مادرینی کسیکه
این شبایی که هرشب بغضم ازدلتنگی میترکه
اروم شونشومیاره که سرموبذارم روشوتاخودصبح گریه کنم
بدون اینکه بپرسه چی شده ؟
بدون اینکه بفهمه چی به روزم اومده؟
چون میتونه همه چیوازتوچشام ونگام بخونه
مادرینی اینقدرنگرانمه که میترسم
بهش ازدردایی که دارم بگم تاخوردنشه
تامث من لعنت نفرسته
مادرینی پشتم گرمه فقط اون کنارمه
وقتی دستام سرده ومیلرزه
وقتی ناخوداگاه میرم توفکر
اینقدرباهام حرف میزنه تایادم بره
مادرینی سنگ صبروم تواین روزا
ینی کسی که اگه وجودموفداش کنم بازم کم گذاشتم