الگودهی قرآن به جوانان

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
جـ حوزه معاشرت اجتماعي
1ـ الگوي رفتار و معاشرت

اين كه پسران و دختران در جامعه اسلامي، چگونه با يكديگر معاشرت و نشست و برخواست داشته باشند و تا كجا مي توانند در تماس ها، نگاه ها، گفت و شنودها و... پيش بروند، بررسي مفصلي مي طلبد كه اين مختصر گنجايش آن را ندارد; ولي به اجمال بايد گفت: كه آزادي و اجتماعي بودن انسان از يك سو، پيامدها و عواقب ناگوار معاشرت آزاد از سوي ديگر موجب شده است كه گروهي، نظريه آزادي ارتباط يا ارتباط افسار گسيخته را ارايه كنند.
عده اي ديگر نيز، ديدگاه پرهيز از هرگونه ارتباط را مطرح كرده تا بدان جا پيش رفتند كه زن و مرد و دختر و پسر حق ندارند، حتي در شعاع ديد و صداي يكديگر قرار گيرند.
اگر چه هر دو اين ديدگاه ها افراطي مي باشد، اما بعيد نيست كه با اندكي تعديل، به سمت ديدگاه دوم گرايش پيدا كنيم، زيرا با توجه به متون قرآن و روايات مي توان نتيجه گرفت كه اصل اول در معاشرت دختر و پسر ممنوعيت نگاه، لمس، تماس، مكالمه و. .. است، مگر براي كساني كه به عنوان محارم مطرح مي باشند.
به هر صورت، در قرآن در مورد معاشرت و برخورد پسر و دختر به يك الگوي ملموس اشاره شده است; جريان موسي و دختران شعيب كه درباره آن مي فرمايد: (و لما ورد مإ مدين وجد عليه امه من الناس يسقون) هنگامي كه موسي به چاه آب مدين رسيد، گروهي از مردم را در آنجا ديد كه چهار پايان خود را سيراب مي كنند.41
موسي جواني است كه از مصر به مدين آمده است و در كنار چاه مدين مردمي را مي بيند كه مشغول سيراب كردن چهارپايان خود هستند، كمي آن طرفتر دو زن را مي بيند كه مراقب گوسفندان خويشند و به چاه نزديك نمي شوند (و وجد من دونهم امراتين)، موسي از آن ها درباره علت آب ندادن گوسفندان پرسيد و گفت: (ما خطبكما) چه مي كنيد؟ آن ها پاسخ دادند: (لا نسقي حتي يصدر الرعإ) ما آن ها را آب نمي دهيم تا چوپانان همگي از آبگاه خارج شوند. در اين جا موسي به همياري آن دو شتافت و به آنان كمك كرد، (فسقي لهما) موسي به گوسفندان آن ها آب داد. اما در كنار آنها نماند و به گوشه اي رفت (ثم تولي الي الظل) سپس به سايه روكرد و گفت: (رب اني لما انزلت الي من خير فقير) خدايا هرچيز نيكي براي من بفرستي به آن نيازمندم. اين در حالي بود كه دختران راه خود را گرفته و به خانه رفتند.
زور را بگذار و زاري را بگير
رحم سوي زاري آيد اي فقير!
دست اشكسته بر آور در دعا
سوي اشكسته پرد فضل خدا
چيزي نگذشت كه يكي از دختران شعيب با شرم وحيا به سراغ موسي آمد (فجإته احداهما تمشي علي استحيإ) و پيام پدر را به وي رساند و گفت: (ان ابي يدعوك ليجزيك إجر ما سقيت لنا) پدرم از تو دعوت مي كند تا مزد سيراب كردن گوسفندان ما را به تو بپردازد.
موسي، درحالي كه دختر شعيب پشت سر او راه مي رفت، حركت كرد تا به خانه شعيب رسيد، موسي داستان گرفتاري خود در مصر را با شعيب در ميان گذاشت و شعيب گفت: (لاتخف نجوت من القوم الظالمين) نترس از قوم ستمگر نجات يافتي. در اين ميان يكي از دختران پيشنهاد كرد، موسي را استخدام كنند (قالت احداهما يا ابت استاجره) براي آن كه آن دختر، موسي را مردي قوي و امين يافته بود (ان خير من استاجرت القوي الامين) بهترين كسي كه مي تواني استخدام كني، آن است كه قوي و امين باشد. در نهايت شعيب پيشنهاد كرد، يكي از دختران خود را به ازدواج موسي در آورد (قال اني اريد ان انكحك احدي ابنتي هاتين) . 42






41 . قصص، 23.
42 . قصص، 23 ـ 27
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"

2ـ الگوي تسليم و رضا
اسماعيل، پسر ابراهيم - عليه السلام - ـ كه خداوند سبحان در سن پيري و با التماس و تضرع به وي عنايت فرمود ـ الگويي است براي جواناني كه در مقام عبوديت خدا گام برمي دارند.
همچو اسماعيل پيشش سربنه
شاد وخندان پيش تيغش جان بده
حلق پيش آورد اسماعيل وار
كارد بر حلقش نيارد كردكار
ابراهيم تا سن پيري فرزندي نداشت و از خدا تقاضاي فرزند كرد و گفت: (رب هب لي من الصالحين) پروردگارا! به من از صالحان فرزندان صالح ببخش. خدا نيز دعاي ابراهيم را استجابت فرمود و بشارت فرزندي به وي داد (فبشرناه بغلام حليم)43 درپي اين بشارت، ابراهيم شكر و حمد خدا را بجاي آورد و گفت: (الحمد لله الذي وهب لي علي الكبر اسماعيل واسحق ان ربي لسميع الدعإ) سپاس خداي را كه در سن پيري اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد، بي شك خدا و پروردگار من نسبت به دعاي من شنواست.44
به هر حال، وقتي اسماعيل رشد كرد و بزرگ شد، ماموريتي متوجه ابراهيم شد كه بسيار مشكل بود و آن قرباني كردن فرزند در راه خدا بود، قرآن مي فرمايد: (فلما بلغ معه السعي قال يا بني اني اري في المنام اني اذبحك) هنگامي كه اسماعيل به سني رسيد كه مي توانست كار بكند، ابراهيم به وي گفت: اي فرزندم در خواب ديدم كه تو را ذبح مي كنم.
(لازم به ذكر است، خواب انبيإ با بيداريشان براي مكلف شدن تفاوتي ندارد و آنچه در خواب مي بينند بايد انجام دهند) .
اينجا بود كه ابراهيم - عليه السلام - مسإله را با خود اسماعيل در ميان گذاشت و نظر او را جويا شد و گفت: (فانظر ماذا تري) نظر تو چيست؟ اسماعيل پاسخ داد: (يا ابت افعل ما تومر ستجدني ان شإ الله من الصابرين) اي پدر! هر آنچه بر آن ماموري انجام بده، به خواست خدا مرا شكيبا خواهي يافت.
هر دو تسليم حكم خدا و آماده اجراي آن شدند، (فلما اسلما و تله للجبين) چون هر دو تسليم شدند، و صورت اسماعيل را روي خاك نهاد.
(تله: تل يعني مكان مرتفع، و له يعني او را روي تل انداخت45 پس تله للجبين به معناي اين است كه او را آماده ذبح شدن كرد) .
اسماعيل آماده ذبح شدن و ابراهيم آماده ذبح كردن شدند كه خداوند ندا داد (قد صدقت الرويا انا كذلك نجزي المحسنين) ابراهيم! مفاد خواب خود را تصديق كردي و تصميم برانجام ماموريت گرفتي، كافي است.
حسرت آزادگان شد بندگي
بندگي را چون تو دادي زندگي
مومن آن باشد كه اندر جزر و مد
كافر از ايمان او حسرت خورد
اين يك امتحان الهي بود: (ان هذا لهو البلإ المبين) اين برنامه يك آزمايش بود و تو خوب از آزمايش بيرون آمده اي، ما از ذبح اسماعيل گذشتيم و او را جايگزين كرديم، (و فديناه بذبح عظيم) . 46





43 . صافات، 101.
44 . ابراهيم، 39.
45 .. مفردات، تل
46 . صافات، 102 ـ 107.

 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
3ـ الگوي همكاري (جوان شاگرد بنا و نظافتچي)
قرآن كريم با نگاهي ديگر نيز به اسماعيل - عليه السلام - به عنوان يك جوان اشاره كرده است، و آن شاگردي و همكاري با ابراهيم - عليه السلام - است.در جايي مي فرمايد: (و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل) هنگامي كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاي خانه خدا را بالا آوردند.
در اين برنامه، اسماعيل جوان شاگرد ابراهيم است و به كمك پدر خانه خدا را مي سازد و در دعاي پدر نيز شريك است كه مي گويند: (ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم، ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امه مسلمه لك و ارنا مناسكنا و تب علينا... ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم) خدايا از ما بپذير كه تو شنوا و دانايي، پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود قرار بده و از دودمان ما امتي كه تسليم فرمان تو باشند، پديد آور. و طرز عبادتمان را به ما نشان بده و توبه ما را بپذير... پروردگارا! درميان آن ها، پيامبري از خودشان برانگيز. 47
و نيز در برنامه ديگري مي فرمايد: (و عهدنا الي ابراهيم و اسماعيل ان طهرا بيتي للطائفين و العاكفين و الركع السجود) ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براي طواف كنندگان ومجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاك كنند. 48
در اين برنامه اسماعيل به كمك ابراهيم، نظافتچي و جاروكش خانه خداست. چيزي كه شايد بزرگان جامعه از آن سرباز مي زنند و آن را در شأن خود نمي دانند.
كعبه را كه هر دمي عزي فزود
آن زاخلاصات ابراهيم بود
.


47 . بقره، 127 ـ 129.
48 . بقره، 125.
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"

4ـ الگوي عفو و گذشت

در داستان حضرت يوسف، در قرآن مي خوانيم كه برادران وي به او بدي كردند، نسبت به وي حسادت ورزيده و گفتند: (يوسف وإخوه إحب الي إبينا منا) يوسف و برادرش بنيامين، نزد پدر از ما محبوب ترند. سپس با طرح نقشه اي، او را از يعقوب جدا كرده و به بهانه گردش و تفريح به صحرا بردند و مي خواستند او را بكشند و يا در جايي دور از دسترس رها كنند، (اقتلوا يوسف إو اطرحوه إرضا يخل لكم وجه إبيكم) يوسف را بكشيد، يا او را در سرزميني دور دست بيفكنيد، تا توجه پدر، فقط به شما باشد. بالاخره تصميم گرفتند كه او را در چاه بياندازند، (إلقوه في غيابت الجب) او را در نهانگاه چاه بيفكنيد. و بعد نيز با دروغ و نيرنگ كه او طعمه گرگ شده است (فإكله الذئب)، نزد پدرشان برگشتند.
يوسفان از مكر اخوان در چه اند
كز حسد يوسف به گرگان مي دهند
از حسد بر يوسف مصري چه رفت
اين حسد اندر كمين، گرگي است زفت 49
اين كه آنها گفتند: طعمه گرگ شده شايد به اين دليل بود كه مي خواستند، اميد پدر را به يإس تبديل كنند، يوسف در چاه قرار گرفت و كاروانيان سررسيدند و به اميد كشيدن آب، دلو و طناب را در چاه رها كردند.
ولي به جاي آب، يوسف را بيرون كشيدند، سپس او را به قيمتي ناچيز (شروه بثمن بخس دراهم معدوده) فروختند. و بدين ترتيب يوسف محبوب پدر، از يعقوب جداشد ودر خانه عزيز مصر جاي گرفت و در ادامه با تهمت خيانت به همسر عزيز زنداني شد. 50
يوسف چه كرد؟
برادران با يوسف اين گونه عمل كردند، اما يوسف مراحل سخت را يكي پس از ديگري پشت سرنهاد، تا بدان جا كه به پادشاهي مصر رسيد. برادران يوسف براي تهيه آذوقه از كنعان به مصر آمدند، اما يوسف نه تنها انتقام نگرفت، بلكه نهايت احترام و اكرام را به آنها نمود و حتي كالاي مجاني به آنها داد و سرانجام به آنها گفت: (لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم) امروز هيچ ملامت و توبيخي بر شما نيست، خدا شما را مي بخشد. 51
الگوي منحرفان (پسر نوح)
قرآن علاوه بر آن كه الگوهاي مثبت را معرفي كرده است، الگوي منفي را نيز شناسايي نموده است. يكي از آن ها پسر نوح ـ كنعان ـ است كه قرآن از وي به (بني) (پسرك من) تعبير مي كند.
حضرت نوح، ساليان دراز قوم خود را به سوي حق و عبوديت خدا فرا مي خواند ولي عده اي اندك به او گرويدند و بسياري از جمله پسرش به دعوت وي پاسخ مثبت ندادند. نوح مامور ساختن كشتي و سوار كردن مومنان بر آن شد تا از بلاي غرق شدن نجات يابند، نوح كشتي را ساخت و مومنان بر آن سوار شدند و بر آب حركت مي كرد و موج چون كوه پديدار مي شد: (هي تجري بهم في موج كالجبال) . نوح پسرش را فراخواند و از او دعوت كرد كه باوي سوار كشتي شود و گفت: (يا بني اركب معنا ولا تكن مع الكافرين) پسر من! با ما سوار شو، و در صف كافران مباش. با ما سوار شو كنايه از ايمان آوردن اواست; زيرا اگر ايمان ميآورد قطعا بر كشتي سوار مي شد، و از غرق شدن نجات مي يافت. پسر نوح به پدر پاسخ داد: (سآوي الي جبل يعصمني من المإ) به كوه پناه مي برم و از غرق شدن رهايي مي يابم.
گوش كنعان كي پذيرد اين كلام
كه بر او مهر خداي است و ختام
نوح به پسرش تإكيد كرد كه كوه نيز كارساز نخواهد بود، (لا عاصم اليوم من إمر الله) امروز نگهدارنده اي از غرق شدن ـ كه حكم خداست ـ وجود ندارد. در اين حال ميان پدر و فرزند موجي ايجاد شد و پسر در كام مرگ فرو رفت: (وحال بينهما الموج فكان من المغرقين).52
نوح به خدا عرض كرد: (خدايا! ان ابني من إهلي وان وعدك الحق) پسرم از اهل من است و وعده تو حق است. اشاره به اين كه تو وعده دادي اهل من به سلامت باشند. خداوند در پاسخ فرمود: (يا نوح انه ليس من إهلك انه عمل غير صالح) اي نوح اين پسر از اهل تو نيست او عنصر نامطلوب وعمل غير صالحي است او فرد شايسته اي نيست.
هر (ولي) را نوح و كشتيبان شناس
صحبت اين خلق را طوفان شناس
آشنا هيچ است اندر بحر نوح
نيست اينجا چاره جز كشتي نوح






49 . فربه.
50 . يوسف، 8 ـ 35.
51 . همان، 91.
52 . هود، 42 ـ 46.
 
بالا