ماجرای امام رضا(ع) و هرثمه بن اعین.....شهادت امام رضا(ع) قبل از .....

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
امام رضا علیه السلام در زمان ولایت عهدی بسیار در مضیقه بود و مامون او را در تنگنای سختی قرار داده بود و ماموران به شدت از او مراقبت می کردند به طوری که امام علیه السلام از زندگی خسته شده بود و اگر خدا او را از این دنیا به عالم بقا انتقال می داد، راحت می شد. دعای حضرت این بود که می فرمود: خدایا اگر فرج من در این وضعی که هستم در مرگ است پس در آن همین ساعت تعجیل فرما.
پس خدای متعال دعای ولی خود را مستجباب کرد و او را از دار دنیا که توام با درد و رنج بود به دار حق انتقال داد و ما چگونگی وفاتش را به شرح زیر بیان می کنیم:

امام رضا علیه السلام در نیمه شبی تاریک هرثمه بن اعین را خواست. چون هرثمه حاضر شد امام به وی فرمود: ای هرثمه! اکنون زمان مرگ فرا رسیده و باید به سوی خدا رحلت کنم و به جد و پدرانم ملحق شوم و عمرم به آخر رسیده و نامه ی عملم پایان یافته است و به تو می گویم این مرد ستمکار (مامون) قصد آن کرده است که مرا با انگور و انار مسموم سازد و رشته ای را به هز آلوده و آن را به سوزن کرده و در حبه ی انگور فرو برده و آن را زهرآگین نموده.
و اما طریقه ی آلوده کردن انار به سم بدین صورت بود که سم را در کف دست یکی از غلامانش ریخته تا بدان بیالاید و با همان دست آلوده، انار را حبه حبه کند و آن را چنگ زند تا سم به خورد آن رود و فردا مرا دعوت می کند و آن انار و انگور را به رسم پذیرایی نزد من می نهد و از من می خواهد که آن را بخورم و من آن را می خورم و سپس آن چه خدا تقدیر و حکم کرده انجام می شود.

پس چون من از دنیا رفتم مامون خواهد گفت: من باید با دست خودم او را غسل دهم. چون چنین گوید، تو از قول من محرمانه در گوشش بگو: به من گفته است تا به تو بگویم این کار را نکنی که عذاب الیمی که قرار است مدتی بعد بر تو نازل شود به جلو افتاده و به زودی فرود می آید و آن چه از آن حذر می کنی با شتاب به تو خواهد رسید؛ و او از تو می پذیرد و دست ار این کار بر می دارد.
هرثمه گوید: عرض کردم ای سرور من به روی چشم!

فرمود: چون برای تغسیل من تو را بگمارد و خود در محل مرتفعی که مشرف بر جایی است که مرا غسل می دهی بنشیند که ناظر عمل تو باشد، اقدام به آن مکن و متصدی شستن من مشو تا این که خیمه ی سفیدی در کنار خانه ببینی. چون آن خیمه را دیدی مرا با همان لباسم که در آن از دنیا رفته ام به درون آن خیمه ببر و در پشت آن با همکارانت به انتظار بایست و خیمه را بالا نزن که مرا ببینی چون هلاک خواهی شد.

بعد مامون نزدیک تو آید و گوید: ای هرثمه! آیا شما نمی گویید که امام را جز امام غسل نمی دهد؟ پس این ابوالحسن علی بن موسی را چه کسی غسل داد در حالی که فرزندش محمد اکنون در مدینه، یکی از شهرهای حجاز است و ما اکنون در طوس هستیم؟
و چون چنین چیزی به تو گفت، در پاسخش بگو: امام را نباید و واجب نیست کسی غسل دهد مگر امام پس از او؛ ولی اگر کسی تعدی کرد و این عمل را انجام داد، امامت امام برای تجاوزکاری غسل دهنده باطل نخواهد شد و هم چنین امامت امام پس از وی هم باطل نمی گردد با این که دیگری بر او غلبه کند و نگذارد پدرش را غسل دهد و اگر علی بن موسی در مدینه بود و از دنیا می رفت، پسرش محمد او را در ظاهر غسل می داد و این طور که اکنون شد او را در خفا و پنهانی غسل داده است.

و چون خیمه برداشته شود تو مرا خواهی دید که در کفن پوشیده شده ام. پس مرا بردار و در تابوت بنه و حمل کن و چون بخواهد قبر مرا آماده کند، می خواهد قبر پدرش هارون را قبله ی قبر من قرار دهد و این هرگز نخواهد شد و چون کلنگ ها را بر زمین کوبند هیچ گونه بر زمین تاثیر نکند و به اندازه ی پشت ناخنی زمین را حفر ننمایند و هر گاه برای کندن زمین کوشش خود را نمودند و نتوانستند کاری از پیش ببرند، از قول من به مامون بگو: به من امر کرده است که در قبله ی قبر پدرت هارون کلنگ را بر زمین بزنم و چون زدم، قبری ساخته و آماده و آشکار می شود.

و چون پذیرفت و قبر پیدا شد، مرا در آن نگذارید تا از انتهای قبر آب سفیدی بیرون آید که قبر را پر کند تا آب مساوی با روی زمین گردد. سپس در آن ماهی ای به طول قبر نمایان شود و به حرکت آید و تا ماهی در حرکت است مرا به قبر نبرید تا این که ماهی نهان گردد و آب فرو نشیند. پس مرا در قبر بر و لحد بگذار . (1)

آن گاه امام علیه السلام به هرثمه دستور داد آن چه را که به او گفته است حفظ کند و هرثمه به حضرت پاسخ مثبت داد.

در روز دوم مامون به دنبال امام علیه السلام فرستاد. چون امام وارد شد، مامون برخاست و با او معانقه کرد و بین دو چشمش را بوسید و او را در طرف راست خود نشانید و شروع کرد با او صحبت کردن و به یکی از غلامان خود گفت که انگور و انار بیاورد. هرثمه گفت: نتوانستم صبر کنم و مرا ترس فرا گرفت.

مامون خوشه ی انگوری به امام داد و گفت: ای پسر رسول خدا [صلی الله علیه و آله و سلم] انگوری بهتر از این ندیده ام.
امام آن را رد کرد و فرمود: چه بسا در بهشت انگور بهتر از این است.
مامون از امام خواست چیزی از آن بخورد. امام علیه السلام امتناع کرد. مامون فریاد زد: شاید ما را به چیزی متهم می کنی!
امام سه دانه خورد، سپس آن را افکند و از جای برخاست. مامون پرسید به کجا؟
امام نگاهی به او کرد و فرمود: به آن جا که مرا فرستادی... (2)

آن گاه امام شتابان به سوی خانه حرکت کرد در حالی که سم در تمام اجزای بدنش اثر گذاشته بود و یقین کرد که بلا نازل می شود. مامون کسی را فرستاد و از امام طلب وصیت و نصحیت کرد. حضرت به فرستاده ی مامون فرمود: به او بگو: سفارش می کنم تو را چیزی به کسی نده که بعد از آن پشیمان شوی. (3)

و سم در تمام بدنش اثر کرد و دردی سخت او را گرفت و دانست که دیدار پروردگارش حتمی است. پس به تلاوت قرآن مشغول شد در حالی که استغفار به سوی خدای متعال می نمود و به مومنین دعا می کرد.
راویان گفته اند: وقتی شرایط جسمانی امام بحرانی و حالش سنگین شد، اهل بیت و اصحابش را از خوردن و آشامیدن منع کرد و به سوی یاسر توجه نمود و از او پرسید: آیا مردم چیزی خورده اند؟
پس یاسر در جواب با صدای حزینی گفت: چه کسی چیزی می خورد وقتی تو این گونه هستی؟
پس حضرت برخاست و فرمود: سفره را بیاورید.

و هیچ کس از خدمه اش نبود مگر این که بر سر آن سفره حاضر شد و امام یکی یکی از آن ها احوال پرسی نمود و نسبت به آن ها محبت کرد. چون از صرف غذا فارغ شدند، دستور داد او را به نزد زنان ببرند و چون آن ها هم غذا خوردند، حالت غش بر حضرتش عارض شد. (4)

و در تاریکی شب ، امام آیاتی از قرآن را می خواند و آخرین آیه ای که خواند این قول خدای متعال بود که فرموده است: قل لو کنتم فی بیوتکم لبرز الذین کتب علیهم القتل الی مضاجعهم (5) ؛ بگو اگر شما در خانه های خود باشید، آنان که شهادت بر آنان تقدیر شده است رهسپار خوابگاه های خود خواهند شد. و کان امر الله قدرا مقدورا (6) ؛ و امر پروردگار قضا و حکمی است انجام شدنی...

سپس جان پاکش به سوی پروردگار رهسپار شد که به وسیله ی ملائکه رحمان محاصره گردید و در ریاض خلد، ارواح انبیاء و اوصیاء از آن استقبال کردند و دنیا با از دست دادن او تاریک و آخرت به قدوم او روشن شد. وفات او برای علما و فقها و مردان متفکری که از علم او منتفع می شدند مصیبتی بود. مرگ او برای توده ی مردم مصیبت بود زیرا آن ها کسی را که برای مصالح امور آن ها سخت می کوشید از دست دادند.
پس از آنی که امام رسالت پروردگارش را انجام داد به لقاء الله پیوست و این در حالی بود که در هیچ کاری در دولت مامون شرکت نکرد و از هر نوع کمکی به او خودداری ورزید و به این ترتیب مشروعیت را از حکومت مامون سلب کرد و این که حکومت او به حکم خدا برپا نبود و به این خاطر خود او مورد همه نوع شکنجه قرار گرفت تا سرانجام مامون به زندگیش پایان داد.

هر آن چه امام علیه السلام به هرثمه درباره ی شهادت خود و مراسم تدفینش فرموده بود، مو به مو اتفاق افتاد. پس از مدتی مامون هرثمه را خواست و به او گفت آن چه را که از امام رضا علیه السلام درباره ی وجود سم در انگور و انار شنیده است، بازگو کند.
هرثمه شروع به گفتن کرد و مامون یک دفعه صورتش زرد می شد و یک دفعه قرمز و در حالی که اشک حسرت و اندوه به خاطر آن چه درباره ی امام علیه السلام انجام داده بود می ریخت، گفت: وای بر مامون از خدا، وای بر مامون از رسول خدا، وای بر مامون از فاطمه ی زهرا، وای بر مامون از حسن و حسین، وای بر مامون از علی بن الحسین، وای بر مامون از محمد بن علی، وای بر مامون از جعفر بن محمد، وای بر مامون از موسی بن جعفر، وای بر مامون از علی بن موسی الرضا. به خدا سوگند این ضرری آشکار است.
و مامون به هرثمه گفت که گفته های امام رضا را پنهان نگاه دارد و آن را فاش نسازد و قول خدا را خواند که می فرماید:
یستخفون من الناس و لا یستخفون من الله و هو معهم اذ یبیتون ما لا یرضی من القول و کان الله بما یعملون محیطا... (7) و (8)
______________________________
*منابع:
1ـ عیون اخبار الرضا علیه السلام جلد 2 صفحه ی 247
2ـ عیون اخبار الرضا علیه السلام جلد 2 صفحه ی 243
3ـ عیون التواریخ جلد 3 صفحه ی 227
4ـ عیون التواریخ جلد 3 صفحه ی 241
5ـ سوره ی مبارکه ی آل عمران آیه ی 154
6ـ سوره ی مبارکه ی احزاب آیه ی 38
7ـ سوره ی مبارکه ی نساء آیه ی 108
8ـ عیون اخبارالرضا علیه السلام جلد 2 صفحه ی 249
برگرفته از کتاب پژوهشی دقیق در زندگانی امام علی بن موسی الرضا علیه السلام نوشته ی محمدباقر شریف القرشی
 
بالا