شهید آیت الله مدرس

yarbakht

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
[h=3]زندگینامه[/h]سید حسن طباطبایی، معروف به سید حسن مدرس، در سال 1249 شمسی (1287 ق) در سرابه کچو از توابع اردستان در استان اصفهان دیده به جهان گشود. بر حسب اسناد تاریخی و نسب نامه‎ای كه حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی (ره) تنظیم نموده، سید حسن مدرس از سادات طباطبایی زواره است كه نسبش پس از سی و یک پشت به حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام می‎رسد.
پدرش سید اسماعیل طباطبایی از طایفه میرعابدین بود و در روستای سرابه به تبلیغ امور دینی و انجام امور شرعى مردم می پرداخت. مادرش نیز خدیجه نام داشت و از سادات طباطبایى زواره و دختر سید كاظم سالار بود. طایفه میرعابدین، ساداتی بودند که در دهكده ییلاقى سرابه اقامت داشتند. ازدواج سید اسماعیل و همسرش در واقع ارتباط طایفه میرعابدین سرابه را با بستگان زواره اى محکم کرد.
جد سید حسن مدرس، میرعبدالباقی نام داشت. وی از سن 6 سالگی به قمشه نزد جدش میرعبدالباقى رفت و در محله فضل آباد این شهر ساکن شد. این در حالى بود كه میرعبدالباقى قبلاً از زواره به قمشه مهاجرت كرده و در این شهر به فعالیتهاى علمى و تبلیغى مشغول بود. سید عبدالباقى بیشترین نقش را در تعلیم سیدحسن ایفا نمود و او را در مسیر علم و تقوا هدایت كرد و به هنگام مرگ در ضمن وصیت نامه اى سید حسن را بر ادامه تحصیل علوم دینى تشویق و سفارش نمود. زمانى كه سید عبدالباقى دارفانى را وداع گفت، شهید مدرس چهارده ساله بود.
شهید مدرس پس از کسب درجه اجتهاد، از اساتید خود در حوزه نجف، به ایران بازگشت و بدلیل شرایط پیش آمده علاوه بر تدریس، به مبارزه سیاسی علیه استعمار انگلیس و حکومتهای جائر در عصر قاجار و پهلوی اول روی آورد. وی سالها نماینده مجلس در دوران مشروطه بود و سالهای آخر عمر خویش را به دستور رضاخان در تبعید به سر برد و سرانجام به دستور رضاخان در تاریخ 10 آذر 1316 به شهادت رسید.
 

yarbakht

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
[h=3]مدارج تحصیلی و اساتید[/h]سید حسن مدرس در سن 14 سالگی در سال 1260 شمسی (1298 ق) به منظور ادامه تحصیل علوم دینى رهسپار اصفهان گردید و به مدت 13 سال در حوزه علمیه این شهر محضر بیش از سى استاد را درک كرد. ابتدا به خواندن جامع المقدمات در علم صرف و نحو مشغول گشت.

برخی اساتید وی عبارتند از:
میرزا عبدالعلى هرندى؛ مقدمات ادبیات عرب و منطق و بیان
آخوند ملامحمد كاشى؛ كتاب شرح لمعه در فقه، قوانین و فصول در علم اصول
میرزا جهانگیرخان قشقایى؛ دانش حكمت و عرفان و فلسفه
سید محمد باقر درچه اى؛ فقه و اصول
شیخ مرتضى ریزى؛ فقه و اصول
و...
مدرس در نزد این دو تن و دیگر اساتید در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسید و در اصول آنچنان مهارتى یافت كه توانست تقریرات مرحوم ریزى را كه حاوى ده هزار سطر بود، بنگارد.

هجرت به نجف
شهید مدرس پس از اتمام تحصیلات در اصفهان در شعبان 1311 ق (1272 ش) وارد نجف اشرف شد و پس از زیارت بارگاه مقدس امام علی علیه السلام و تشرف به حضور آیت الله میرزاى شیرازى، در مدرسه منسوب به صدر سكونت اختیار نمود و با عارف نامدار حاج آقا "شیخ حسنعلى اصفهانى" معروف به نخودکی هم حجره گردید. نام چند تن از اساتید و هم مباحثان و اشخاصی که در نجف ایشان با آنها در ارتباط بود، عبارتند از:
سید محمد فشاركى
شریعت اصفهانى
سید ابوالحسن اصفهانى
سید محمد صادق طباطبائى
شیخ عبدالكریم حائرى
سید هبه الدین شهرستانى
سید مصطفى كاشانى
آیت الله حاج سید ابوالحسن و آیت الله حاج سیدعلى كازرونى که مباحثه هاى دروس خارج را با آنها انجام می داد.
پس از هفت سال اقامت در نجف و تأیید مقام اجتهاد او از سوى علماى این شهر در سال 1318 ق (1279 ش) و در چهل سالگى از راه ناصریه به اهواز و منطقه چهارمحال و بختیارى راهى اصفهان گردید.
 

yarbakht

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
[h=3]تدریس و شاگردان[/h]آیت الله مدرس پس از بازگشت از نجف و اقامت كوتاه در قمشه خصوصاً روستای اسفه و دیدار با فامیل و بستگان، قمشه را به قصد اقامت در اصفهان ترک کرد. وی در اصفهان مشغول تدریس فقه و اصول شد و در این شهر اقامت نمود. شهید مدرس صبحها در مدرسه جده كوچک (مدرسه شهید مدرس) درس فقه و اصول و عصرها در مدرسه جده بزرگ درس منطق و شرح منظومه می‎گفت و در روزهای پنجشنبه طلاب را با چشمه‎های زلال حكمت نهج‎البلاغه آشنا می‎نمود. تسلط وی به هنگام تدریس در حدّی بود كه از این زمان به «مدرس» مشهور گشت.
وی همراه با تدریس با حربه و استدلال با عوامل ظلم و اجحاف به مرم به ستیز برخاست و با اعمال و رفتار زورمداران مخالفت كرد.
او در ایام تدریس به وضع طلاب و مدارس علمیه و موقوفات آنها رسیدگى مى كرد و متولیان را تحت فشار قرار مى داد تا درآمد موقوفات را به مصرف طلاب برسانند.

مهاجرت به تهران
مدرس با ورود به تهران کلاس درس خود را در ایوان زیر ساعت در مدرسه سپهسالار (شهید مطهرى كنونى) آغاز نمود و تأكید كرد كه كار اصلى من تدریس است و سیاست كار دوم من است. وى در 27 تیرماه 1304 ش كه عهده دار تولیت این مدرسه گشت براى اینكه طلاب علوم دینى از اوقات خود استفاده بیشترى نموده و با جدیت افزونترى به كار درس و مباحثه بپردازند، براى اولین بار طرح امتحان طلاب را به مرحله اجرا درآورد و به منظور حسن اداره این مدرسه، نظام نامه اى تدوین كرد و امور تحصیلى طلاب را مورد رسیدگى قرار داد و براى احیا و آبادانى روستاها و مغازه هاى موقوفه مدرسه زحمات زیادى را تحمل نمود.
عصرهاى پنجشنبه اغلب در گرماى شدید تابستان به روستاهاى اطراف ورامین رفته و خود قناتهاى روستاهاى این منطقه را مورد بازدید قرار مى داد و گاه به داخل چاهها مى رفت و در تعمیر آنها همكارى مى كرد و از اینكه با چرخ از چاه گل بكشد هیچ ابایى نداشت. در این مدرسه شخصیتهایى چونآیت الله حاج میرزاابوالحسن شعرانى، آیت الله سید مرتضى پسندیده ــ برادر بزرگتر امام خمینی(ره) ــ شیخ محمدعلى لواسانى و ... تربیت شدند.
مدرس اولین كسى بود كه تدریس نهج البلاغه را در حوزه هاى علمیه رسمى كرد و نخستین مجتهدى بود كه این كتاب را جزو متون درسى طلاب قرار داد. شخصیتى چون حاج میرزا آقا على شیرازى که استاد شهید مطهرى بود و آیت الله العظمى بروجردى نهج البلاغه را نزد شهید مدرس آموختند.
 

yarbakht

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
[h=3]آثار و تألیفات[/h]شهید مدرس در اصفهان و در سنین جوانى كتابى تحقیقى در فقه و اصول نگاشت كه مقام فقهى او را به ثبوت مى رساند. از آن شهید رساله اى در فقه استدلالى به جاى مانده كه اگر صاحبان فن و اهل نظر آن را بررسى كنند تصدیق مى نمایند كه در صورت تكمیل، این كتاب هم تراز كتاب مكاسب شیخ انصارى است.
از كارهاى مهم و درخور توجه این فقیه فرزانه تدوین تفسیرى جامع براى قرآن بود كه علاوه بر جمع آورى تفاسیر خطى و چاپى عده اى از دانشمندان را براى نیل بدین مقصود به همكارى دعوت نمود و در صورتى كه این طرح تفصیلى جامع به اجرا در مى آمد روشى بسیار عالى و سبكى تازه و عمیق بود. مدرس مدتها فلسفه تدریس مى كرد و در عرفان مهارت داشت و در زندان خواف براى عده اى از مأموران قلعه اى كه در آن به سر مى برد مثنوى را تفسیر مى كرد.


آثار قلمى مدرس
تعلیقه بر كفایه الاصول آخوند خراسانى
رسائل الفقهیه
رساله اى در ترتب (در علم اصول فقه)
رساله اى در شرط متأخر (در اصول)
رساله اى در عقود و ایقاعات
رساله اى در لزوم و عدم لزوم قبض در موقوفه
كتاب حجیه الظن (در اصول)
شرح رسائل شیخ مرتضى انصارى
حاشیه بر كتاب النكاح مرحوم آیت الله شیخ محمد رضا نجفى مسجدشاهى
دوره تقریرات اصول میرزاى شیرازى
رساله اى در شرط امام و مأموم
كتابى در باب استصحاب (در علم اصول)
كتاب احوال الظن فى اصول الدین
شرح روان بر نهج البلاغه
اصول تشكیلات عدلیه (با همكارى دیگران)
زندگینامه خودنوشت براى روزنامه اطلاعات
 

yarbakht

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
[h=3]حضور در عرصه سیاست[/h]شهید آیت الله مدرس در جریانات مربوط به نهضت مشروطه به سیاست روی آورد. مرحوم مدرس در این باره گفته است: «بعد از مراجعت از عتبات، در اصفهان فقط از امورات اجتماعیه، مباحثه و تدریس اختیار کرده بودم، تا زمان انقلاب استبداد به مشروطه، مجبوراً اوضاع دیگری پیش آمد.»
فعالیت سیاسی ایشان با عضویت در انجمن ایالتی اصفهان آغاز میشود و با انتخاب او به عنوان یکی از پنج تن علمای منتخب، برای دوره دوم قانونگذاری مجلس، در تاریخ 1289 ش، چهره او شناختهتر میشود. مدرس در این مجلس نقش خود را به خوبی ایفا کرد. وی در دوره سوم نیز از طرف مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد؛ ولی این مجلس به علت فشار خارجی و آغاز جنگ اول جهانی یکسال بیشتر دوم نیاورد.

تأسیس انجمن ولایتی
شهید مدرس به اتفاق حاج نورالله مسجد شاهی و گروهی دیگر به طور مخفیانه انجمنی تحت عنوان «انجمن ولایتی» تشکیل داده بودند. در این انجمن، مدرس ضمن تدریس به «نایب رییسی» انتخاب شد.
بعد از غائله های سال 1326 ق (1287 ش) در اصفهان، به مدرس اطلاع دادند که حاکم اصفهان افرادی را به جرم اخاذی شلاق زده است، مدرس از این وضع بشدت ناراحت شده، گفت:
«حاکم چنین حقی ندارد، اگر شلاق بدن حد شرعی است، پس در صلاحیت مجتهد می باشد و اینها دیروز به نام استبداد و امروز به نام مشروطه مردم را کتک می زنند.»
و به نقل دیگر مدرس گفته است: «این دزد در مسند مشروطه عمل به استبداد می کند.»
صمصام السطلنه با مشاهده این وضع تصمیم می گیرد سید را از سر راه خود بردارد. به دنبال این فکر شوم دستور توقیف و تبعید مدرس مبارز را صادر میکند.
زمانی که مدرس از مجلس درس مدرسه جده کوچک به منزل باز می گشت ده نفر سوار بختیاری که از قبل در انتظار مدرس لحظه شماری می کردند، به وی اعلام می کنند که خود را برای خروج از اصفهان و اقامت در خارج از شهر آماده سازد.
مدرس بدون تأمل کفشهایش را از پا در آورده، به زیر بغل می گذارد و با پای برهنه پیشاپیش سواران صمصام به راه می افتد و به آنها می گوید: «هر کجا می خواهید می روم.»
در طول مسیر، مردم که چنین وضعی را آن هم نسبت به مدرس مشاهده می کنند، با حالتی پرخاش گونه و عصبانی بر گرد مدرس و سواران حلقه می زنند.
تعداد جمعیت هر لحظه افزایش می یابد، به طوری که سواران بختیاری آشفته می شوند، زیرا بیم آن می رفت که مردم به آنان یورش برده، تفنگداران را از پای در آورند.
مدرس که با تیزبینی و کنجکاوی خاصی نظاره گر این اوضاع بود و احساس می کرد ممکن است نزاع خونینی در گیرد، به انبوه جمعیت می گوید: «دوست ندارم بین شما و سواران حاکم اصفهان درگیری ایجاد شود» و از حاضران می خواهد که متفرق شده، به سر کارهای خود برگردند. آنگاه با صدایی بلند به مردم اعلام میکند: «من به تخت پولاد می روم تا تکلیف قطعی معلوم شود.»
مدرس با این جمله کوتاه، اهالی اصفهان را از دو موضوع مهم آگاه می سازد؛ یکی محل تبعید خود و دیگری اینکه اعلام می نماید تا روشن شدن تکلیف نهایی، مبارزه وی با صمصام السلطنه ادامه خواهد داشت.
با انتشار ماجرای تبعید مدرس، بازار و مراکز کسب و کار تعطیل می شود و مردم به دنبال مدرس حرکت می کنند، پس از عبور از پل خواجو، جمعیت به حدی می رسد که کارگزاران صمصام را به شدت نگران می کند.
خبر به حاکم اصفهان می رسد، او به دوستان مدرس از جمله حاج نورالله اصفهانی متوسل می شود. حاج نورالله در تخت فولاد به مدرس می رسد و به او می گوید: «دیگر بس است. حاکم به اندازه کافی تنبیه شد.»
بدین گونه مدرس در میان فریادهای پرخروش مردم که می گفتند: «زنده باد مدرس» به اصفهان بر می گردد.


اقدامات شهید مدرس در خارج از ایران
مدرس از چهرههای سرشناس کمیته دفاع ملی بود که جهت جلوگیری از پیشرفت نیروهای روسیه تزاری به سمت پایتخت به قم مهاجرت کردند. او سپس عازم اصفهان، کرمانشاه، عراق، ترکیه و سوریه گردید و پس از دو سال به ایران بازگشت.

سفر به عثمانی
با شروع جنگ جهانی اول آشفتگی های آن دوران و تشکیل حکومت سیار، شهید مدرس به همراه عده ای دیگر از رجال نامی، عازم قلمرو عثمانی گردید.
پس از ورود به استانبول بدون اینکه خود را به کسی معرفی کند، در نهایت ساده زیستی در مدرسه ایرانیان این شهر به تدریس علوم دینی و معارف اسلامی پرداخت و با حقوق بسیار اندکی که از مدرسه دریافت می کرد، امرار معاش می نمود.
این در حالی بود که نظام السطنه و همراهان در هتلی اقامت کرده بودند؛ اما مدرس کسی نبود که ناشناس و گمنام بماند. پس از مدتی در استانبول شهره خاص و عام گردید.
سلطان محمد پنجم ــ پادشاه عثمانی ــ از مدرس دعوت کرد که برای ملاقات و مذاکره در قصر سلطنتی دلمه باغچه سرای، حضور یابد.
مدرس ساعت مقرر به قصر خلیفه رفته و با وی ملاقات کرد. پس از انجام تشریفات معمولی، مدرس ناگهان شروع به سخن کرد و گفت:
«اصولاً ما روحانیون در زمان حکومت استبداد ایران آزاد بودیم و هیچ قیودی [حصری] برای ما در کار نبود و من نیز پس از استبداد در حکومت مشروطه هم به علت آنکه نماینده مجلس شورای ایران بودم، در تمام مراحل، آزاد صحبت می کردم. از این رو در اینجا هم بیانات خود را آزادانه اظهار می کنم.
مقصود از مهاجرت ما ایرانیان به این کشور این است:

اولاً دولت عثمانی صحبت الحاق قسمتی از خاک آذربایجان را به خاک عثمانی موقوف نماید.
ثانیاً در موضوع صمیمیت بین برادران مسلمان ایرانی و ترک مذاکراتی به عمل آوریم.»

چای عجمی یا چای ایرانی
مدرس در ملاقات رسمی که با پرنس سعید حلیم پاشا، صدر اعظم وقت و طلعت پاشا وزیر کشور وقت عثمانی و دیگر وزرا داشت، در هیأت وزرا (باب عالی) وارد شد و با آنکه جایگاه مبلمان بود، مدرس روی زمین نشست که تمام وزرا به احترام وی صندلی ها را ترک گفته، روی زمین نشستند.
بعد از انجام تعارفات معمولی، صدر اعظم (نخست وزیر) دستور داد برای مدرس «چای عجمی» بیاورند. مدرس به مترجم خود گفت:
«بگویید به جای کلمه عجم لفظ ایرانی استعمال نمایند، زیرا ماده لغوی کلمه عجم از عجمه می باشد و اشتقاق آن بکلمات مختلفه حاکی از تحقیر نژاد غیر عرب، یعنی حتی ملت ترک و ایرانی است و ما ایرانیان که دارای نوابغ و مشاهیری بودیم که به زبان و تمدن عرب و اسلام خدمات شایانی کرده اند، سزاوار نیست که محقر شویم، لذا خواهشمندیم لفظ عجم را از قاموس زبان خودتان خارج کنید و به جای آن کلمه ایرانی را انتخاب فرمایید.»
پس از ترجمه این کلمات، صدر اعظم اظهار کرد: خوب است لباس سربازان ایرانی و ترک یکسان شود.
مدرس لبخندی زد و در پاسخ وی گفت:
«خیلی چیزهاست که باید بشود، ولی متأسفانه نمی شود و من هم خیلی چیزها دلم میخواهد ولی ممکن نیست. از طرفی در وسط دانه گندم هم خطی است. ما همین لباسی را که داریم خوب است و شما هم همان لباسی را که دارید خوبست، ولی چقدر خوب بود صدراعظم می فرمودند: به جای آنکه لباس سربازان ایرانی و ترک یکسان و یک شکل شود، برادارن ایرانی و ترک یکدل شوند، زیرا ممکن است از حیث لباس همرنگ شویم ولی یکدل نباشیم.»

 

yarbakht

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
[h=3]مبارزه با قرارداد استعماری 1919[/h]با امضای قرارداد 1919 وثوقالدوله، شهید مدرس به مخالفت برخاست و با این قرارداد ننگین به شدت مخالفت کرد و اجازه نداد ایران بین اجانب تقسیم شود.
پس از کودتای رضاخان و سید ضیاءالدین طباطبایی در سوم اسفند 1299 ش، مدرس همراه بسیاری از ملّیون و مبارزان دستگیر شد و تا پایان عمر کابینه سیاه سید ضیاءالدین طباطبایی در قزوین زندان بود. پس از آزادی به نمایندگی مردم تهران در مجلس چهارم انتخاب شد و به عنوان نایب رییس مجلس و رهبری اکثریت مجلس برگزیده شد.
روزی پس از تنظیم قرارداد 1919، وثوق الدوله به دیدن مدرس در منزلش آمد و در حالی که عده ای حضور داشتند به او گفت: «شنیده ام شما با قرارداد تنظیمی بین ما و دولت انگلیس مخالفت کرده اید.» مدرس فرمود: «بلی»
وثوق الدوله گفت: «آیا قرارداد را خوانده اید؟» فرمود: «نه»
وثوق الدوله گفت: «پس به چه دلیل مخالفید؟»
مدرس فرمود: «قسمتی از قرارداد را برای من خوانده اند، جمله اولش که نوشته بودید دولت انگلیس استقلال ما را به رسمیت شناخته است، آقا، انگلیس کیست که استقلال ما را به رسمیت بشناسد؟ آقای وثوق، چرا شما این قدر ضعیف هستید.»
وثوق الدوله گفت: «آقا به ما پول داده اند.»
شهید مدرس گفت: «آقای وثوق الدوله، شما اشتباه کرده اید، ایران را ارزان فروختید.»

 

yarbakht

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
[h=3]مبارزات شهید مدرس با رضاخان[/h]مجلس پنجم
دوره پنجم مجلس در سال 1302 ش، افتتاح شد و در این دوران پراهمیت تاریخ مشروطه که با تغییر سلسله قاجاریه و روی کار آمدن رضاخان همراه بود، مدرس رهبری اقلیت مجلس را بر عهده داشت. رضاخان که به دنبال حذف قاجار و حاکمیت خود بود، طرح جمهوری را مطرح کرد اما وجود مدرس و رفقای او در مجلس که فراکسیون اقلیت را تشکیل میدادند، مانع از به سرانجام رسیدن طرح جمهوری رضاخانی گردید.

بلوای جمهوری و جسارت به شهید مدرس
هنگام آغاز وقایعی که کم کم منجر به عرض اندام رضاخان در عرصه قدرت شد، مدرس زودتر از همه خطر این آشوب را حس کرد و در صدد چاره برآمد.
در مجلس، مدرس و رفقایش سعی کردند از تصویب اعتبارنامه های عده ای نماینده که به دستور سردار سپه انتخاب شده یا با او تبانی داشته اند، ممانعت به عمل آورند تا شاید بتوانند عناصر ناپاک را از مجلس خارج کنند.
در این میان دکتر حسین بهرامی معروف به احیاء السلطنه فرصت را غنیمت شمرد و پس از یک مشاجره لفظی به تحریک "تدین"، سیلی محکمی به صورت سید حسن مدرس نواخت، طوری که عمامه آن بزرگوار از سرش بر زمین افتاد.
متقابلاً سیلی محکمتری از جانب سید محی الدین مزارعی (وکیل شیراز) به ضارب زده شد. این اهانت در افکار و احساسات مردم انفجاری عظیم به وجود آورد و باعث شد تعداد زیادی از مردم مسلمان تهران در خیابانها به راه بیفتند.

مخالفت مدرس با اقدامات رضاخان
مدرس که میدانست اقدامات سردار سپه و طرفدارانش شدت و سرعت افرونتری گرفته و ممکن است آنها طرح تغییر نظام به جمهوری را به مجلس آورند، بر آن شد تا مجلس را از اکثریت بیندازد تا در صورت طرح این مواد، مجلس حد نصاب لازم را برای تصویب قانون دارا نباشد.
همچنین مدرس از فرصت تعطیلی ایام نوروز هم استفاده کرد و ضمن بسیج مردم تهران عده ای از نمایندگان را به قم فرستاد تا حوادث را با مراجع روحانی در میان بگذارند.
رضا خان که خود را درمانده می دید، در روز 18 فروردین 1302 ش به حالت قهر به آبادی بومهن واقع در 40 کیلومتری تهران رفت.
بعد از رفتن وی افراد نظامی و اجیرشده به مجلس فشار آوردند که باید سردار سپه را برگردانند و مجلس استعفای او را قبول نکند و شایعه کردند که اگر بر نگردد کودتا می کند.
ولی شهید مدرس به نمایندگان واقعی مردم دلداری داده، گفت: «نترسید، او نمی تواند کودتا کند، و اگر هم کودتا کند فقط من را که با او مخالف هستم می کشد. بنابراین بگذارید بیاید و مرا بکشد و این اوضاع تمام شود.»
ولی اکثر نمایندگان سخنان او را قبول نکردند و عده ای را برگزیدند تا بروند و سردار سپه را برگردانند. طرفداران رضا خان هم طبق نقشه قبلی ترتیبی دادند تا در جلسه ای که بناست به رضاخان رأی دهند مرحوم مدرس حضور نداشته باشد.


طرح استیضاح دولت سردار سپه
یکی از وقاع مهم مجلس پنجم استیضاح رضاخان، توسط مدرس بود؛ اما، رضاخان توانست با فریب و نیرنگ، مقدمات تصویب انقراض قاجاریه را فراهم کند و در تاریخ 9 آبان 1304 این کار را عملی کرد و خود به پادشاهی ایران رسید.

فشارهای زیادی به یاران مدرس وارد می آمد و از هر طرف عرصه بر او و حامیانش تنگ تر می شد، تا جایی که در مجلس هم نمی گذاشتند آزادانه حقایق را بگویند و از زورگویی و ستمگری قوای حاکم پرده بردارند.
بدین سبب تنها راه چاره مدرس مطرح کردن مسئله استیضاح بود. به همین دلیل در روز 7 مرداد 1303 (برابر بیست و ششم ذیحجه 1342) به محض آنکه مجلس به ریاست پیرنیا تشکیل شد و تشریفات اولیه به عمل آمد؛ مدرس پشت تریبون قرار گرفت و پس از آنکه نام خداوند را بر زبان آورد، به آشفتگیهای چند روزه اشاره کرد و به مخالفت با مسئله حکومت نظامی پرداخت و در بخشی از نطق خود گفت:
«... من ملتفت نشدم کدام یک از آقایان بودند که فرمودند چرا استیضاح نمی کنید و ما را دعوت به استیضاح فرمودند!»
و با مقدمه ای ماهرانه، بدون خشونت و جدل تمام وکلای حادثه جوی اکثریت را تشویق و تکلیف به سکوت و آرامش نمود و در ضمن به افشاگری جنایاتی که عمال رضا شاه مرتکب شده بودند پرداخت و به گونه ای سخن گفت که هیچ کس نتوانست کوچکترین بهانه و مجالی برای اعتراض نسبت به گفتار او بیابد.


تشکیل حکومت رضاخانی
بالاخره در روز نهم آبان 1304 شمسی نمایندگان فرمایشی مجلس، ماده واحده ای را به تصویب رسانیدند که بر اساس آن احمد شاه از سلطنت خلع و حکومت تا تشکیل مجلس مؤسسان به عهده رضاخان گذاشته شد.
شهید مدرس در مخالفت با این حرکت، فریاد زد: «اخطار قانونی دارم» تدین گفت: «ماده اش را بفرمایید»، مدرس با خشم فریاد کشید: «ماده اش این است که خلاف قانون اساسی است و اینجا نمی شود طرح کرد، صد هزار رأی هم بدهید خلاف قانون اساسی است.» و با همین کلمات محکم و منطقی، غیر قانونی بودن پادشاهی وی را اعلام نمود.


انتخابات فرمایشی مجلس هفتم
با پایان یافتن انتخابات دوره ششم در 22 مرداد 1307 و فرا رسیدن دوره هفتم، رضاخان تصمیم گرفت به هر طریق ممکن از راه یافتن مدرس و یاران و همفکرانش به مجلس جلوگیری کند.
انتخابات این دوره کاملاً فرمایشی بود و همزمان با برگزاری آن تقریباً تمامی یاران و طرفداران مدرس در زندانها و تبعیدگاههای رضاخان به سر می بردند.
هنگام رأی دادن، مأموران، مردم را تحت فشار قرار می دادند تا از رأی دادن به مدرس خودداری کنند و اگر فرد از جان گذشته ای، نام ایشان را در برگه رأی می نوشت، به مجازاتهای سخت دچار می شد.
با وجود اختناق شدید، مردم تهران فعالیت زیادی نمودند، ولی عوامل رضاخان صندوقها و رأی ها را عوض کردند تا آنجا که حتی یک رأی به نام مدرس از صندوقها بیرون نیامد. یک روز مدرس در جلسه ای گفته بود:
«اگر بیست هزار نفر از مردم که در دوره گذشته به من رأی دادند همگی مرده باشند یا رأی نداده باشند، پس آن یک رأی که خودم به خودم دادم، چه شده است.»

 

yarbakht

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
[h=3]شهید مدرس و ترور های نافرجام[/h]ترور مدرس در اصفهان
این ترور نافرجام، در ایام تدریس ایشان در اصفهان به وقوع پیوست. رفتار مدرس و تسلیم ناپذیری او در مقابل کارهای خلاف و امور غیر منطقی برای گروهی ناگوار بود، از اینرو تصمیم گرفتند به نحوی این روحانی مبارز را به قتل برسانند.
در یکی از روزها سیدابوالحسن سدهی – که از طلاب شیفته مدرس بود و در مدرسه جده بزرگ در می خواند – از مدرس دعوت کرد تا فردای آن روز ناهار را با دوستان دیگر در حجره او میل کنند.
این خبر به گوش مخالفان رسید و آنها که در پی فرصتی مناسب می گشتند، قرار گذاشتند تا هنگام ورود مدرس به مدرسه جده بزرگ، از دو سو به طرفش تیراندازی کنند.
یکی از آنان که هنوز در ته دل عقیده ای داشت، چگونگی این نقشه را به میزبان مدرس اطلاع داد.
سید ابوالحسن سدهی با شنیدن این خبر خود را به مدرس رسانید و اظهار داشت: «آقا، اوضاع آشفته است و بیم کشته شدن شما می رود و خواهش میکنم امروز به حجره من تشریف نیاورید و دعوتم را پس می گیریم.»
ولی مدرس قبول نکرد و گفت:
«خیر، من امروز حتما به مدرسه جده بزرگ می آیم» و پس از اتمام درسش در مدرسه جده کوچک، به سوی حجره میزبان در مدرسه جده بزرگ به راه افتاد و وارد صحن مدرسه شد و به کنار جوی آبی که از میان مدرسه می گذشت، رسید.
شخصی به نام عبدالله از اهالی سمیرم با تفنگ ششلول سینه اش را هدف قرار داد. مدرس با چابکی تمام زیر دستش زد، به طوری که تفنگ به جوی آب افتاد و آن شخص پا به فرار نهاد.
این گروه وقتی فهمیدند که نقشه اول ناکام ماند. فوری نقشه دوم را به اجرا گذاشتند و فردی که علی قزوینی نام داشت، از طبقه دوم مدرسه چند تیر پیاپی به مدرس شلیک کرد؛ ولی تمامی گلوله ها بجای فرو رفتن در سینه مدرس به دیوار مدرسه اصابت کرد.
اهالی بازار با شنیدن صدای گلوله به داخل مدرسه ریختند و مجرمان را گرفته و نزد شهید مدرس آوردند.
حجت الاسلام سید علی اکبرمدرس (برادر مدرس) نقل می کند:
«من هر دو مجرم را - که مثل گنجشک می لرزیدند- در چنگ خود گرفتم ولی آقا فرمودند: "من از اینها شکایتی ندارم، آزادشان کنید بروند جایی مخفی شوند، مبادا مأموران حکومتی بیایند اینها را بگیرند." به مردم هم گفت: دنبال کار خود بروند. سپس با متانت و کمال خونسردی به اتاق سید ابوالحسن آمد و سر سفره نشست.
میزبان سکنجبین را از سر سفره برداشت و به مدرس گفت: «آقا، ترشی برای شما خوب نیست. قدری نمک بخورید چون ترسیده اید.»
مدرس لبخندی زد و گفت: «در وجود من ترس راه ندارد، من باید حوادث بزرگتر از این را ببینم.» و ظرف سکنجبین را از سید ابوالحسن گرفت و بر سر سفره نهاد.»


ترور در تهران
در روز 17 آبان 1305 سید حسن مدرس نماز صبح را به جای آورد و هنوز هوا روشن نشده بود که برای تدریس عازم مدرسه سپهسالار شد.
وی با فراستی که داشت متوجه شد دو نفر آهسته پشت سر وی حرکت می کنند، در حالی که اسلحه خود را مخفی کرده اند.
آقا با گوشه چشم حرکات آن افراد را تحت نظر داشت؛ تا اینکه به او نزدیک شدند.
به محض آنکه آن دو، دست به اسلحه بردند به سوی آنها بازگشت و با صدای بلند گفت: «اگر مردی بزن» آن دو وحشت زده پا به فرار گذشتند.
یک بار دیگر که به مدرسه می رفت، در کوچه معروف به سرداری (واقع در پشت مدرسه) ناگهان مورد هجوم چند تروریست قرار گرفت. مدرس که دید سر و سینه اش هدف تیر است، رو به جانب دیوار نمود و بر زانو نشست، عمامه خویش را با عصا بالا برد و دستها را زیر عبا به صورت سینه قرار داد، بطوری که بدن نحیفش در پایین عبا قرار گرفت و آنجایی را که قاتلین از پشت عبا، محل قلب و سینه او تصور می کردند جز دو بازوی او چیز دیگری نبود، در نتیجه تیرها به عبا و عمامه و فضای خالی بین بازوان اصابت نمود و چند تیر یکی به کتف، یکی به ساعد و دیگری به بازوی او فرو رفت.
در حالی که خون از بدنش فوران می زد، خود را نباخت و قسمتی از عمامه را پاره کرد و به وسیله آن جلوی خونریزی بازویش را گرفت. خود در این باره گفته بود:
«انگلیسیها می خواستند با قتل من به مقصود شوم خود برسند، ولی خدا نخواست.»

 

yarbakht

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
[h=3]تبعید[/h]رضاخان در طی برگزاری انتخابات مجلس هفتم، اجازه نداد مدرس به مجلس راه یابد. ابتدا مدتی او را خانه نشین کرد، سپس با بالاگرفتن ظلم و فشارها بر آن فقیه مجاهد، دستور تبعید ایشان توسط رضاخان صادر گردید و در 16 مهر 1307 آیت الله مدرس دستگیر و به دامغان و مشهد و سپس به خواف تبعید شد.
رییس شهربانی تهران که کینه بخصوصی با مدرس داشت و در پی فرصتی می گشت شب دوشنبه 16 مهرماه 1307 ش به اتفاق چند پاسبان مسلح از تاریکی شب استفاده کرده، کوچه میرزا محمود (محل سکونت مدرس) را زیر نظر گرفت، ماشینی را سر کوچه آماده کرد و سراسر محل را مأمور گذاشت.
عده ای پاسبان به سوی خانه رفته، در زدند. خدمتکار مدرس در را باز کرد. به محض باز شدن در، مأموران مسلح به درون خانه ریختند و لحظاتی بعد صحن خانه پر از مأمور شد.
مدرس که از این اوضاع به شدت خشمگین شده بود، فریاد زد: «به کدام اجازه وارد خانه من می شوید. مملکت اینقدر بی صاحب شده است.»
درگاهی - رییس شهربانی - با چکمه لگدی به سینه استخوانی مدرس زد و خود را روی پیرمرد انداخته و او را کتک زد، سپس حکم تبعید را به مدرس داد و به مأموران اشاره کرد که سید را سر برهنه و بدون عبا دستگیر کنند. آنها حتی نگذاشتند مدرس کفش به پا کند و همان شب بدون اینکه مردم متوجه شوند مرحوم مدرس به خواف تبعید گردید.
پس از این درگیری، خانه مدرس را مورد بررسی قرار دادند، هنگام تفتیش، بقچه ای را یافتند که در آن پیراهن خون آلودی را مشاهده کردند. این پیراهن مربوط به زمانی بود که شهید مدرس را هدف گلوله قرار داده بودند و آن را برای قرار دادن در کفن نگه داشته بود.
کتابها، یادداشتها و آثار مخطوط ارزشمندی را که آن شب از منزل مدرس جمع آوری کردند، به شهربانی بردند و مشخص نشد که بر سر این گنجینه های نفیس چه آمد.


دوران تبعید در خواف
زندگی مدرس در خواف سخت و دشوار بود. در نامه ای که از خواف به طور پنهانی برای یکی از دوستان خود فرستاد، نوشت:«حتی از نظر نان هم در مضیقه هستم و برای خفتن حتی لحافی هم ندارم» مدرس در اواخر اقامت خود در خواف به سختی ناتوان و ضعیف شده بود. بینایی یکی از چشمانش را از دست داده بود و پشتش خمیده و دردمند شده بود. با این حال مدرس زندگی سخت دوران تبعید را به سازش با ستمکاران ترجیح می داد. در مدت اقامت او در خواف رضا شاه دو بار سپهبد امان الله جهانبانی را به دیدن او فرستاد و به او پیغام داد که اگر از سیاست دست بردارد و فقط به مسایل مذهبی بپردازد او را آزاد خواهد کرد. رضاشاه پیشنهاد کرده بود که مدرس سرپرست آستان قدس و حرم امام رضا (علیه السلام) شود و یا به عراق برود و آنجا بقیه عمرش را به عبادت و تحصیل علم بپردازد. مدرس در هر 2 بار به سپهبد جهانبانی گفت:
«به رضا خان بگویید اگر من از تبعیدگاه خارج شوم باز همان حسن هستم و شما نیز همان رضا. من تا آخر عمر خود با شما مخالفت خواهم کرد.»
اهالی خواف اگر چه پیرو مذهب تسنن بودند، مدرس را بسیار دوست می داشتند. به همین خاطر بود که مأموران رضا شاه او را در خواف به شهادت نرساندند و به کاشمر منتقل نمودند.

 

yarbakht

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
[h=3]شهادت[/h]شهید مدرس 9 سال در خواف توسط مأموران تحت نظر بود و در 22 مهر 1316 از خواف به کاشمر منتقل شد. در این زمان رضاخان دستور قتل مدرس را به رییس شهربانی کاشمر داد. اقتدار نظام (رسد بان اقتداری) رئیس شهربانی کاشمر از اجرای قتل مدرس خودداری می کند و می گوید:«من برای آسایش و امنیت مردم استخدام شده ام، نه برای آدم کشی» سپس شبانه به سوی مشهد حرکت می کند و چند روز بعد در همدان به شهادت می رسد. به جای او محمود مستوفیان به ریاست شهربانی کاشمر منصوب می شود. این مأموریت به جهانسوزی، مستوفیان و خلج واگذار شد. آیت الله مدرس را در غروب 10 آذرماه 1316 ش (27 رمضان 1357 ق) در حالیکه روزه بود اول به وسیله سم و سپس با پیچیدن عمامه به دور گردنش به شهادت رساندند.
جنازه را مخفیانه به خاک سپردند. قبر شهید مدرس پس از شهریور 1320 و خروج رضاخان از ایران، توسط اهالی محل شناسایی و مشخص گردید.

ماجرای شهادت
حوالی غروب بیست و هفتم رمضان 1356 ق (10 آذر 1316) سه نفر از شهربانی به نامهای: جهانسوزی، خلج و مستوفیان به عنوان دیدن، به نزد مدرس می روند.
او در این هنگام روزه بود و با دیدن آنان به خیال آنکه مهمان برایش رسیده، مشغول پذیرایی می شود. وی با زبان روزه بر سر سجاده اش می نشیند در زمان افطار جهانسوزی به سرعت قوری را که بر روی سماور بود بر می دارد و استکانی چای می ریزد و آن را به خلج می دهد، خلج سم مهلکی را در آن خالی می کند و استکان چای را در مقابل سید می گذارد و می گوید: «بخور»
مدرس استکان را بر می دارد و چند جرعه می نوشد و به نماز می ایستد، در حالیکه از اثرات سم خبری نبود، آن سه نفر عمامه سید را که در حین نماز از سرش برداشته، به گردنش انداخته و آنگاه از دو سوی، آن را چنان کشیدند تا راه نفس بسته شد و در سن 69 سالگی به شهادت رسید.
پس از آن جیبهای سید را وارسی کردند و تنها دارایی او را که 36 ریال بود، بیرون آوردند که 12 ریال آن صرف مخارج کفن و دفن او شد.
آنگاه به تهران چنین مخابره کردند: «مدرس به علت بیماری فوت نموده است.»
با وجود اختناق شدید، مردم و علمای شهر کاشمر از این فاجعه دردناک باخبر شدند. روز بعد، علما به مسجد آمدند و پس از انجام نماز جماعت، مجلس ختمی بر پا کردند، مردم قرآن می خواندند و اشک می ریختند.
یکی از روحانیون بر فراز منبر رفت و روضه موسی بن جعفر علیه السلام خواند و ضمن شرح مصایب آن امام همام گفت: «سیدی غریب را که فرزند پیامبر بود در زندان مسموم و شهید کردند.» مردم با شنیدن این مطلب بر سر و سینه زدند و بر قاتلان و عاملان این حادثه لعن و نفرین فرستادند.
از آن روز، مردم به زیارت قبر شهید مدرس می رفتند و در تاریکی شب آجر و گچ می بردند و ظاهر قبر را می ساختند، ولی روزها مأموران شهربانی آن را خراب می کردند.
تا آنکه با پیش آمدن وقایع شهریور 1320 و خلع سلطنت رضا خان، مردم تواستند صورت مزار ایشان را علنی کنند.

اولین کسی که از ماجرای شهادت مدرس پرده برداشت، شیخ الاسلام ملایری، نماینده مردم ملایر بود که در روز شنبه 26 مهر 1320 طی نطقی در مجلس ضمن توصیف کمالات مدرس به این ماجرای غمناک اشاره کرد.
نخستین جلسه محاکمه قاتلان آن شهید از صبح روز شنبه 3 مرداد 1321 در تالار دیوان کیفر تشکیل و آغاز به کار نمود.
در این محاکمه – که جنبه تشریفاتی و ساختگی داشت – عاملان فاجعه هر یک به 15 سال زندان محکوم شدند که بعداً مورد عفو ملوکانه قرار گرفتند.
مزار مدرس چندین بار مرمت و بازسازی گردید؛ تا آنکه امام خمینی (ره) در ضمن حکمی تاریخی، تولیت آستان قدس رضوی را ملزم ساختند تا بر مقبره آن شهید، بارگاهی شکوهمند و در خور شأن آن اسوه ستیز با ستم، ساخته شود.


صفای باطن
مدرس به دلیل وارستگی و پرهیزگاری و شایستگی در رفتار و اعمال و نیز عبادت و ارتباط با خداوند از قدرت روحی و معنوی برخوردار بود و به خاطر این کمالات روحانی صفای باطن داشت. یک روز قبل از شهادتش به پاسبانش می گوید: تو را از اینجا عوض می کنند. پاسبان می گوید: مگر از من خلافی دیده اید و یا از رفتارم ناراضی می باشید؟ مدرس با حالتی عاطفی پاسخ می دهد: خدا نکند، اینطور نیست. تو مأموری و به تو دستور می دهند. ولی وقتی مجدداً به اینجا مراجعت می کنی، دیگر مرا زنده نخواهی یافت.
این پیش بینی مدرس درست از آب در آمد و صبح آن روزی که بنا بود مدرس را به شهادت برسانند آن پاسبان را عوض می کنند، بطوری که در پرونده این قتل منعکس است، پاسی از شب گذشته همان روز، پاسبان مزبور را بر سر جنازه مدرس می آورند.

 
بالا