چگونه می توانم مثل تو باشم؟

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
images


مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد،کنار چشمه ای نشت تا آبی بنوشد و خستگی در کند.سنگ زیبایی درون چشمه دید.آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد.در راه به مسافری برخورد کرد که از گرسنگی به حالت ضعف افتاده بود.کنار او نشست و از داخل خورجینش نانی بیرون آورد و به او داد.



مرد گرسنه هنگام خوردن نان،چشمش به سنگ گران بهای درون خورجین افتاد.نگاهی به زاهد کرد و گفت: آیا آن سنگ را به من می دهی؟

زاهد بی درنگ سنگ را در آورد و به او داد.


مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. آن می دانست آن سنگ آنقدر قیمتی است که با فروش آن می تواند تا آخر عمر زندگی کند، بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد.


چند روز بعد،همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت من خیلی فکر کردم،تو با اینکه می دانستی این سنگ چقدر ارزش دارد،خیلی راحت آن را به من هدیه کردی. بعد دست در جیبش فرو برد و آن را در آورد و گفت: من این سنگ را به تو برمی گردانم، ولی در عوض چیز گران بهاتری از تو می خواهم.


به من یاد بده چگونه می توانم مثل تو باشم ؟!
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
images

ولی در عوض چیز گران بهاتری از تو می خواهم.

به من یاد بده چگونه می توانم مثل تو باشم ؟!

عجب چیز سختی ازش خواسته.....
اما همینکه برگشته و دست از دنیا شسته و خواسته مثل اون زاهد تارک دنیا باشه اولین و مهمترین قدمه
در روایت اومده که "حب الدنیا رأس کل خطیئه"دوست داشتنم دنیا و به عبارتی دنیا پرسی سر چشمه همه بدیهاست....و یا فرمودند شما دنیا رو ترک کنید و دنیال دنیا داشتن نباشید و به آخرت فکر کنید دنبال آخرتتونباشید، دنیا خودش ذلیلانه پیش شما میآد......
مگر اینطور نیست که دنیا ذلیلانه پیش این زاهداومده و سنگ گرانبهاشو سر راهش قرار داده؟؟؟
ولی کسی که دل به خدا بست بقیه براش کوچیک میشه....
هدف اصلی و همیشگی اگه در زندگی خدا باشه دنیا کوچیک میشه.....
البته اینکه هدف اصلی رو خدا قرار بدیم کاری است بس دشوار .....
 

Velayt

خودمونی
"منجی دوازدهمی"
هر وقت نامید شدی...

برو و یه ورق بردارو تا میتونی روش بنویس "خدا هست"...

نکنه یهو فک کنی "خدا نمیبیند"

اگر به این ایمان داشته باشیم که...

زندگی پر از پستی و بلندیست

انگاه ناامیدی هم رخت بر میبندد و میرود.
 
بالا