تنها خدا را دوست داشته باش.

*ArEzOo*

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"


می‏گویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت:


تو را دوست دارم.





یوسف گفت: ای جوان‏مرد ! دوستی تو به چه کار من آید؟
از این دوستی مرا به بلا افکنی

و خود نیز بلا بینی!





پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی،

او بینایی‏اش را از دست داد.





و من به چاه افتادم.





زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار شد
و من مدت‏ها زندانی شدم.

اینک! تو تنها خدا را دوست داشته باش،





تا نه بلا بینی و نه دردسر بیافرینی .
 
بالا