وحشت از عزرائیل!

قبیله منتظر

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
32.gif

جسدم را به سردخانه بردند و هر کجا جسدم را می بردند من هم به همراه او می رفتم تا این که مرا غسل و کفن کردند و نماز خواندند و مرا تشییع کردند. جمعیت فراوانی از جانوران به تشییع من آمده بودند. آن جانوران انسان بودند، دوستان و خویشان من بودند. به هر حال ترس تمام وجود مرا گرفته بود ولی ناامید نبودم چرا که خداوند فرموده: " ان الله یحب التوابین " من تا پا به قبرستان گذاشتم بر وحشتم افزوده شد. دیدم عده ای جسد شخص دیگری را تشییع می کردند. چهار شخص بسیار وحشتناک روح آن شخص را گرفته اند و به طرف سیاهی بسیار وحشتناک روح آن شخص را گرفته اند و به طرف سیاهی می برند و آن روح صدای شتر و الاغ در می آورد فهمیدم که او کافر مرده و به چنین مصیبت دچار آمده بود.

74047423426148983939.gif


با دیدن این صحنه ها بر وحشتم افزوده می شد. از طرف دیگر ناراحتی کسانم به خصوص عیالم مرا زجر می داد. جسدم را تا سه مرتبه بر زمین گذاشتند و سپس بر طرف قبر بردند و من در بالای قبر ایستاده بودم دیدم صدایی می آید و می گوید:

بیا ... بیا که من خانه ترس و وحشتم. بیا که من خانه کرم و عقربم. بیا تا بدانی گور چیست.

با وحشت فراوان در حال نظاره بودم که ناگهان آنان جسدم را از تابوت در آوردند و در قبر گذاشتند. " حتی اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا و هم لا یفرطون. سوره انعام آیه 61 " تا جسدم را در قبر گذاشتند دیدم جانورانی از قبیل مار و عقرب و موش و کرم های فراوان به جسدم حمله ور شدند و شروع به گزیدن نمودند به درون قبر رفتم تا آن جانوران را از جسدم دور کنم ولی فایده ای نداشت و همین طور بر جمعیت آن جانوران افزوده می شد. از طرف دیگر شخصی در حال تلقین من بود و مرا به وحدانیت خداوند امر می کرد و من هم مشغول راندن جانوران بودم و فریاد می زدم و کمک می خواستم ولی بی اثر بود تا این که روی مرا با سنگ و خاک پوشاندند.

74047423426148983939.gif


هیچ دیگر ندیدم جز سیاهی و دیگر نتوانستم از قبر خارج شوم و آن چه که بود فقط سیاهی بود و احساس درد می کردم که آن هم به خاطر اذیت آن جانوران بود پس از مدتی آن جانوران رفتند و من نفس راحتی کشیدم. چیزی نگذشته بود که زمین و زمان به لرزه درآمد و از بالا دو شخص بسیار وحشتناک که بسیار بزرگ بودند وارد شدند. آن دو نکیر و منکر بودند، چهره های سیاه با بینی و صورت و چشمانی برگشته، موهای بلند دهانی مانند دهان شتر آویزان، دندان های زرد و بزرگ و گوش و بینی بزرگ که از دهان و دماغشان دود و آتش خارج می شد. در دست یکی گرز و در دست دیگری شلاقی از آتش بود. " و تری الناس سکاری و ما هم بسکاری سوره حج آیه 2 " و با صدای لرزان ترسناکی گفتند:

خدای تو کیست؟

ولی من با دیدن آن ها دهانم قفل شد و به لرزه افتادم دوباره آنها با صدای وحشتناکی که صورتشان نیز از آتش افروخته شده بود سوال کردند: خدای تو کیست؟ در آن لحظه ذهنم را به نام خدا یاری دادم و امید بستم به خالق هستی زبانم باز شد آن ها با حالتی آتشین و صدها برابر ترسناک تر پرسیدند: خدای تو کیست؟

گفتم: خدای من خدای هستی است و چند آیه از قرآن که نشانگر وجود خداست قرائت کردم. آتش و غضب آنان خوابید و با حالت اولیه ولی کمی آرام تر از من سوال کردند، پیامبر تو کیست؟ من هم با صدای بلند گفتم: محمد رسول الله که اولین پیامبر حضرت آدم و آخرین آن ها حضرت محمد است. وحشت من خوابید و آنان دوباره پرسیدند: کتاب تو چیست؟ من هم گفتم قرآن کلام خداست و معجزه رسول خدا.

آنان سوال کردند: حسب و نسبت چیست؟ امام تو کیست"

گفتم: نامم هادی هست و نام هادی نام امام دهم و اولین امام حضرت علی می باشد و یکی یکی نام امامان را به زبان آوردم تا این که در آخر از من سوال کردند: اینان که گفتی از که آموختی؟ در این جا تا آمدم که بگویم از استادانم آموختم به خود آمدم و لحظه ای فکر کردم آنان در حالی که عصبانی بودند سوال کردند: از که آموختی؟ من نمی دانستم چه بگویم آنان با چهره های خشمگین و صورتی برگشته از آتش دندان های بزرگ که گرز و شلاق های آتشین را بالا گرفته بودند دوباره سوال کرند: از که آموختی؟ من از وحشت چیزی نمی توانستم بگویم ناگهان آنان با گرز چنان بر من زدند که قبر پر از آتش شد و من در آتش دست و پا می زدم و فریاد می زدم خدایا... خدایا! که آنان دوباره گرز و شلاق را بالا و بردند و گفتند: بگو از که آموختی؟ در این لحظه زبانم ناخودآگاه گفت: از خدای متعال، او که فهم و درک مسائل را به من عطا نمود. با گفتند این سخن دیدم تمام آتش فرو نشست و آن دو گفتند: استراحت کن که خلاصی یافتی و من بیهوش بر زمین افتادم.

74047423426148983939.gif


138830765368947.gif


74047423426148983939.gif




domain_44bec64ff2.gif




منبع: وحشت از عزرائیل - مولف: هادی خوبرو
 
بالا