در محضر پروین

شیخ رجبعلی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
یکی از اشعار بسیار زیبای پروین اعتصمامی به درون مایه ی اعتقادی و توحیدی که واقعا تامل برانگیزه


پيرمردي مفلس و برگشته بخت


روزگاري داشت ناهموار وسخت


هم پسر، هم دخترش بيمار بود

هم بلاي فقر و هم تيمار بود


اين دوا ميخواستي، آن يك پزشك

اين غذايش آه بودي، آن سرشك


اين عسل ميخواست، آن يك شوربا

اين لحافش پاره بود، آن يك قبا


روزها ميرفت بر بازار و كوي

نان طلب ميكرد و ميبرد آبروي


دست بر هر خودپرستي ميگشود

تا پشيزي بر پشيزي ميفزود


هر اميري را روان ميشد ز پي

تا مگر پيراهني بخشد به وي


شب بسوي خانه ميآمد زبون

قالب از نيرو تهي، دل پر ز خون


روز سائل بود و شب بيماردار

روز از مردم، شب از خود شرمسار

images

صبحگاهي رفت و از اهل كرم

كس ندادش نه پشيز و نه دِرَم


از دري ميرفت حيران بر دري

رهنورد، امّا نه پايي، نه سَري



ناشمرده بَرزن و كويي نماند

ديگرش پاي تكاپويي نماند


درهمي در دست و در دامن نداشت

ساز و برگ خانه برگشتن نداشت


رفت سوي آسيا هنگام شام

گندمش بخشيد دهقان، يك دو جام

:53::53::53::53::53:
زد گره در دامن آن گندم، فقير

شد روان و گفت:"كاي حيّ قدير!


گر تو پيش آري بفضل خويش دست

برگشايي هر گره كايّام بست


چون كنم – يارب! – در اين فصر شتا؟

من عليل و كودكانم ناشتا


ميخريد اين گندم اَر يكجاي كس

هم عسل زان ميخريدم، هم عدس


آن عدس در شوربا ميريختم

وان عسل با آب ميآميختم


درد اگر باشد يكي، دارو يكيست

جان فداي آنكه درد او يكيست


بس گره بگشودهاي از هر قبيل

اين گره را نيز بگشا، اين جليل!"



اين دعا ميكرد و ميپيمود راه

ناگه افتادش به پيش پا نگاه


ديد گفتارش فساد انگيخته

وآن گره بگشوده، گندم ريخته


بانگ برزد:"كاي خداي دادگر!

چون تو دانايي، نميداند مگر؟


سالها نرد خدايي باختي

اين گره را زان گره نشانختي؟!



اين چكارست، اين خداي شهر و دِه؟!

فرقها بود اين گره را زان گره


چون نميبيند چو تو بينندهاي؟

كاين گره را برگشايد بندهاي


تا كه بر دست تو دادم كار را

ناشتا بگذاشتي بيمار را


:53::53::53:

هرچه در غربال ديدي، بيختي

هم عسل، هم شوربا را ريختي


من تو را كي گفتم، اين يار عزيز!

كاين گره بگشاي و گندم را بريز؟



ابلهي كردم كه گفتم اي خداي!

گر تواني اين گره را برگشاي


آن گره را چون نيارستي گشود

اين گره بگشودنت ديگر چه بود؟


من خداوندي نديدم زين نمط

يك گره بگشودي و آن یک هم غلط"


:53::53::53::53:
الغرض، برگشت مسكين دردناك

تا مگر برچيند آن گندم زخاك


چون براي جستجو خم كرد سر

ديد افتاده يكي هميان زر



سجده كرد و گفت:"كاين ربّ ودود!

من چه دانستم تو را حكمت چه بود؟


هر بلايي كز تو آيد، رحمتيست

هر كه را فقري دهي، آن دولتيست


تو بسي زانديشه برتر بودهاي

هرچه فرمان است، خود فرمودهاي


زان به تاريكي گذاري بنده را

تا ببيند آن رخ تابنده را


تيشه زان بر هر رگ و بندم زنند

تا كه با لطف تو پيوندم زنند


گر كسي را از تو دردي شد نصيب

هم سرانجامش تو گرديدي طبيب



هر كه مسكين و پريشان تو بود

خود نميدانست و مهمان تو بود


رزق زان معني ندادندم خسان

تا تو را دانم پناه بي كسان


ناتواني زان دهي بر تندرست

تا بداند كآنچه دارد زان توست


زان به درها بردي اين درويش را

تا كه بشناسد خداي خويش را


اندر اين پستي قضايم زان فكند

تا تو را جويم، تو را خوانم بلند


من بمردم داشتم روي نياز

گرچه روز و شب، در حق بود باز


من بسي ديدم خداوندان مال

تو كريمي، اين خداي ذوالجلال!


بر در دونان چو افتادم ز پاي

هم تو دستم را گرفتي، اين خداي!


گندمم را ريختي تا زر دهي

رشتهام بردي كه تا گوهر دهي"



در تو – پروين! – نيست فكر و عقل و هوش

ور نه ديگ حق نميافتد ز جوش


[h=2]عکس ورودی مقبره ی پروین اعتصامی در حرم حضرت معصومه س[/h]روحش شاد

2Q==
 

abshar

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"


بسیار عالی بود
خیلی ممنون

روحشون شاد . :53:
حقیقتا به موضوعات جالبی تو شعرهاشون اشاره دارن البته مطالعه ی چندان زیادی ندارم دراین خصوص اما حدود ده دوازده تا شعری که ازیشون بدقت خوندم گویای همین مطلبه .
 

ندا66

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
خلید خار درشتی به پای طفلی خرد به هم برآمد و از پویه بازماند و گریست


بگفت مادرش این رنج اولین قدم است ز خار حادثه تیه وجود خالی نیست


هنوز نیک و بد زندگی به دفتر عمر نخوانده ای و به چشم تو راه و چاه یکیست


ندیده زحمت رفتار ره نیاموزی خطا نکرده صواب و خطا چه دانی چیست؟


دلی که سخت ز هر غم تپید شاد نماند کسی که زوددل آزرده گشت دیر نزیست


هزار کوه گرت سد ره شوند برو


هزار ره گرت از پا در افکنند بایست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

صدرالمتالهین

خودمونی
"منجی دوازدهمی"
دلا فرزانگی کردن مهم است ***
خدا را بندگی کردن مهم است
چه مدت زندگی کردن مهم نیست ***
چگونه زندگی کردن مهم است
دلا این زندگی جز یک سفر نیست ***
گذرگاه است و راهش بی خطر نیست
چو خواهی با صفا باشی و صادق ***
به جز راه خدا راهی دگر نیست
غم بیچارگان خوردن مهم است ***
دلی از خود نیازردن مهم است
چه مدت زندگی كردن مهم نیست ***
چگونه زندگی کردن مهم است
دلا با نفس جنگیدن مهم است ***
عیوب خویش را دیدن مهم است
خطا باشد ز مردم عیب جویی ***
خطای خلق بخشیدن مهم است
دلا درد آشنا بودن مهم است ***
به مردم عشق ورزیدن مهم است
””چه مدت زندگی کردن مهم نیست
چگونه زندگی کردن مهم است””
 

شیخ رجبعلی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"

nmedia_afs_cdn_ir_v1_image_iUI2snVy1GV5vdFWkLAqvAdV0P7Oz9e9RPEMMw7qB0r_UhY76JCPRw_s_w535__.jpg


عالم ز برایت آفریدم، گله کردی
از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی

گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند
صد ناز بکردی و خریدم، گله کردی

جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور
از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی

گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم
بر بخشش بی منت من هم، گله کردی

با اینکه گنه کاری و فسق تو عیان است
خواهان توام، تویی که از ما گله کردی

هر روز گنه کردی و نادیده گرفتیم
با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی

صدبار تو را مونس جانم طلبیدم
از صحبت با مونس جانت، گله کردی

رغبت به سخن گفتن با یار نکردی
با اینکه نماز تو خریدم، گله کردی

بس نیست دگر بندگی و طاعت شیطان؟!
بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟!

از عالم و آدم گله کردی و شکایت
خود باز خریده ام گله ات را، گله کردی

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: abshar

شیخ رجبعلی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
.



متناسبند و موزون حرکات دلفریبت

متوجه است با ما سخنان بی حسیبت


چو نمی‌توان صبوری ستمت کشم ضروری

مگر آدمی نباشد که برنجد از عتیبت


اگرم تو خصم باشی نروم ز پیش تیرت

و گرم تو سیل باشی نگریزم از نشیبت


به قیاس درنگنجی و به وصف درنیایی

متحیرم در اوصاف جمال و روی و زیبت


اگرم برآورد بخت به تخت پادشاهی

نه چنان که بنده باشم همه عمر در رکیبت


عجب از کسی در این شهر که پارسا بماند

مگر او ندیده باشد رخ پارسافریبت


تو برون خبر نداری که چه می‌رود ز عشقت

به درآی اگر نه آتش بزنیم در حجیبت


تو درخت خوب منظر همه میوه‌ای ولیکن

چه کنم به دست کوته که نمی‌رسد به سیبت


تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی

که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت


تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی

بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت

.

.

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: abshar

شیخ رجبعلی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"

etesabphoto.persiangig.com_vector_105_tazhib__300.jpg




ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی

چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی


همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانت

که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی


مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید

که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی


در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟

به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی


سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟

که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی


به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟

که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟


به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟



به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم

چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی


در دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد

که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی



.
 

abshar

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم

چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی


امروز در جامعه ی ما این مورد بسیار رواج پیدا کرده .. البته جای تاسف داره
 
بالا