جـوان وارسـته

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
نوشتهاند: روزی جوانی پیش یكی از صالحان كه در خارج شهر سكونت داشت، رفت و از آن عارف خواهش كرد كه چندی در خدمت وی بگذراند تا از اثر تربیت و دانش و بركت انفاس قدسیه او بهره مند شود و به مكارم اخلاق آراسته گردد. آن مرد صالح تقاضای آن جوان را پذیرفت و در مقام تربیت و تهذیب نفس وی برآمد. روزی در جنگلی با یكدیگر گردش میكردند. عارف به جوان اشاره كرد كه نهال نورسته ای را از ریشه برآورد. جوان به اندك قوتی، به آسانی آن را ریشه كن نمود.

پس از آن كه مقداری در جنگل سیر كردند، به درخت كهنه ای رسیدند. مرد صالح به آن جوان اشاره كرد كه درخت را از ریشه بیرون آورد. جوان هر چه تلاش كرد، نتوانست آن را از ریشه برآورد. در این جا، پیر روشن ضمیر گفت: ای فرزند! از این داستان باید تجربه بیاموزی و آگاه شوی كه تخم هوا و هوس، بغض و كینه، حسد، حرص و نفاق و سایر صفات رذیله، همین كه در دل اثر كرد، نهالی است كه اگر زود متوجه شوی، به آسانی میتوانی آن را ریشه كن نمایی. و اگر بگذاری در دل كهنه شوند، چنان ریشه خود را در آن جا مستحكم خواهند كرد كه از كندن آنها عاجز و ناتوان خواهی شد و ریشه های آن طوری به هم پنجه خواهند انداخت كه هیچ گلی(یعنی صفات جمیله) را نخواهند گذاشت كه در دلت بروید و ریشه كند. جوان وارسته، پند پیر روشن ضمیر را به گوش جان پذیرفت و در راه اصلاح نفس و تعالی روح خویش همت گماشت و یكی از مردان نیك روزگار گردید.[1]
 
بالا