد ماه و گرمای بالای 50 درجه خوزستان بسیار طاقت فرسا بود. رزمندگانی که از اقصی نقاط کشور به جبهه می‌آمدند حکم مسافر را داشتند و کمتر می‌توانستند یکجا ثابت باشند بعضی از آن‌ها در یک منطقه می‌ماندند و از مسئول یا فرمانده مربوطه مجوز می‌گرفتند و قصد ده روز کرده و روزه دار می‌شدند.

روزهای طولانی بالای 16 ساعت، گرمای شدید و سوزان کار فعالیت نبرد با دشمن حتی در منطقه پدافندی شدت یافتن تشنگیو ضعف و بی حالی از جمله مواردی بود که وجود داشت اما به لطف خدا در ایمان و اراده رزمندگان کم‌ترین خللی ایجاد نمی‌شد. سال 61 ماه مبارک رمضان در تیر ماه واقع شد. عملیات رمضان در همین ماه انجام گرفت.

شب 19 رمضان در حال و هوای خاصی رزمندگان آماده عملیات می‌شدند. گرمای شدید باد و توفان شن‌های روان و از همه مهم‌تر نبرد با دشمن آن هم برای کسانی که روزه دار بودند بسیار سخت بود. انسان تا در شرایط موجود قرار نگیرد درک مطلب برایش سنگین است.

در آن عملیات بسیاری از عزیزان به وصال حضرت حق پیوستند در حالی که روزه دار بودند و لب‌هایشان خشکیده بود. اما به عشق اباعبدالله الحسین (ع) و عطش کربلا رفتند و به شهادت رسیدند.


(راوی: سید ابراهیم یزدی)
89831553469450053795.gif
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
خادم رزمندگان
ماه رمضان سال 66 بود در منطقه عملیاتی غرب کشور بودیم نیروهایی که در پادگان نبی اکرم (ص) حضور داشتند در حال آماده باش برای اعزام بودند. هوا بارانی بود و تمام اطراف چادر در اثر بارش باران گل آلود بود به طوری که راه رفتن بسیار مشکل بود و با هر گامی گل‌های زیادتری به کفش‌ها می‌چسبید و ما هر روز صبح وقتی از خواب بیدار می‌شدیم متوجه می‌شدیم کلیه ظروف غذای سحر شسته شده اطراف چادرها تمیز شده و حتی توالت صحرایی کاملاً پاکیزه است.
این موضوع همه را به تعجب وا می‌داشت که چه کسی این کارها را انجام می‌دهد! نهایتاً یک شب نخوابیدم تا متوجه شوم چه کسی این خدمت را به رزمندگان انجام می‌دهد! بعد از صرف سحر و اقامه نماز صبح که همه بخواب رفتند دیدم که روحانی گردان از خواب بیدار شد و به انجام کارهای فوق پرداخت و این‌گونه بود که خادم بچه‌های گردان شناسایی شد. وقتی متوجه شد که موضوع لو رفته گفت: من خاک پای رزمندگان اسلام هستم.


(راوی عبدالرضا همتی)


14190136939701367492.gif
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
سپیده صبح بود که دشمن با صدها تانک و نیروهای تازه نفس شروع به تک کرد. ۴۸ ساعت با دشمن درگیر بودیم تا اینکه نیروهای کمکی که از برادران اصفهانی بودند جایگزین ما شدند. بعد از ۴۸ ساعت درگیری خسته و گرسنه حدود نیمه شب بود که به اردوگاه رسیدیم. بنابراین از غذا و شام وحتی یک تکه نان هم خبری نبود به جز یک جعبه خرما که آن را به معاون فرمانده که از همه ما خسته‌تر بود،دادند.

122541181541871911431471204712237194197195.jpg


فرمانده تیپ، برادر «چلوی»‌، شهید شده بود. معاون فرمانده همگی ما را که حدود ۱۴۰ یا ۱۵۰ نفر بودیم به خط کرد و گفت:‌ برادرانی که خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورند و آنهایی که می‌توانند، تا فردا صبح تحمل کنند. خدا می‌داند با وجود اینکه بعضی از بچه‌ها هنوز افطار نکرده بودند و تنها از آبی که در قمقمه داشتند خورده بودند ولی جعبه خرما به دست هر کس می‌رسید می‌گفت سیرم،
و به نفر بعدی خود می‌داد و آخرین نفر جعبه خرما را دست نخورده به معاون فرمانده داد.


همگی خسته و گرسنه و به یاد دوستان و همسنگران خود که در این عملیات با زبان روزه به کاروان شهدا،
مجروحان و اسرا پیوسته بودند دعا و گریه کردیم.

روحشان شاد و یادشان گرامی
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"

خاطرات شهيد رضا صادقي يونسي

بسياري از شهدا، با زبان روزه شهيد شدند.
برخي از رزمندگان ، سهميه ناهارشان را مي گرفتند، اما آن را به هم رزم هايشان مي دادند و خودشان روزه مي گرفتند.
اولين بار كه در جبهه رفتم، نزديك شب قدر بود.
شب قدر كه رسيد، به اتفاق چندين تن از هم رزم هايم، به محل برگزاري مراسم احيا رفتم.
از مجموع 350 نفر افراد گردان، فقط بيست نفر آمده بودند.تعجب كردم.
شب دوم هم همين طور بود. برايم سؤال شده بود كه چرا بچه ها براي احيا نيامدند، نكند خبر نداشته باشند.
از محل برگزاري احيا بيرون رفتم. پشت مقر ما صحرايي بود كه شيارها و تل زيادي داشت.
به سمت صحرا حركت كردم، وقتي نزديك شيارها رسيدم، ديدم در بين هر شيار، رزمنده اي رو به قبله نشسته و قرآن را روي سرش گرفته و زمزمه مي كند. چون صداي مراسم احيا از بلند گو پخش مي شد، بچه ها صدا را مي شنيدند و در تنهايي و تاريكي حفره ها، با خداي خود راز و نياز مي كردند.
بعدها متوجه شدم آن بيست نفر هم كه براي مراسم عزاداري و احيا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند.
اين اتفاق يك بار ديگر هم افتاد.
بين دزفول و انديمشك، منطقه اي بود كه درخت هاي پرتقال و اكاليپتوس زيادي داشت، ما اسمش را گذاشته بوديم جنگل. نيروهاي بعثي بعد از آنكه پادگان را بمباران كرده بودند. نيروهايشان را در آن جنگل استتار كرده بودند.
آنجا ديگر تپه نداشت، اما بچه ها خودشان حفره هايي كنده بودند و داخل آن مي رفتند و در تنهايي عجيبي با خدا راز و نياز مي كردند.
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
شهيد محمد كاظم نژاد
مادر اين شهيد مي گويد: در اداي نماز اول وقت و گرفتن روزه، بسيار مقيد بود. از هشت سالگي روزه مي گرفت و نماز مي خواند .براي اداي نماز صبح، او بود كه همه را بيدار مي كرد.
حتي به گرفتن روزه مستحبي تشويق مي كرد.
از جبهه كه به مرخصي مي آمد، دائم روزه مي گرفت.
روزي پرسيدم: مادرجان! چرا اين قدر روزه مي گيري؟
گفت: مادر من در جبهه روزه نگرفته ام. حالا دارم قضاي آنها را مي گيرم.
دارم اداي دين مي كنم.
گفتم: خدا قبول كند حالا بگو براي سحر چه غذايي درست كنم؟ گفت: تخم مرغ كه داريم. همين ها را بپز تا با هم روزه بگيريم.
از جبهه كه به مرخصي آمده بود، متوجه شد روزه ام.
پرسيد چرا روزه ايد؟ گفتم: نذر است! نذر كردم كه ان شاء الله سلامت برگردي!
خنديد و گفت:
پس به خاطر همين روزه هاي نذري شما، در جبهه هيچ اتفاقي برايم نمي افتد.
بعد، تعريف كرد: با نه نفر ديگر، در يكي از مناطق عملياتي بوديم، ناگهان جلوي پايمان گلوله خمپاره اي منفجر شد. همه به جز من شهيد شدند.
وقت برگشتن، بچه ها با تعجب نگاهم مي كردند كه چطور از بين نه نفر، فقط من زنده ام و حتي خراشي به تن ندارم!
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
شهدایی که با خمپاره افطار کردند
ماه مبارک رمضان فرصتی برای رسیدن به قله عبودیت و بندگی است؛ جبهه‌ها در هشت سال دفاع مقدس از این فیوضات مستثنی نبود؛ چه رزمندگان در حالی که روزه‌دار بودند با لب‌هایی تشنه و غرق در خون به ملاقات خدا رفتند. اسماعیل زمانی که از دوران نوجوانی با برادر شهیدش «مهرداد زمانی» در جبهه حضور پیدا کرده، امروز از روزهای ماه رمضان در جبهه‌ها و 4 تن از هم سنگرانش که با خمپاره 60 افطار کردند، روایت می‌کند. در دوران دفاع مقدس رزمندگان سعی می‌کردند از فیوضات ماه بیشترین بهره را ببرند؛ در برخی جبهه‌ها به دلایل مختلف که نیروها تا 10 روز در جایی مستقر نبودند و بنا به استراتژی جنگ و دستور فرماندهان، گاهی امکان روزه گرفتن برای رزمندگان فراهم نمی‌شد که آن‌ها حسرت این موضوع را می‌خوردند، اما چون وظیفه حفظ اسلام بود، تابع شرایط بودند. بعد از عملیات «کربلای 5» و «والفجر 8» از منطقه شلمچه تا خط کوشک، خط پدافندی بود؛ در سال 1366 و مصادف با 25 شعبان در آن منطقه مستقر بودیم؛ منطقه‌ای با دمای بالای 50 درجه و رطوبت بسیار بالا.اکثر رزمندگان روزه بودند؛ روزه گرفتن در دوران دفاع مقدس با روزه گرفتن امروزی و وجود تجهیزات سرمایشی خیلی متفاوت بود. بچه‌ها برای خنک شدن در سنگر نگهبانی که درون زمین حفر شده بود، نی روییده در آب را می‌بریدند و به دریچه‌های دیده‌بانی روی دیواره سنگر نصب می‌کردند و برای خنک شدن بادی که داخل سنگر می‌وزید، کمی آب روی نی‌ها می‌پاشیدند. برای سحری ساعت 3.5 بامداد تویوتا با یک دیگ غذا وارد منطقه می‌شد؛ تدارکات سعی می‌کرد در انتقال ظرف‌ها صدایی بلند نشود که رزمنده‌هایی که خواب بودند، بیدار شوند؛ اوج ایثار و از خودگذشتگی یادگار جبهه‌ها بود؛ برخی رزمنده‌ها به سرعت سحری می‌خوردند تا پست خالی نماند و دوستان دیگر بتوانند سحری بخورند. پیرمردی در تدارکات دسته قبل از افطار با چوب و هیزم آتش می‌افروخت و پس از جوشیدن آب، چایی دم می‌کرد. موقع افطار که می‌رسید، بچه‌ها را دور سفره جمع می‌کرد و می‌گفت «بیایید چای ذغالی بخورید، بعد از چند ساعت تشنگی می‌چسبد». سفره‌ای بی‌ریا و ساده با نان و پنیر و خرما در کنار دوستانی که فکر می‌کردیم همیشه پیش ما خواهند ماند، حال و هوای دیگری داشت. همان روزها به همراه یکی از دوستان در پست نگهبانی بودیم؛ قرار بود بعد از ما شهید «پرویز غدیری» و شهید «عبدالرضا خیرالدین» جایگزین شوند؛ ساعت 12 بود و در فاصله 60 متری با عراق مستقر بودیم؛ هوا بسیار گرم بود و منتظر آمدن دوستان و جایگزینی برای پست نگهبانی بودیم. مدتی گذشت اما آن‌ها نیامدند. برای جویا شدن علت، به محل استراحت آن‌ها رفتیم؛ به محض کنار زدن پتوی نصب شده به در سنگر، دیدم دوستان دراز کشیده‌اند اما صدایی از آن‌ها نمی‌آید؛ متوجه شدم خمپاره 60 از داخل دریچه وارد سنگر شده بود و شهیدان «پرویز غدیری»، «عبدالرضا خیرالدین»، «سید محسن موسوی» و یکی دیگر از شهدا که اسمش در خاطرم نیست، بر اثر موج گرفتگی به شهادت رسیده بودند.
منبع : پایگاه خبری انصار حزب الله
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
خاطره یک زن رزمنده ار ماه مبارک رمضان
كاتبي گفت: در ماه رمضان سال 1360 برق انديمشك بر اثر موشك باران عراق قطع شد. در آن زمان آب بيمارستان ها از طريق پمپ هايي كه با برق كار مي كردند تامين مي شد. هوا به شدت گرم بود و هيچ وسيله خنك كننده اي نداشتيم. براي آنكه بتوانيم گرما را تحمل كنيم بر روي

كاشي هاي بيمارستان مي خوابيديم تا كمي از حرارت بدنمان كاسته شود و چون احساس مي كرديم كه شايد كاشي ها براثر ريختن خون مجروحان نجس شده باشد خدا خدا مي كرديم كه برق تا زمان افطار وصل شود.
به گزارش مشرق، بخشي از خاطرات «مريم كاتبي» از امدادگران دفاع مقدس كه با آغاز تحركات ضدانقلاب و به توصيه دكتر «فياض بخش» به غرب كشور مي رود در ادامه خواهد آمد:
كاتبي در گفت وگو با ايسنا، درباره چگونگي حضورش در شهر سنندج مي گويد: من بر عكس بانواني كه به صورت داوطلبانه و با شجاعت به جبهه مي رفتند اصلا شجاع نبودم. با آغاز تحركات ضدانقلاب در كردستان دكتر فياض بخش از من خواست كه به سنندج بروم اما من قبول نمي
كردم و دكتر تصميم گرفت كه اين مساله را با مرحوم مادرم در ميان بگذارد.
مادرم به من اصرار كرد كه به استان كردستان بروم اما من باز هم سازناسازگاري زدم چرا كه اصلا دوست نداشتم به آنجا بروم و حتي به او گفتم: تو مي خواهي من را به كشتن بدهي. با تمام اين ناخرسندي ها من به كردستان رفتم در آنجا با شهيد محمد بروجردي ملاقات كردم. او از
من پرسيد كه دوست داري به پاوه بروي يا مريوان؟ من كه از قبل مي دانستم اوضاع شهر پاوه بسيار خطرناك است بي درنگ گفتم مريوان.
ديدن صحنه هايي از شجاعت ، ايثار و مظلوميت رزمندگان باعث شد تا آخرين روز جنگ در جبهه بمانم و در آخر هم بعد از عمليات «مرصاد» با اشك جبهه را ترك كردم. پس از ختم قائله كردستان و با آغاز جنگ تحميلي به عنوان «ماما» به جبهه جنوب رفتم و در بيمارستان شهيد
«كلانتري» انديمشك حضور يافتم. در ماه رمضان سال 1362 به دنبال عمليات «والفجر» دشمن چند پاتك به ما زد كه در آن تعداد بسياري از رزمندگان مجروح شدند از جمله رزمندگاني كه در اين پاتك ها به شدت مجروح شده بودند مي توان به رزمندگان گردان تخريب استان فارس اشاره
كرد چرا كه آنها بر اثر انفجار «مين»، از ناحيه دست و پا دچار آسيب ديدگي شده بودند.
در آن سال من مسئول بخش «ريكاوري» بودم و با پايان يافتن كارم در اين بخش به اتاق هاي ديگر سر مي زدم. با ورود به بخش «ارتوپدي» به همراه دوستانم مجروحان را پانسمان مي كرديم. بعد از پايان كارهاي اين بخش نيز بايد غذاي مجروحان را آماده مي كرديم و به آنها مي داديم.
وقتي به آشپزخانه بيمارستان رفتم تا براي مجروحان غذا بياورم متوجه شدم كه ناهار آنها قورمه سبزي است و از آنجايي كه روزه بودم و بسيار قورمه سبزي را دوست داشتم گفتم: «واي خدا چند ساعت ديگر بايد تا افطار صبر كنم؟» پرستاران مسئول غذا دادن به مجروحان بودند. در
ميان آنها رزمنده اي بود كه هر دو دست و پاهايش شكسته بود به همين دليل بايد من به او غذا مي خوراندم با هر قاشقي كه به دهان او مي گذاشتم اشك مي ريخت تا اينكه به قاشق ششم رسيد.
از او پرسيدم: «چرا اشك مي ريزي؟» چيزي نگفت دوباره پرسيدم تا اينكه گفت: خدا من را بكشد ، شما بايد در حالي كه روزه هستيد به من غذا بدهيد از قورت دادن آب دهانتان معلوم است كه با هر قاشق كه من مي خورم شما نيز دلتان مي خواهد از اين قورمه سبزي بخوريد.
در ماه رمضان سال 1360 برق انديمشك بر اثر موشك باران عراق قطع شد. در آن زمان آب بيمارستان ها از طريق پمپ هايي كه با برق كار مي كردند تامين مي شد. هوا به شدت گرم بود و هيچ وسيله خنك كننده اي نداشتيم. براي آنكه بتوانيم گرما را تحمل كنيم بر روي كاشي هاي
بيمارستان مي خوابيديم تا كمي از حرارت بدنمان كاسته شود و چون احساس مي كرديم كه شايد كاشي ها براثر ريختن خون مجروحان نجس شده باشد خدا خدا مي كرديم كه برق تا زمان افطار وصل شود.
ماه رمضان سال هاي 59،60،62 به دليل شرايط سخت از جمله ماه هايي بود كه به سختي روزه گرفتيم اما اين روزه داري عاملي بود تا دامنه صبر و استقامتمان را در برابر مشكلات افزايش دهيم.
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
ماه رمضان در جبهه ها حال و هوای دیگه ای داشت،با اینکه حکمی وجود نداشت تا ما بتونیم روزه بگیریم،و بعلت اینکه هیچ موقع در جایی توقف نداشتیم و نمیتونستیم قصد کنیم و خط مقدم دائما در حال تغییر بود،بازم بچه های مخلصی بودند که روزه میگرفتند،شب های قدر عجیبی وجود داشت،شما تجسم کنید وقتی تو سنگر اجتماعی جمع می شدیم برای برگزاری مراسم احیا،افرادی در بین ما بودند که ساعت های آخر پرواز ملکوتی اشان بود و لحظات آخرشون رو با خدا راز ونیاز میکردند،حالت عجیبی داشتند و اینو بدون اغراق میگم،اونموقع خداوند حجابی رو از ما برداشته بود و خیلی راحت تشخیص میدادیم که چه کسی نوبتش شده و باید شهید بشه(بقولی بچه ها می گفتن فلانی داره نور بالا میزنه)
،چهره اون فرد رو نور عجیبی فرا میگرفت،من خیلی خوب یادمه دوست خیلی خوبم شهید مصطفی موحدی قمی رو که شب آخر نماز مغرب و عشا رو که به انفرادی میخوند،حالت بسیار عجیبی داشت و نور از چهره اش ساطع میشد و غرق در مناجات بود و منم که دوست صمیمی ایشون بودم،به نماز آخرش نگاه میکردم و حسرت میخوردم و بعد نماز گفتم مصطفی منو یادت نره،بی وفا نباشی،روز محشر من جزو اون چهل نفری که میتونی شفاعت کنی اون آخر لیست قرار بده،دلم به این خوشه که این دوست شهیدم این قول رو بمن داده و با این قول و قرار دارم زندگی می کنم،که یکروزی بیاد و بدادم برسه.

منبع :تبیان
 
بالا