«سردار رشید اسلام فاتح خیبر شهید محمد ابراهیم همت»به قول خودم، حاجی جون عزیز خودم

رفیق امام زمان (عج)

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
:x"‏شهيد ابراهيم همت"::x
امام صحبتى دارند:
آن را نوشته ام و هميشه در جيب خود دارم.
اين ديگر يك شعار براى ما بايد باشد.
امام صراحتأ اعلام مى كند:
هركس كه بيشتر براى خدا كار كند، بيشتر بايد فحش بشنود!

 

رفیق امام زمان (عج)

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"


اتوبوس بالاخره به كربلا رسيد .چشمان زن سياهي مي رفت . مرد با عجله دريكي از محلّه هاي اطراف حرم خانه اي اجاره كرد. بعداز مدّتي حال زن بدتر شد. مرد،زن را با اصرار به دكتر برد. هردوبا مقداري قرص و آمپول به خانه برگشتند. زن به فكر حرف دكتر بود كه مي گفت:«شايد بچّه به دليل تكانهاي زياد ماشين مرده باشد !» شب جمعه بود، زن مردش را صدا زد وگفت: « علي اكبر دلم عجيب هواي حرم را كرده است .» مرد گفت :« با اين حالت چطوري مي خواهي بروي ؟» ،زن گفت :«مي خواهم بروم» . مرد گفت:«مي ترسم حالت بدتر شود» و زن با گريه گفت :«هزار فرسنگ را با اين همه سختي آمده ام براي زيارت اباعبدالله‹ع› ، اگر قرار باشد بچّه ام را از دست بدهم ،مرده وزنده بودنم چه فرقي مي كند» . مرد زن را به حرم برد . زن كمي اشك ريخت،دعا خواند، راز ونياز كرد وگفت:« حسين جان ! من از مرگ نمي ترسم . فقط نگران بچّه ام هستم ،قبل از آمدن همه گفتند كه نرو! براي بچه ضرر دارد، اما به عشق زيارت شما آمدم . يا امام حسين ! من شفاي بچه ام را از تو مي خواهم .»

چشمان خواب آلوده زن كم كم به خواب رفت . در خواب بانوي بلند بالايي را كه ديد نوزادي را به سمت او آورد و گفت:« بيا! بچه ات را بگير»
مدتي بعد كه به ايران برگشتند در12فروردين 1333در شهر قمشه ي اصفهان محمدابراهيم همت به دنياآمد كه قبل ازتولد كربلا را زيارت كرده بود.
... من مي دانم اين طلايه داران جهاد در كدامين دانشگاه ودركلاس كدامين معلم نستوه آموخته اند كه چگونه دشمن زبون رابه زانو درآورده واسب رشادت و پهلواني را در عرصه هاي نبرد به جولان وادارند، وهتّاكان بدنام را بجاي خود نشا نند،در دانشگاه اعتقادي حضرت جعفربن محمدالصادق ‹ع› و در كلاس مرتضاي خيبر شكن ‹ع› .
26002315908446002959.jpg






 

رفیق امام زمان (عج)

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
images_148.jpg

 

رفیق امام زمان (عج)

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
images_380.jpg

سلام بر وجود نازنین آقام امام زمان عزیزم و سلام به محضر همه ی شهدای عزیزم و علی الخصوص حاج همت مهربون و عزیز خودم...
حاجی جون دلم خیلی خیلی خیلی واست تنگ شده بود !!!
یادته حاجی؟؟؟من همیشه اونجا تو پیاده رو میشستم! تو هم همیشه در جوابم میگفتی" قربون این در بسته،که در بهشتو به روی ما باز کرد"
اما تو رفتی و منو تنها گذاشتی بین این همه آدم که حرف خیلیاشونو نمیفهمم!!!! سعادت نداشتم دیگه!
حاجی؟یادته یه بار رضا دستواره عباس کریمی رو سرکار گذاشته بود؟الکی بهش گفت خواهرت پشت گوشیه بیا باهاش حرف بزن؟؟؟
عباس گول خورد و ما کلی خندیدیم! بعدشم نوبت تو شد...یادته؟
رضا گفت حاجی با تو کار دارن، هر کاری کرد تو پا نشدی جواب بدی،هی میگفتی فک کردی میتونی منم مث عباس سرکار بذاری؟؟؟
اون بیچاره هم کلی قسم خورد که بابا از قرارگاه نجفه حاجی!تو هی گفتی حنات واسه من رنگی نداره،گوشی رو بذار بچه جون!
تا اینکه بالاخره من و یکی دیگه از بچه ها گوشیو گرفتیم و دیدیم رضا راس میگفته! بالاخره بعد کلی التماس تو پاشدی اومدی گوشیو گرفتی،بعد اینکه تموم شد برگشتی گفتی نمیتونستین زودتر بگین از قرارگاه نجفه؟؟؟لال بودین؟؟؟
من دیگه یک خنده ام گرفت! حالا مگه میتونستم خودمو نگر دارم آخه؟؟؟آخه خیلی باحال و بامزه این جمله رو گفتی!!! چه روز خوبی بود اون روز!!!خیلی کیف کردیما !!! اون خاطره و شوخی دیگه اتفاق نیفتاد! خدا انشالا با اهل بیت محشورت کنه!فقط هوای منم داشته باش قربونت بشم

55.jpg
 

پیوست‌ها

  • hemmat_01.mp3
    156.7 کیلوبایت · بازدیدها: 139
بالا