" آبگوشــــت شیشه ای"

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

شلمچه بودیم! بی سیم زدیم به حاجی که:«پس این غذا چی شد؟» خندیدوگفت:«کم کم آبگوشت میرسه!»دلمون رو آب نمک زدیم برای یه آبگوشت چرب و چیلی،که یکی از بچه ها داد زد:«اومد! تویوتای قاسم اومد!» خودش بود.تویوتادرب و داغون اومدواومد و روبرومون ایستاد.

قاسم،زخم وزیلی پیاده شد.ریختیم دورش و پرسیدیم:«چی شده؟»گفت:«تصادف کردم» -غذاکو؟گفت:«جلوماشینه» درِ تویوتا رو،به زور باز کردیم و قابلمه آبگوشتو برداشتیم.نصف آبگوشتا ریخته بود کف ماشین و دور قابلمه. باخوشحالی میرفتیم، که قاسم از کنار تانکر آب،داد زد:«نخورید! نخورید! داخلش خورده شیشه ست.»

با خوش فکری مصطفی رفتیم یه چفیه و یه قابلمه دیگه آوردیم و آبگوشتها رو صاف کردیم.خوشحال بودیم و میرفتیم طرف سنگر که دوباره گفت:«نبَرید!نبَرید!نخورید!»گفتیم:«صافشون کردیم.»گفت:«خواستم شیشه ها رو در بیارم،دستم خونی بود،چکید داخلش.» همه باهم گفتیم:اَه ه ه!! مُرده شورِ ببره تو رو! قاسم!»و بعد ولو شدیم روی زمین.احمد بسته ی نون رو با سرعت آورد و گفت:«تا برای نونها مشکلی پیش نیومده بخورید!» بچه ها هم، مثل جنگ زده ها حمله کردن به نونها...

img1.tebyan.net_big_1383_05_255106726411994023110222141654323285103.jpg

 
بالا