از تجربه های زندان بگویید.
به نظرم زندان مدرسه بزرگی بود. حتی آن موقع شنیده میشد که شاه گفته است: جوان هایی که هیچ چیز نمیدانند، وقتی به زندان میروند آگاه میشوند. بعضی ها هم به طنز میگفتند: تنها حرف درستی که شاه در سی و شش سال حکومتش زده همین جمله است!
چطور دستگیر شدید؟
یکی از روزهای آبان ماه سال 1354 بود. سال دوم دانشگاه بودم. در خیابان انقلاب (شاهرضای قدیم) نزدیک خیابان بهار با یکی از دوستانم که از بچه های نهضت آزادی بود قرار داشتم. یک دفعه چهار نفر آمدند و ما را از هم جدا کرده، بلافاصله همان جا بازجویی مقطعی کردند.
آنان شما را میشناختند؟
بله! از مشخصات اولیه من با خبر بودند. قبلا هم مرا شناسایی کرده بودند.
موقع دستگیری سند یا مدرکی همراه شما بود؟
بله! اعلامیه های امام (ره) همراهم بود. آنان وقتی مطمئن شدند من صغری اکبرنژاد هستم، مرا به طرف یک خودرو پژو سفید رنگ بردند و دستور دادند سرم را خم کنم تا چیزی نبینم و ندانم مرا به کجا میبرند.
شما را به کدام زندان بردند؟
به زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری. حدود پنج ماه در سلول انفرادی بودم. البته بعد از دستگیری ام، ماموران ساواک به خانه مان ریخته بودند و مدارک دیگری هم به دست آورده بودند.
شرایط زندان چگونه بود؟
در زندان بود که هدف اصلی ام را بهتر شناختم. آگاهی های بسیاری از نظر روحی و تقوا پیدا کردم. فرصت برای تفکر و اندیشیدن به راهی که در زندگی ام پیش گرفته ام مرا بیشتر از پیش مصمم کرد که به مبارزه علیه حکومت خودکامه پهلوی ادامه بدهم و در این مبارزه از زیر سایه اسلام خارج نشوم. این موهبت بزرگی برای من بود.
بعد از زندان به دانشگاه برگشتید؟
بله! برگشتم دانشگاه. با این که گارد دانشگاه مراقب دانشجویان زندان کشیده بود اما به فعالیت خودم ادامه دادم. به اعضای انجمن اسلامی دانشگاه پیوستم و در برنامه های مختلف، بخصوص تظاهرات در سطح دانشگاه علیه برداشتن حجاب شرکت داشتم. این مبارزه دانشجویان جدی بود. آن روزها میخواستند مانع ورود دانشجویان محجب به دانشگاه بشوند. ما این مساله را به گوش بعضی از علمای محترم رساندیم و گفتیم که برداشتن چادر به عنوان یک سمبل مطرح نیست، بلکه برای از بین بردن مذهب و دین و ایمان است.
به نظرم زندان مدرسه بزرگی بود. حتی آن موقع شنیده میشد که شاه گفته است: جوان هایی که هیچ چیز نمیدانند، وقتی به زندان میروند آگاه میشوند. بعضی ها هم به طنز میگفتند: تنها حرف درستی که شاه در سی و شش سال حکومتش زده همین جمله است!
چطور دستگیر شدید؟
یکی از روزهای آبان ماه سال 1354 بود. سال دوم دانشگاه بودم. در خیابان انقلاب (شاهرضای قدیم) نزدیک خیابان بهار با یکی از دوستانم که از بچه های نهضت آزادی بود قرار داشتم. یک دفعه چهار نفر آمدند و ما را از هم جدا کرده، بلافاصله همان جا بازجویی مقطعی کردند.
آنان شما را میشناختند؟
بله! از مشخصات اولیه من با خبر بودند. قبلا هم مرا شناسایی کرده بودند.
موقع دستگیری سند یا مدرکی همراه شما بود؟
بله! اعلامیه های امام (ره) همراهم بود. آنان وقتی مطمئن شدند من صغری اکبرنژاد هستم، مرا به طرف یک خودرو پژو سفید رنگ بردند و دستور دادند سرم را خم کنم تا چیزی نبینم و ندانم مرا به کجا میبرند.
شما را به کدام زندان بردند؟
به زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری. حدود پنج ماه در سلول انفرادی بودم. البته بعد از دستگیری ام، ماموران ساواک به خانه مان ریخته بودند و مدارک دیگری هم به دست آورده بودند.
شرایط زندان چگونه بود؟
در زندان بود که هدف اصلی ام را بهتر شناختم. آگاهی های بسیاری از نظر روحی و تقوا پیدا کردم. فرصت برای تفکر و اندیشیدن به راهی که در زندگی ام پیش گرفته ام مرا بیشتر از پیش مصمم کرد که به مبارزه علیه حکومت خودکامه پهلوی ادامه بدهم و در این مبارزه از زیر سایه اسلام خارج نشوم. این موهبت بزرگی برای من بود.
بعد از زندان به دانشگاه برگشتید؟
بله! برگشتم دانشگاه. با این که گارد دانشگاه مراقب دانشجویان زندان کشیده بود اما به فعالیت خودم ادامه دادم. به اعضای انجمن اسلامی دانشگاه پیوستم و در برنامه های مختلف، بخصوص تظاهرات در سطح دانشگاه علیه برداشتن حجاب شرکت داشتم. این مبارزه دانشجویان جدی بود. آن روزها میخواستند مانع ورود دانشجویان محجب به دانشگاه بشوند. ما این مساله را به گوش بعضی از علمای محترم رساندیم و گفتیم که برداشتن چادر به عنوان یک سمبل مطرح نیست، بلکه برای از بین بردن مذهب و دین و ایمان است.