♦•♦ پیرمرد ♦•♦

*Helma*

کاربر با تجربه
"بازنشسته"


شب عملیات ....
برای رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یک نفر داشتن تا روی سیم ها بخوابه . . .
تا بقیه بتونن از روش رد بشن
داوطلب زیاد بود . . .
قرعه انداختن ! افتاد به نام یه جوان
همه اعتراض کردن . . .
الا یه پیرمرد!
گفت : چکار دارید بنامش افتاده دیگه!
بچه ها از پیرمرد بدشون اومد . . .
دوباره قرعه انداختن . . .بازم افتاد به اسم اون جوان . . .
جوان بدون درنگ خودش رو به صورت انداخت روی سیم خاردار . . .
بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوان . . .
جوان دستشو تو دهنش گرفت و با دندوناش محکم فشار میداد تا صداش در نیاد....
بالاخره....
همه رفتند الا پیرمرد . . .
گفتن بیا . . .
گفت نه ... شما برید من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش . . . مادرش منتظره . . .
اونجا همه فهمیدن پیرمرده بابای اون جوونه بوده :(

 

ندا66

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
79393.jpg

 
بالا