زندگینامه شهیدجواد دل آذر

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
زندگی نامه شهید جواد دل آذر
شهيد جواد دل آذر:
فروردين ماه 1337 ه ش در مرکز مهم فقه جعفري، قم و در يک خانواده مذهبي و متدين به دنيا آمد. در سن پنج سالگي پا به مکتب نهاد و با کتاب آسماني و عرفاني قرآن آشنا و در هفت سالگي وارد دبستان شد.
از دوران کودکي به همراه پدر بزرگوارش در مجالس و محافل اسلامي و نماز جماعت شرکت مي جست . مفتخر بود که از همان سنين، چهرة ملکوتي علما از جمله امام عزيز (ره) را زيارت کرده و نسبت به اين انسانهاي آسماني، الفت و دوستي قلبي پيدا بکند.
جواد، توانست تحصيل در دوره ابتدايي را با موفقيت بگذراند، اما مشکلات مالي او را وادار کرد که رو به سوي محيط کار آورده و دوره راهنمايي تحصيلي را در کلاسهاي شبانه به اتمام برساند، ولي علي رغم استعداد عالي، موفق به ادامه تحصيل نشد و با تشويق و اصرار دوستان و برخلاف ميل خانواده به استخدام کادر درجه داري ارتش درآمد. اما جوّ ناسالم ارتش، مجال ماندن را از او گرفت. از اينرو، پس از بيست ماه ماندن در ارتش و گذراندن آموزشهاي نظامي و کسب تجربة رزمي، دل به استعفا سپرد و آنگاه با غيبتهاي مکرّر و تن ندادن به قوانين ضد اسلامي ارتش طاغوت، از آن خارج شد.
او دوباره وارد محيط کار شد. امّا در کنار کار کردن، از تقويّت بينش سياسي و ديني خود نيز غافل نبوده و با مطالعه کتابها انس با طلّاب علوم ديني, بر رشد عقلاني خويش مي افزود.
آنگاه که جرقه انقلاب در خرمن طاغوت افتاد, جواد يکي از کارآمدترين و مبارزترين جوانان قم و جلودار و پرچمدار مبارزات در اين شهر بود. ديگر زندگي او تلاش و کوشش و دويدن و نيازمندين شد. و چنان شناخته شده بود که مأموريت بارها در صدد تعقيب و دستگيري او بر آمدند.
پس از آن که حضرت اما م«ره» قصد مراجعت به ايران را پيدا کرد وي به عضويت کميته استقبال از آن حضرت در آمد. و پس از ورود امام به ميهن، او به عنوان يکي از اعضاي گروه اسکورت، مسلّحانه از ماشين حامل امام حفاظت مي کرد.
بعد از پيروزي انقلاب، به عضويّت کميته انقلاب اسلامي درآمد و در دستگيري عوامل طاغوت و قاچاقچيان مواد مخدّر تلاش و کوشش بسياري کرد. همچنين در آذر ماه سال 1358 (ه.ش.) به اتفاق شهيد محمد منتظري، به منظور مبارزه با صهيونيستها به لبنان مسافرات کرد.
در سال 1359 (ه.ش.) به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد. بعد از گذراندن يک دوره آموزشي کوتاه مدت به سوي جبهه هاي جنگ شتافت و پس از آن نيز جبهه را رها نکرد و در اين راستا رشادتها به خرج داد و حماسه ها آفريد.
جواد، سالهاي حضور خود در جبهه را با مسئووليّت هاي گوناگوني از قبيل فرماندهي «محور» و «عمليّات» لشگر17علي ابن ابي طالب (ع) طي کرد. او سرانجام در تاريخ 13/12/1364 در عمليّات والفجر 8 به فيض عظيم شهادت نايل آمد و از عالم ملک به جهان ملکوت پر کشيد.
حال جمله هايي از کتاب پر معناي زندگي اش را با هم مرور مي کنيم و از اين پنجره کوچک به عرصة بزرگ زندگي او نظر مي افکنيم تا بلکه دل و جان را جلا بخشيم.
جواد نه تنها در مسايل نظامي مبتکر و صاحب نظر بود بلکه در مسايل معنوي نيز در صف پيشتازان قرار داشت. او با همة شجاعت و شهامت و با آن همه موفقيّت چشمگير در جبهه ها و با آن همه پس انداز معنوي در بانک آخرت، هرگز خود را نباخت و مغرور نگشت. وي هر چه توفيق بيشتري در اين زمينه ها مي يافت، نيازمندتر و فقيرتر به درگاه خدا جلوه مي کرد و آتش بندگي در دلش تيزتر مي شد؛ به خصوص پس از عمليّات ها هرگز پيروزي ها را از آن خود نمي دانست، بلکه در اين مواقع حساس، توجّه عميقي به خداي سبحان پيدا مي کرد و معتقد بود که: «بعد از هر پيروزي، ما بايد خدا را سجده کنيم و دور از کبر و غرور، شب و روز به درگاه او گريه کنيم ...< مي گفت: «بعد از هر پيروزي بايد بيشتر به خدا نزديک شد و به درگاه با عظمتش، احساس نيازمندي کرد. احساس نيازمندي فرماندهان ما، بايد نسبت به ديگران بيشتر باشد!>
او در زندگي سراسر مبارزه اش، فقط وجه خدا را در نظر مي گرفت و با انرژي ايمان، روح را قوي و قوي تر مي کرد. هر بار که مجروح مي شد، از جزع و فزع شديداً پرهيز مي نمود و هرگز درد درون را بيرون نمي ريخت. بلکه در اين مواقع حسّاس هميشه مي گفت: <بايد خدا از انسان قبول کند>.
اين توجّه عميق به خدا، سرمايه بزرگي بود که او با عمل صالح به کف آورده بود. وي از کودکي توجّه جدّي به مسايل عبادي داشت و در عمل بدانها اهتمام زيادي مي ورزيد. در دوران مجروحيّتش هم، اگر به هوش بود، نمازش را در وقت فضيلت ادا مي کرد و به خاطر اين که مجروحيّت، مانع روزه گرفتن او بود به احترام ماه مبارک رمضان هنگام سحر از خواب برمي خاست و ضمن خوردن سحري، در نيّت روزه، با اهل روزه و رمضان هماهنگ مي شد.


زبان وجودش همواره آواي اخلاص را مترنّم بود؛ چرا که او اعمالش را نه براي مخلوق، بلکه فقط براي رضاي خالق انجام مي داد. در کار خير، نظر به تشويق و تکذيب ديگران نداشت، و به خاطر تنفّر اغيار، از عمل نيک فاصله نمي گرفت. در نشانة اخلاص و خداي محوري اش همين بس که پدر و مادرش را از ستودن خويش و برشمدن فضايلش منع مي کرد. همچنين، بارها و بارها از ايشان براي انجام مصاحبه اي دعوت به عمل آوردند، امّا به هيچ بها و بهانه اي تن به اين کار نداد. و آنگاه که از ايشان خواسته شد حداقل پيامي براي مردم داشته باشد، گفت: «ما پياممان را توي خط مي دهيم. ما آن را توي ميدان عمل پياممان را مي دهيم.» همچنين در جواب يکي از دوستانش که پيوسته از ايشان مي خواست ضمن انجام مصاحبه از وي فيلمبرداري شود مي گفت: «همين که خداوند ناظر اعمال ماست، کافي است!»
وي هرگز به فکر گرفتن مأموريّتهاي آسان و کم زحمت نبود بلکه هر کجا سخن از سختي و مشقّت بود جواد در آنجا مي درخشيد! و نه تنها نسبت به مأموريّتهاي مشکل، اِبايي نداشت، بلکه با اقبال و رويي گشاده به سراغ آنها مي رفت و با شادابي و نشاط انجامشان مي داد.
جواد، آن چنان در جنگ پخته شده بود که به آساني اقدامات آتي دشمن را پيش بيني مي کرد؛ مثلاً گاه مي گفت: امشب دشمن دست به حمله يا پاتک خواهد زد! و بعد مي ديدند که سخنش به حقيقت پيوسته است.


بين او و افراد تحت امرش حرمت بود، اما حريم نبود. و اگرچه ميان آنها فاصله اي نبود، ولي همه او را دوست داشتند و امرش را با جان و دل پذيرا بودند؛ چرا که وي عاشق بسيجيان بود. به آنها احترام مي گذارد و به درد دلشان گوش فرا مي داد. با آنان نشست و برخاست داشت و چنان صميمانه برخورد مي کرد که نيروها مطيع و فرمانبر او مي شدند و نسبت به وي ارادت مي ورزيدند.
در ميدان رزم، جلودار واقعي بود. و در عمل، چنان چالاک و بي باک مي نمود که «شير شجاع لشگر» لقب گرفت. او از گرد و غبار جبهه که بر سر و رويش مي نشست لذت مي برد. در حقيقت اين خاک را زلالتر از آب مي دانست و به آن تبرّک مي جست.
در عمليّات والفجر 8 ، خط نخست نبرد را ترک نکرده و بلکه مثل هميشه نگران اوضاع بود. پس از عمليّات مذکور، با شهامت تمام، در مقابل پاتکهاي سنگين دشمن شکست خورده ايستاد و منطقه را از خطر سقوط حتمي، به کمک بسيجيان توانمند نجات داد.
جواد، در عين آنکه خود يک فرماندة نظامي بود، تخلّق به اخلاق اسلامي و آشنايي عميق با مسائل سياسي را براي فرماندهان نظامي ضروري و لازم مي دانست.
او پيوسته در برابر نظرات فرماندة مافوق خود، مطيع و منقاد بودو در صورت تصادم و تضادّ نظر او و فرماندة بالاترش، نظر فرمانده را مقدّم مي شمرد.
عشق به خدمت، تمام وجودش را فراگرفته بود. او خود را از دوران نوجواني وقف خدمت به خلق کرده بود. در فعاليّتهاي پر خوف و خطر قبل و بعد از انقلاب، در تمام عرصه ها، مي درخشيد. پس از انقلاب، آنقدر غرق در کار و تلاش بود که وقتي به ايشان مي گفتند ازداواج کن! مي گفت: «من مجرّد نيستم. من با جنگ ازدواج کرده ام!» از اينرو پيوسته در جبهه بود و با اينکه چندين بار مجروح شد اما لحظه اي نيز ميادين جهاد را ترک نکرد.
جواد، سر نترسي داشت. شجاعت او قبل از انقلاب نيز زبانزد همگان بود. معروف است که وقتي تانکهاي طاغوت براي سرکوبي تظاهرات مردم قم به خيابانها آمدند او با همدستي چند نفر از همرزمانش جلوي تانکها دراز کشيده و بدين ترتيب انع حرکت آنها به سمت تظاهرکنندگان شدند.
سرانجام اين انسان عاشق و عارف پس از عمري جهاد خالصانه، در حاليکه مشغول نماز و راز و نياز با حضرت حق- جل و علا- بود بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسيد و از مهبط خاک تا معراج آسمانها پر کشيد.

منبع:آوازک
 
بالا