*****داستان زندگی یک مرد*****

ایرانی اسلامی

کاربر حرفه ای
"کاربر *ویژه*"
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت همه. داستان زیر تلفیقی از خیال و واقعیت است که به احتمال خیلی زیاد جنبه های واقعی نیز دارد... اکنون به سراغ داستان می رویم:
در10 فروردین ماه سال 1342 پسری در شهرستان ساری به دنیا امد که او را علی نام گذاردند.
پدر علی مردی باغدار بود که دریک باغ برای مردم کار می کرد.علی روز به روز بزرگتر می شد و در این مدت با پسرعمه خودش همیشه همراه بود.انها مثل دو برادر بودند.
علی بعد از اینکه تحصیلات ابتدایی را خواند,درس را کنار گذاشت و از پدر جدا شد,به مشهد رفت.
علت حضور علی درمشهد,این بود که او می خواست از پدر و مادر(ناتنی) خودش جدا باشد.
ادامه دارد...
 

ایرانی اسلامی

کاربر حرفه ای
"کاربر *ویژه*"
بسم الله الرحمن الرحیم
علی در مشهد کسی را نداشت به جز خانواده عمه خودش که به نزد انها(پسرعمه اش) رفت و مدت سه سال را با او گذراند. در این مدت او به کار ارایشگری علاقه یافت و توانست ان را یاد بگیرد و شب ها را نیز در همان ارایشگاه می گذراند و زندگی خود را به این شکل ادامه داد...
تا اینکه بعد از سه سال به تهران رفت و در انجا ساکن شد... او بعد از اینکه از مشهد به تهران رفت تا دو هفته اول جایی برای خوابیدن نداشت و در پارک ها و خیابان ها می خوابید و زندگی سختی را می گذراند تا اینکه بعد از دو هفته در یک کله پزی کار پیدا کرد و در همانجا مشغول به کار شد و شب ها را نیز در همانجا می گذراند... طبق گفته خود علی در ان دوره(زمان شاه) که فساد و ابتذال و شرابخواری رواج یافته بود تنها چیزی که او را نجات داده بود از این قضایا و وضعیت های نابه هنجار مسجد بود. یعنی با حضور در مسجد از دچار شدن به گناه جلوگیری کرده بود...
ادامه دارد...
 

ایرانی اسلامی

کاربر حرفه ای
"کاربر *ویژه*"
بسم الله الرحمن الرحیم
یک خاطره جالب: علی پسری بود که دیگر به تندی ها و سختی های زندگی عادت کرده بود و می توانست روی پای خودش بایستد. او حالا دیگر یک جوان انقلابی بود و در تظاهرات و پخش کردن اعلامیه و ... علیه رژیم شرکت داشت.علی در روز 17 شهریور در میدان ژاله بود. همان 17 شهریور معروف که شهدای زیادی را به جا گذاشت.او با بقیه مردم در تظاهرات بود که ناگهان صدای تیر ها بلند شد و مردم همه در حال پراکنده شدن بودند. علی در میان جمعیت شروع به فرار کرد و ناگهان متوجه شد که کفش هایش گم شده است
:43:
در این جا او به سمت عقب برگشت تا کفش هایش را پیدا کند. در میان سیل جمعیت که همه در حال فرار کردن بودند,علی به دنبال کفش هایش می گشت که انها را پیدا کند و بپوشد و بالاخره هم توانست انها را پیدا کند.:)):bye1:

 

ایرانی اسلامی

کاربر حرفه ای
"کاربر *ویژه*"
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از پیروزی انقلاب یعنی در سال 57,علی به مشهد بازگشت و در انجا شروع به کار در ارایشگاهی کرد و شب ها را نیز در مهمان پذیری یکی از اقوام می خوابید. او همزمان با ارایشگری,به فعالیت های خود علیه منافقین خلق نیز افزود و به عنوان یکی از بسیجیان علیه این سازمان خیلی فعالیت کرد بطوریکه توانست تا حدودی ضرباتی بر پیکره سازمان مجاهدین خلق بزند. دوسال بعد او ازدواج کرد و خانواده ای تشکیل داد. او دو فرزند داشت که به عنوان ارایشگر به جبهه جنگ اعزام شد و در سمت خوزستان و جنوب شروع به فعالیت کرد.سرانجام بعد از عمری ساده زیستن در عملیات خیبر با ترکش دشمن به فیض شهادت نائل شد و به دیار باقی شتافت.
 
بالا