***********بین حُر و امام حسین چه گذشت***********

  • نویسنده موضوع kyana
  • تاریخ شروع

kyana

کاربر ویژه
"بازنشسته"







چنین بود که شد حُر هدایت شده


در برابر سپاه امام حسین علیه السلام قرار گرفته بود که ناگهان شنید؛ امام اینچنین می فرمایند:

از خدا بترسید و مرا مکشید زیرا کشتن و هتک حرمت من جایز نیست، من فرزند دختر پیامبر شما هستم و جده من خدیجه همسر پیغمبر شماست، و شاید سخن پیامبر به شما رسیده باشد که فرمود: حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشتند!(بحارالانوار، ۵/۴۵)




وقتی که سپاه عمر بن سعد را مصمم به جنگ با امام دید، و فریاد استغاثه امام را دوباره شنید که فرمود:


«اما من مغیث یغیثنا لوجه الله تعالی؟ اما من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟»


قلبش مضطرب و اشک از چشمانش جاری شد و نزد عمر بن سعد آمد و گفت: آیا با حسین جنگ می کنی؟


گفت: آری بخدا سوگند قتالی که کمترینش این باشد که سر ها و دست ها جدا گردد!


در پاسخ عمربن سعد، گفت: آنچه حسین علیه السلام بیان کرد، برای شما کافی نبود؟!


عمر بن سعد جواب داد : اگر کار به دست من بود می پذیرفتم، ولی امیر تو عبیدالله نمی پذیرد!!


او نا امیدانه در حالی که هزاران فکر و تشویش در سرش بود کم کم بسوی قرارگاه حسین علیه السلام نزدیک می شد، مردی به او گفت: این چه حالتی است که در تو می بینم؟


پاسخ داد: بخدا سوگند خود را در میان بهشت و دوزخ می بینم و بخدا قسم چیزی را بر بهشت بر نمی گزینم اگر چه مرا پاره پاره کرده و در اتشم بسوزانند. سپس بر اسب خود نهیب زده و به امام حسین علیه السلام پیوست.


به آن حضرت عرض کرد: ای پسر رسول خدا! جان من فدای تو باد، من کسی بودم که بر تو سخت گرفته و در این مکان فرود آوردم و گمان نمی کردم که این گروه با تو چنین رفتار نمایند و سخن تو را نپذیرند، و بخدا سوگند اگر می دانستم که این گروه با تو چنین خواهند کرد هرگز دست به چنین کاری نمی زدم! و من به درگاه خدای بزرگ توبه می کنم از آنچه که انجام داده ام، آیا توبه من پذیرفته می شود؟!

مقابل لشکر کوفه ایستاد و گفت: ای اهل کوفه! مادرتان در سوگتان بگرید، این بنده صالح خدا را خواندید و گفتید در راه تو جان خواهیم باخت، ولی اینک شمشیرهای خود را بر روی او کشیده و او را محاصره کرده اید و نمی گذارید که در این زمین پهناور به هر کجا که می خواهد برود، و مانند اسیر در دست
شما گرفتار شده است

امام حسین علیه السلام فرمود: آری خدا توبه تو را می پذیرد پیاده شو!

حرّ در پاسخ مولایش گفت: من برای تو سواره باشم به از آن است که پیاده شوم، روی این اسب مدتی مبارزه می کنم و در پایان کار فرود خواهم آمد.

امام حسین علیه السلام فرمود: خدای تو را بیامرزد آنچه را که تصمیم گرفته ای انجام ده.


سپس مقابل لشکر کوفه ایستاد و گفت:

ای اهل کوفه! مادرتان در سوگتان بگرید، این بنده صالح خدا را خواندید و گفتید در راه تو جان خواهیم باخت، ولی اینک شمشیرهای خود را بر روی او کشیده و او را محاصره کرده اید و نمی گذارید که در این زمین پهناور به هر کجا که می خواهد برود، و مانند اسیر در دست شما گرفتار شده است، او و زنان و دختران او را از نوشیدن آب فرات منع کردید در حالی که قوم یهود و نصاری از آن می نوشند و حتی بهائم در آن می غلطند، در حالی که اینان از عطش بجان آمدند. شما پاس حرمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را درباره عترت او نگاه نداشتید خدا در روز تشنگی شما را سیراب نگرداند.

در این حال گروهی با تیر بر او حمله ور شدند او پیش آمده و در مقابل امام حسین علیه السلام ایستاد…(اعلام الوری ص۲۳۸)


بخدا سوگند خود را در میان بهشت و دوزخ می بینم و بخدا قسم چیزی را بر بهشت بر نمی گزینم اگر چه مرا پاره پاره کرده و در اتشم بسوزانند.

و این تعبیر آن ندا بود که داستانش را اینگونه بر امام خویش تعریف کرد:

می گویند خدمت امام آمد و گفت: هنگامی که عبید الله بن زیاد مرا سوی شما روانه کرد و از قصر بیرون آمدم، از پشت سر آوازی شنیدم که می گفت:

ای حر! شاد باش که به خیری روی آوردی! چون به پشت سرم نگریستم، کسی را ندیدم! با خود گفتم: این چه بشارتی است در حالیکه من به پیکار حسین می روم؟! و هرگز تصور نمی کردم که سرانجام از شما پیروی خواهم کرد.

امام علیه السلام فرمود: به راه خیر هدایت شدی…(مثیر الاحزان)

و در نقل دیگر آمده است که حر به حضرت عرض کرد: ای سید من! پدرم را در خواب دیدم که به من گفت: در این ایام کجایی؟ گفتم بیرون آمدم تا سر راه حسین قرار بگیرم، او بر من فریاد زد: واویلا تو را چکار با فرزند رسول خدا؟ اگر می خواهی معذب و در آتش خالد باشی به جنگ او بیرون رو و اگر دوست داری که جد او شفیع تو باشد و در قیامت با او محشور گردی او را یاری نما و در راه او مجاهده کن.( وسیله الدارین۱۲۷)






منابع:

کتاب بحارالانوار

کتاب وسیلة الدارین

کتاب مثیر الاحزان

کتاب اعلام الوری

کتاب واقعه کربلا نوشته علی نظری منفرد







 
بالا