♦•♦ عمه بابایم کجاست؟ ♦•♦

*Helma*

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
عمه، بابایم کجاست؟

اسارت دشوار و یتیمی دردی عمیق است. یک سه ساله، چگونه می تواند تمام رنجِ تشنگی و زخم تازیانه اسارت و از آن بدتر، درد یتیمی را به جان بخرد،
آن هم قلب کوچکِ سه ساله ای که تپیدن را از ضربانِ قلب پدر آموخته و شبی را بی نوازش او به صبح نرسانده است.
امّا... امّا او رقیه حسین است و بزرگی را هم از او به ارث برده است.
رقیه پس از عاشورا، پدر را از عمه سراغ می گیرد و لحظه ای آرام ندارد، با نگاه های کنجکاوش از هر سو ـ تمام عشقش ـ پدرش را می جوید
و سکوتِ عمه، سؤال او را بی جواب می گذارد و او باز هم می پرسد: «عمه، بابایم کجاست؟...»

لحظه های بی قرار


این جا خرابه های شام، منزل گاه اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است.
رقیه با اسیران دیگر وارد خرابه می شوند، اما دیگر تاب دوری ندارد.
پریشان در جست و جوی پدر است. امشب رقیه، فقط پدر و نوازش های پدر را می خواهد.
امشب رقیه علیه االسلام است و عمه، امشب رقیه علیه السلام است و سر بابا،
امشب ملائک آسمان از غم دختر حسین علیه السلام در جوش و خروشند، امشب شب وداع رقیه علیهاالسلام و زینب علیهاالسلام است.
او در آغوش عمه، بوی پدر را به یاد می آورد و دستان پر مهر او را احساس می کرد.

 

*Helma*

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
گل نازدانه پدر

رقیه ...رقیه نجیب! ای مهتاب شب های الفت حسین! ای مظلوم ترین فریاد خسته! گلِ نازدانه پدر و انیس رنج های عمه!
رقیه... رقیه کوچک! ای یادگار تازیانه های نینوا و سیل سیلی کربلا!
دست های کوچکت هنوز بوی نوازش های پدر را می داد، و نگاه های معصوم و چشمان خسته ات، نور امید را به قلب عمه می تاباند.
رقیه... رقیه صبور! بمان، که بی تو گلشن خزان دیده اهل بیت، دیگر بوی بهار را استشمام نخواهد کرد،
تو نوگل بهشتی و فرشته زمینی، پس بمان که کمر خمیده عمه، مصیبتی دیگر را تاب نخواهد آورد.
غربتِ خرابه
یا رب امشب چه شبی است.
در و دیوار فرو ریخته این خرابه غزل کدامین خداحافظی را می سرایند؟
زینب، این بانوی نور و نافله های نیمه شب، دستی به آسمان دارد و دستی بر سر رقیه؛
بخواب عزیز برادرم!
باز هم رقیه علیه االسلام و گریه های شبانه، باز هم بهانه بابا و بی قراری هایش،
و این بار شامیان چه خوب پاسخ بی قراریِ رقیه علیهاالسلام را می دهند و سر حسین علیه السلام را نزد او می آورند.
آن شب، هیچ کس توان جدا کردن رقیه علیهاالسلام را از سرِ بابا نداشت.
تو با سرِ بابا چه گفتی؟
چشم های پدر، کدامین سرود رفتن را برایت خواند که مانند فرشته ای کوچک، از گوشه خرابه تا عرش اعلا پر کشیدی و غربتِ خرابه را برای عمه به جای نهادی.

 

*Helma*

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
متاب ای ماه، متاب!

امشب، غم گین ترین ماه، آسمان دنیا را تماشا می کند.
آسمان! چه دل گیری امشب، گویی غم مصیبتی به گستردگی زمین، قلبت را می فشرد.
امشب فرشته های سیاه پوش، بال در بال هم، فوج فوج به زمین می آیند و ترانه غم می سرایند.
در و دیوار خرابه، از اندوه زینب علیهاالسلام ، بر سر می کوبند.
امشب چشمه های آسمان، از گریه خونین زینب علیهاالسلام ، خون می بارد و چهره زمین از وسعت اندوه، تاریک است.
متاب امشب ای ماه، متاب!
هیچ می دانی، امشب گیسوان پریشانِ رقیه، به خواب کدامین نوازش رفته است؟
متاب که دردهای آشکار بسیار است.
متاب که زخم های بی شمار بسیار است.
متاب که دل پر شرار زینب علیهاالسلام به شراره جدایی نازنینی دیگر، در سوز و گداز است.
متاب که امشب خرابه شام، از داغ سه ساله گل حسین، تیره ترین خرابه دنیاست.
متاب ای ماه، متاب!

 

*Helma*

کاربر با تجربه
"بازنشسته"

آرام نازنین عمه

آرام نازنین عمه!
آرام، مبادا شامیان صدای گریه و بی تابی دختر حسین را بشنوند.
این خرابه کجا و آغوش گرم و نوازش های مهربان بابا کجا؟
این سر بریده بابا و این دختر کوچک حسین.
هر چه می خواهد دل تنگت، بگو.
بابا، امشب به مهمانی دلِ بی قرارت آمده، بگو از سیلی خوردن ها و تازیانه ها و آتش خیمه های عصر عاشورا.
بگو از درد غربت و محنت غریبی،
بگو از صورت های نیلی و اسیری و بیابان های بی رحمی.
بگو از بی شرمی یزیدیان و کوفیان سست پیمان و استقبال شامیان،
آرام، نازنین عمه! آرام.
اکنون تو، به مهمانی بابا می روی.
سفر به سلامت!

 

*Helma*

کاربر با تجربه
"بازنشسته"

رقیه در کربلا

از لحظه ورود کاروان به کربلا، رقیه لحظه ای از پدر جدا نمی شد، شریکِ غم ها و مصیبت های او بود و با دیگر یاران امام از درد تشنگی می سوخت.
یکی از افراد سپاه یزید می گوید:
من در میان دو صف لشکر ایستاده بودم، دیدم کودکی از حرم امام حسین علیه السلام بیرون آمد، دوان دوان خود را به امام رسانید،
دامن آن حضرت را گرفت و گفت: ای پدر، به من نگاه کن! من تشنه ام.
این تقاضای جان سوز آن دختر تشنه کام و شیرین زبان، چون نمکی بر زخم های دل امام بود و او را منقلب کرد،
بی اختیار اشک از چشمان اباعبداللّه علیه السلام جاری گردید و با چشمی اشک بار فرمود: «دخترم، رقیه! خداوند تو را سیراب کند؛ زیرا او وکیل و پناه گاه من است.»
پس دست کودک را گرفت و او را به خیمه آورد و او را به خواهرانش سپرد و به میدان برگشت.

 

*Helma*

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
رقیه و سجاده پدر

گاه سجاده امام حسین علیه السلام ، با دست های کوچک حضرت رقیه علیهاالسلام باز می شد
و او به انتظار پدر می نشست تا می آمد و در آن سجاده به نماز می ایستاد و رقیه علیهاالسلام از آن رکوع و سجود امام لذت می برد.
در کربلا نیز رقیه علیهاالسلام ، هر بار هنگام نماز، سجاده امام را می گشود.
ظهر عاشورا به عادت همیشگی منتظر بابا بود، ولی پس از مدتی، شمر وارد خیمه شد و رقیه علیهاالسلام را کنار سجاده پدر دید که سراغ او را می گرفت،
آن ملعون نیز جواب این سؤال را با سیلی محکمی که به صورت کوچک او نواخت، پاسخ گفت.

 
بالا