تحریفات در واقعه عاشورا

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"





به طور کلی تحریف بر دو قسمت است: 1- تحریف لفظی و قالبی 2- تحریف معنوی و روحی.تاریخچه با عظمت کربلا که به دست ما افتاده، هم دچار تحریف لفظی و هم دچار تحریف معنوی شده است. یعنی ما از خودمان ساز و برگ هایی بر پیکره این تاریخ ساخته ایم که چهره با عظمت و نورانی آن را تاریک و ظلمانی و قیافه زیبای آن را زشت کرده ایم. نمونه هایی را در این زمینه در قسمت های قبل ذکر کردیم.

تحریف معنوی


متاسفانه این حادثه تاریخی در دست ما تحریف معنوی پیدا کرده و تحریف معنوی از تحریف لفظی بسیار خطرناک تر است. آنچه که سبب شده این حادثه بزرگ برای ما از اثر و خاصیت بیافتد، تحریفات معنوی است نه تحریفات لفظی. یعنی اثر سوء تحریفات معنوی از تحریفات لفظی بیشتر است.تحریف معنوی یعنی چه؟ در یک جمله ممکن است ما از لفظ، نه کم کنیم و نه زیاد، ولی وقتی که می خواهیم آن را توجیه و تفسیر کنیم، طوری توجیه و تفسیر کنیم که درست برخلاف و بر ضد معنی واقعی این جمله باشد. برای این موضوع فقط یک مثال کوچک عرض می کنم تا مطلب روشن شود. در روزی که مسجد مدینه را بنا میکردند، عمار یاسر فوق العاده تلاش صادقانه می کرد؛ نقل کرده اند (از نقل های مسلم است) که پیغمبر اکرم فرمود یا عمار "تقتلک الفئه الباغیه"؛ ای عمار تو را آن دسته ای می کشند که سرکشند. (اشاره به آیه قرآن است که اگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند و یک دسته سرکشی کرد، شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد شوید و اصلاح کنید.) این جمله را که پیغمبر اکرم درباره عمار فرمود، شخصیت بزرگی به او داد. لهذا عمار که در صفین، در خدمت امیرالمومنین بود وزنه بزرگی در لشکر علی شمرده می شد، حتی افراد ضعیف الایمانی بودند که تا وقتی که عمار کشته نشده بود هنوز مطمئن نبودند که در رکاب حضرت علی جنگیدن، به حق است و کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است. روزی که عمار به دست اصحاب معاویه در لشکر امیرالمومنین کشته شد، ناگهان فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر صادق آمد. بهترین دلیل برای این که معاویه و یارانش بر باطل اند این است که اینها قاتل عمار هستند و پیغمبر اکرم در گذشته خبر داد: "یا عمار تقتلک الفئه الباغیه" که اشاره است به آیه: "و این طائفتان من المومنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفی الی امرالله."

امروز مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه، لشکر «باغی» یعنی سرکش و ظالم و ستمگر است، و حق با لشکریان امام علی است. پس به نص قرآن باید به نفع لشکریان علی و علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد. این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد. معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خود را پیش می برد، اینجا دست به یک تحریف معنوی زد چون نمی شد انکار کرد و گفت پیغمبر درباره عمار چنین چیزی نگفته است زیرا اقلا صد نفر و شاید پانصد نفر در آنجا بودند که شهادت می دادند که ما این جمله را از پیغمبر شنیدیم و یا از کسی شنیدیم که او این جمله را از پیغمبر شنیده بود. بنابراین، این جمله پیغمبر درباره عمار قابل انکار نبود. معاویه در اینجا به یک تحریف معنوی دست زد. شامیها اعتراض میکردند که معاویه چه میگویی؟ عمار را ما کشتیم. پیغمبر فرمود: "تقتلک الفئه الباغیه" گفت "اشتباه کردید! چه طور؟ درست است که پیغمبر فرمود عمار را آن فئه سرکش، طائفه سرکش، لشکر سرکش می کشند، ولی عمار را ما نکشتیم"! گفتند" لشکریان ما کشتند گفت نه! عمار را علی کشت چرا که او را به اینجا آورد و موجبات کشته شدنش را فراهم کرد!!"


عمروعاص دو پسر داشت، یکی مانند خودش دنیادار و دنیا پرست و دیگری نسبتا جوان مومن و با ایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمی کرد. اسم او عبدالله بود. در یک جلسهای که عبدالله حاضر بود، همین مغلطه معنوی را به کار بردند. عبدالله گفت این چه حرفی است که می زنید، این چه مغلطه کاریست که می کنید؟! چون عمار در لشکر علی بود پس او را علی کشت؟ گفتند بله! گفت پس بنابراین حمزه سیدالشهدا را هم پیغمبر کشت، چون حمزه سیدالشهدا هم در لشکر پیغمبر بود و کشته شد. معاویه ناراحت و عصبانی شد و به عمروعاص گفت چرا جلوی این پسر بی ادبت را نمی گیری؟! این را می گویند تحریف معنوی.


1_banner_moharram2.png
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"





شرایط یک نهضت مقدس


اولین شرط یک نهضت مقدس اینست که منظور و هدف آن نهضت، شخصی و فردی نباشد بلکه کلی، نوعی و انسانی باشد. یک وقت کسی نهضت می کند به خاطر شخص خودش و یک وقت کسی به خاطر اجتماع و انسانیت، حق و حقیقت، توحید، عدالت و مساوات، نهضت میکند نه به خاطر خودش. در واقع آن وقتی که او نهضت میکند دیگر خودش به عنوان یک فرد نیست، اوست و همه انسانهای دیگر. به همین جهت کسانی که در دنیا، حرکاتشان، اعمالشان، نهضتهایشان به خاطر شخص خودشان نبوده است، و به خاطر بشریت و انسانیت بوده است، برای ایجاد حق و عدالت و مساوات بوده است، به جهت توحید و خداشناسی و ایمان بوده است، همه افراد بشر آنها را دوست دارند. همه می گویند: حسین منی و انا من حسین. همان طور می گوییم: حسین منا و نحن من حسین؛ چرا می گوییم؟
زیرا حسین علیه السلام در حدود 1328 سال پیش (1355سال با محاسبه تاریخ جدید) برای ما و به خاطر ما و به خاطر همه انسانهای عالم قیام کرد. قیامش، قیام مقدس و پاکی بود، از منظورهای شخصی بیرون بود.
شرط دوم برای این که قیامی مقدس باشد، این است که آن قیام با یک بینش و درک و بصیرت قوی توام باشد. یعنی یک وقت مردم اجتماعی، خودشان در غفلتند، بی خبرند، نمی فهمند، جاهلند؛ و یک فرد بصیر، چیز فهم و با درک پیدا می شود که درد این مردم را صد درجه از خودشان بهتر می فهمد. دوای این مردم را از خود این مردم بهتر می فهمد. در وقتی که دیگران هیچ چیز را نمی فهمند و جاهلند، و هیچ چیز را درک نمی کنند و در ظاهر هم نمیبینند، یک فرد با بصیرت که به اصطلاح، آن چه را که مردم دیگر در آئینه نمی بینند او در خشت خام میبیند، پیدا می شود و قیام و نهضت می کند.


بیست سال، سی سال، پنجاه سال می گذرد تازه ملت بیدار می شوند که فلان شخص که قیام و حرکت کرد و نهضت نمود، چه منظورهای مقدسی داشت؛ پدران ما در بیست سال، سی سال، چهل سال، پنجاه سال پیش، ارزش این را درک نمی کردند! مثلا مرحوم سیدجمال الدین اسد آبادی در حدود شصت، هفتاد سال پیش (فوت این مرد در سال 1310 قمری بوده است، چهارده سال قبل از مشروطیت) قیام کرد و یک نهضت اسلامی در کشورهای اسلامی به پا کرد؛ شما امروز که تاریخ این مرد را می خوانید، می بینید واقعا غریب و تنها بوده است، درد و درمان ملت مسلمان را احساس می کرد ولی خود ملت نمی فهمیدند، و او را مسخره می کردند، و از او حمایت نمی کردند!!
حال که شصت، هفتاد سال گذشته است وقتی که زوایای تاریخ درست روشن می شود، می بینیم این مرد چه چیزهایی را در آن روز می فهمیده که اساسا نود و نه درصد ملت ایران نمی فهمیدند. لااقل آن دو نامه ای را که این مرد بزرگ نوشته است ببینید. یکی نامه ای که به مرحوم آیت الله میرزای شیرازی بزرگ (اعلی الله مقامه) نوشته است و دیگر نامه ای که به عموم علمای ایران به عنوان یک متحدالمال فرستاده است. یا نامه هایی را که این مرد برای مرحوم حاج شیخ محمد تقی بجنوردی در مشهد و برای فلان عالم بزرگ در اصفهان، و برای فلان عالم بزرگ در شیراز فرستاده است، بخوانید تا ببینید این مرد چقدر می فهمیده است، چقدر درک می کرده است. چقدر خوب استعمار را می شناخته است، و چقدر خوب درصدد بیدار کردن این ملت بوده است (از این مزخرفاتی که بعضی از ابزارهای استعمار هنوز هم می گویند بگذرید، دیگر این حناها رنگ ندارد.) این نهضت، مقدس است چون مردی در زمانی پیدا می شود که از پس ظواهر، حقایقی را می بیند که مردم عصر خودش نمی فهمند و درک نمی کنند.
نهضت حسینی، چنین نهضتی است. امروز ما درست می فهمیم یزید یعنی چه؟ حکومت یزید یعنی چه؟ معاویه چه کرد، نقشه امویها چه بود؟ ولی اکثریت ملت مسلمان در آن روز درک نمی کردند، مخصوصا با نبودن وسایل اطلاعاتی که امروزه موجود هست. مردم مدینه درک نمی کردند، روزی فهمیدند یزید چه کسی است و خلافت یزید یعنی چه، که حسین بن علی کشته شده بود؛ بعد تکان خوردند که چرا حسین بن علی کشته شد؟! یک هیات از اکابر مردم مدینه را که در راسشان مردی به نام عبدالله ابن حنظله غسیل الملائکه بود، به شام فرستادند. وقتی فاصله میان مدینه و شام را طی کردند و به دربار یزید رفتند، تازه فهمیدند قضیه از چه قرار است. وقتی به مدینه برگشتند گفتند همین قدر ما به شما می گوییم که در مدتی که در شام بودیم، می گفتیم خدا نکند که از آسمان بر سر ما سنگ ببارد! گفتند چه خبر بود؟ گفتند ما با خلیفه ای روبرو شدیم که علنا شراب می خورد، قمار می کرد، سگ بازی و یوزبازی و میمون بازی می کرد. حتی با محارم خود هم زنا می کرد!! عبدالله ابن حنظله غسیل الملائکه (هشت پسر داشت) به مردم مدینه گفت شما قیام کنید یا نکنید من قیام می کنم ولو با این هشت پسر خودم، همین طور هم شد، در قیام حرّه علیه یزید هشت پسرش را قبل از خودش فرستاد و شهید شدند و بعد خود این مرد شهید شد. عبدالله ابن حنظله غسیل الملائکه ، دو یا سه سال پیش از این که اباعبدالله از مدینه خارج شود و در هنگام خروج بگوید: "و علی الاسلام سلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید" ؛ من ننگ می دانم اگر یزید خلافت اسلامی را به دست گیرد چه به سر اسلام می آید. کجا بود؟ آن روز نبود. باید حسین کشته بشود، تا جهان اسلام تکان بخورد، تازه عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه و صدها نفر دیگر مثل او در مدینه و کوفه و در جاهای دیگر چشمشان باز شود و بگویند حسین علیه السلام حق داشت که چنین حرفی زد!


3-شرط سوم برای این که نهضتی مقدس باشد این است که تک باشد. یعنی چه؟ یعنی نوری باشد که در یک ظلمت کامل بدرخشد، ندایی باشد در میان سکوت ها، حرکتی باشد در میان سکونهای مطلق. در یک شرایطی که خفقان به طور کامل حکمفرماست، مردم قدرت حرف زدن ندارند، تاریکی مطلق، یاس مطلق، ناامیدی مطلق، سکوت مطلق، سکون مطلق است، یک مرتبه یک مرد پیدا می شود و سکوت را می شکند، سکون ها را از بین می برد، حرکتی می کند، نور می شود و در میان ظلمت می درخشد. تازه دیگران پشت سرش راه می افتند. آیا نهضت حسینی این چنین بود یا نه؟


1_1_3569905-b.jpg
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"







علت قیام امام حسین علیه السلام


امام حسین چنین نهضتی کرد. امام حسین در این نهضت چه هدفی داشت؟ چرا ائمه اطهار اصرار داشتند که عزای حسین علیه السلام زنده بماند؟ علت نهضت امام حسین علیه السلام چه بود؟ حسین بن علی، خود دلیل نهضت را بیان کرده است:

"انی ماخرجت اشرا ولا بطرا ولا مفسدا ولا ظلما انما خرجت لطب الاصلاح فی امه جدی"؛ در کمال صراحت میگوید دنیای ما را فساد گرفته است، امت جدم فاسد شده اند، قیام کردم برای اصلاح. من یک مرد اصلاح طلبم "ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیره جدی و ابی"؛ هدفی جز امر به معروف و نهی از منکر ندارم. امام حسین هدف نهضت خودش را روشن کرده است. "الا ترون الی الحق لایعمل به و الباطل لایتنیهی عنه لیرغب الا مومن فی لقاء الله محقا." حسین علیه السلام می گوید من نهضت کرده ام برای امر به معروف، برای این که دین را زنده کنم، نهضت کرده ام برای این که با مفاسد مبارزه کنم.


حال ببینیم هدف امام از نهضت چه بوده و ما آن هدف واقعی را مسخ کردیم. گفتیم فقط به خاطر این است که تسلی خاطری برای حضرت زهرا سلام الله علیها باشد! با این که ایشان در بهشت همراه فرزند بزرگوارشان هستند، دائما بی تابی می کنند تا ما مردم بی سر و پا یک مقدار گریه کنیم تا تسلی خاطر پیدا کنند؟ آیا توهینی بالاتر از این، برای حضرت زهرا پیدا می کنید؟ عده ای دیگر گفتند امام حسین در کربلا به دست یک عده مردم تجاوز کار، بی تقصیر کشته شد، پس این تاثر آور است! من هم قبول دارم امام حسین بی تقصیر کشته شد، اما همین؟! یک آدم بی تقصیر به دست یک عده مردم متجاوز کشته شد؟! روزی هزار نفر آدم بی تقصیر به دست آدم های با تقصیر کشته می شوند. روزی هزار نفر آدم در دنیا نفله می شوند و تاثر آور است اما آیا این نفله شدن ها ارزش دارد که سالها و قرن های متمادی، ده قرن، بیست قرن، سی قرن ادامه پیدا کند و ما بنشینیم و اظهار تاثر کنیم که حیف، حسین بن علی نفله شد، حسین بن علی خونش هدر رفت، حسین بن علی بی تقصیر کشته شد، به دست افرادی متجاوز کشته شد!


اما چه کسی گفته حسین بن علی نفله شده است؟ خون حسین بن علی هدر رفت؟ اگر در دنیا کسی را پیدا کنید که نگذاشت یک قطره از خونش هدر برود، حسین بن علی است. اگر در دنیا کسی را پیدا کنید که نگذاشت یک ذره از شخصیتش هدر برود، حسین بن علی است. مردی که برای قطره قطره خونش آن چنان ارزش قائل شد که نمیتوان آن را توصیف کرد. اگر ثروت های دنیا را که برای او مصرف می شود تا قیامت حساب کنیم، برای هر قطره خونش میلیاردها تومان پول خرج شده است. آدمی که کشته شدنش سبب شد که نام او پایه کاخ ستمکاران را یک قرن، دو قرن، ده قرن و بیست قرن بلرزاند، این آدم نفله شد؟ خونش هدر رفت؟! ما غصه بخوریم برای این که حسین بن علی نفله شد؟ نه، تو نفله شدی بیچاره نادان. من و تو نفله هستیم، من و تو عمرمان هدر رفت. غصه برای خودت بخور. تو توهین به حسین بن علی می کنی که می گویی نفله شد! حسین بن علی کسی است که:" ان لک درجه عندالله من تنالها الا بالشهاده" آیا حسین بن علی علیه السلام که آرزوی شهادت می کرد، آرزوی نفله شدن را می کرد؟ علت توصیه شدن به زنده نگهداشتن عزای حسین بن علی؛ مقدس بودن آن قیام است. چون امام با قیامش مکتبی به وجود آورد که می خواستند مکتبش زنده بماند. هرگز نمونه ای از یک مکتب عملی در دنیا پیدا نمی شود که نظیر مکتب حسین بن علی علیه السلام باشد. اگر شما نمونه حسین بن علی را پیدا کردید، آن وقت بگویید چرا ما هر سال باید یاد حسین بن علی را تجدید کنیم؟! نظیر آنچه که در حسین بن علی در حادثه عاشورا، از ایمان کامل به جهان دیگر، از رضا و تسلیم، از صبر، از مردانگی، از طمانینه نفس، از ثبات و استقامت، از عزت و کرامت نفس، از آزادیخواهی و آزادی طلبی، از این که در فکر انسان باشد، از این که در خدمت انسان باشد، اگر در دنیا نمونه ای پیدا کردید، آن وقت بگویید چرا ما نام حسین بن علی را زنده کنیم؟ (بدیل و مثال ندارد) برای این است که پرتوی از روح حسین بن علی بر روح ما و شما بتابد. اگر اشکی که ما برای او میریزیم، در مسیر هماهنگی روح ما باشد، پرواز کوچکی است که روح ما با روح حسینی می کند. اگر ذره ای از همت و غیرت او، ذره ای از حریت و ایمان او، ذره ای از تقوای و توحید او در ما بتابد و چنین اشکی از چشم ما جاری شود، آن اشک بی نهایت قیمت دارد. اگر گفتند به اندازه بال مگس، باز هم یک دنیا ارزش دارد. باور کنید!! اما نه اشکی که برای نفله شدن حسین باشد، بلکه اشکی که برای عظمت حسین باشد، برای شخصیت حسین باشد. اشکی که نشانه ای از هماهنگی با حسین بن علی و پیروی کردن از او باشد، یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد.


خواستند همیشه مردم، این مکتب عملی را ببینند، مشاهده کنند که خاندان پیغمبر دلیل بر صدق و گواه خود پیغمبر هستند. اگر بگویند فلان مسلمان در جنگی که مثلا در روم یا در ایران کرد، آن قدر شهامت و ایمان نشان داد؛ آن قدر دلیل بر حقانیت پیغمبر نیست تا بگویند فرزند پیغمبر چنین کرد. چون همیشه خاندان یک نفر از هر کس دیگر سوء ظن و بدگمانیش به او بیشتر است ولی این که خاندان پیغمبر را در نهایت صفا و ایمان می بینیم، بهترین گواه بر صدق پیغمبر است. هیچ کس مانند علی، مومن به پیغمبر و فدایی پیغمبر نیست. این خود، اول دلیل بر صدق پیغمبر است. حسین جلوه می کند. پیغمبر متجلی می شود. آن چیزهایی که بشر همیشه به زبان می آورد ولی در عمل او کمتر دیده می شود، در وجود حسین دیده می شود. چه طور روح بشر (می تواند) این مقدار شکست ناپذیر باشد؟ سبحان الله. بشر به کجا می رسد. روح بشر چقدر شکست ناپذیر است که بدنش قطعه قطعه می شود، جوانانش جلوی چشمش تکه تکه می شوند، در منتهی درجه تشنه می شود که حتی به آسمان نگاه می کند، به نظرش تیره و تار است. خاندانش اسیر می شوند، هر چه دارد از دست داده است ولی یک چیز برای او باقی مانده و آن روحش است. هرگز روحش شکست نمی خورد شما یک چنین صحنه نمایشی از فضائل انسانیت در غیر کربلا نشان دهید که به جای کربلا از آن حادثه یاد کنیم.


پس چنین حادثه ای را باید زنده نگهداریم. حادثه ای که در آن یک جمعیت هفتاد و دو نفری از نظر روحی یک جمعیت سی هزار نفری را شکست دادند. چه طور شکست دادند؟ اولا با این که اینها در اقلیت بودند و کشته شدنشان قطعی بود، یک نفر از این ها به دشمن ملحق نشد اما از آن سی هزار نفر به این ها ملحق شدند. یکی از آنها، سردارشان حربن یزید ریاحی و سی نفر دیگر. این دلیل بر آن است که از نظر روحی اینها بردند و آنها باختند. لشکریان عمر سعد در کربلا از جنگ تن به تن پرهیز داشتند. اول حاضر شدند. چند نفر که با اصحاب حسین مبارزه کردند، آن قدر به آن ها نیروی روحی دادند که عمر سعد دستور داد جنگ تن به تن نکنند.


1_1_emza14.jpg
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
​​




به تصویر کشیدن عصر روز عاشورا


وقتی که اباعبدالله به میدان آمد در چه وقتی بود؟ عصر روز عاشورا است. تا ظهر هنوز عده ای از اصحاب بودند که نماز هم خواندند. از صبح تا عصر تلاش کرده و بدن هر یک از اصحابش را غالبا خودش آورده و در خیمه شهدا گذاشته است. خودش به بالین یارانش آمده، اهل بیتش را خود تسلی داده است. گذشته از همه این ها، داغ هایی است که دیده است. آخرین کسی که به میدان می آید خودش است. خیال کردند که در چنین شرایطی می توانند با حسین مبارزه کنند. هر کسی که جلو آمد لحظه ای مهلتش نداد. فریاد عمر سعد بلند شد که مادرتان به عزایتان بنشیند، به مبارزه کی رفته اید؟ "هذا ابن قتال العرب" این پسر جنگنده عرب است، پسر علی بن ابی طالب است "والله نفس ابیه بین جنبیه" به خدا روح پدرش علی در کالبد اوست. به جنگ او نروید.

این علامت شکست بود یا نه؟ سی هزار نفر با مردی تنها و غریب، که آن همه مصیبت دیده، و زحمت کشیده، و تلاش کرده، هم تشنه است و هم گرسنه، جنگ تن به تن کردند و شکست می خورند و عقب نشینی می کنند. نه تنها در مقابل شمشیر اباعبدالله شکست خوردند، که در برابر منطقش نیز شکست خوردند. اباعبدالله در روز عاشورا قبل از شروع جنگ دو سه بار خطابه خواندند. واقعا خود آن خطابه ها عجیب است! کسانی که اهل سخن هستند می دانند که ممکن نیست انسان در حال عادی بتواند سخن عالی بگوید که در حد اعلای اوج باشد. روح بشر باید به اهتزاز بیاید. مخصوصا اگر سخن از نوع مرثیه باشد، دل انسان باید خیلی سوخته باشد، تا یک مرثیه خوب بگوید. اگر بخواهد غزل بگوید باید سخت دچار احساسات عشقی باشد تا غزل خوبی بگوید. اگر بخواهد حماسه بگوید باید سخت احساسات حماسی داشته باشد تا یک سخن حماسی بگوید. این است که خطبه های اباعبدالله اثر گذار می شوند؛ مخصوصا یکی از آن خطبه هایی که در روز عاشورا ایراد می کند و از مفصل ترین خطبه هاست که امام برای خواندن آن از اسب پیاده شد و برای این که می خواست که یک جای مرتفع تری باشد تا صدایش بهتر برسد، بر بالای شتر رفت و فریاد زد که "تبالک ایتها الجماعه و ترحاحین فصو حتمونا واجفین" و یکبار، دوبار، سه بار صحبت کرد. عمر سعد بر لشکریان خود ترسید که مبادا نطق حسین اینها را تحت تاثیر قرار دهد. نوبت بعد که اباعبدالله شروع به صحبت کرد، از آنجا که روحشان شکست خورده بود، عمر سعد دستور داد فریاد کنید و بدهانتان بزنید که صدای حسین را کسی نشنود. آیا این علامت شکست نیست؟ آیا این علامت پیروزی حسین نیست؟ بشر اگر با ایمان باشد، موحد باشد، اگر با خدا پیوند داشته باشد، اگر به آن دنیا ایمان داشته باشد، اگر دارای نفس مطمئنه باشد، یک تنه بیست هزار، سی هزار نفر را از نظر روحی شکست می دهد. آیا این برای ما نباید درس باشد؟ نمونه این ها را کجا پیدا می کنید؟ چه کسی را در دنیا پیدا می کنید که در شرایطی مثل شرایط حسین بن علی قرار بگیرد و دو کلمه از آن خطابه او را بتواند بخواند؟ دو کلمه از خطابه زینب سلام الله علیها را در دروازه کوفه بخواند؟


اگر گفتند این عزا را احیا کنید، زنده نگهدارید، برای اینست که این نکته ها را بفهمیم و دریابیم و عظمت حسین را درک کنیم؛ و اگر اشکی می ریزیم از روی معرفت باشد. معرفت حسین ما را بالا می برد. ما را انسان می کند، ما را اهل حق و حقیقت می کند، اهل عدالت می کند، یک مسلمان واقعی می کند، مکتب حسین مکتب انسان سازی است. نه مکتب گنهکار سازی. حسین سنگر عمل صالح است، نه سنگر گنهکاری. پس فلسفه این که گفته اند عزای حسین بن علی را زنده نگهدارید، اینست.


نوشته اند در صبح روز عاشورا همین که نماز صبح را با اصحابش خواند، برگشت و به اصحابش فرمود: اصحاب من آماده باشید. مردن جز پلی که شما را از دنیایی به دنیای دیگر عبور می دهد، نیست. از یک دنیای بسیار سخت به یک دنیای بسیار عالی و شریف و لطیف عبور می دهد. این سخنش بود، اما عملش را ببینید. این سخن را کسانی که وقایع نگار بوده اند، گفته اند. حتی حمیدبن مسلم که وقایع نگار عمرسعد است، این قضیه را گفته است. می گوید من از حسین بن علی تعجب می کنم که هر چه شهادتش لحظه به لحظه نزدیک تر و کار بر او سختتر میشد، چهره اش بر افروخته تر می گردید. مثل آدمی که به وصل نزدیک می شود. حتی می گوید در آن لحظات آخر رفتم سراغ حسین بن علی علیه السلام، هنگامی که سر مقدسش را آن لعین ازل و ابد از بدن جدا کرده بود. چشمم که به حسین افتاد، آن بشاشیت و روشنی چهره اش، آن چنان مرا گرفت که مردنش را فراموش کردم. "لقد شغلنی نور وجهه عن الفکره فی قتله".


نوشته اند ابا عبدالله در حملات خود، نقطه ای را در میدان، مرکز قرار داده بود و مخصوصا نقطه ای را انتخاب کرده بود که نزدیک خیام حرم باشد. به دو منظور: یکی این که می دانست دشمنان چقدر نامرد و غیر انسانند و این مقدار حمیت ندارند که لااقل بگویند ما با حسین طرف هستیم، پس متعرض خیمه ها نشویم. می خواست که تا جان در بدن دارد، تا این رگ گردنش می جنبد، کسی متعرض خیام حرمش نشود. منظور دیگر این که می خواست تا زنده است اهل بیتش بدانند که او زنده است. نقطه ای را مرکز قرار داده بود که صدای حضرت به آن ها می رسید. وقتی که برمی گشت و در آن نقطه می ایستاد، فریاد می کرد: "لا حول ولا قوه الابالله العلی العظیم". وقتی که فریاد حسین علیه السلام بلند می شد اهل بیت سکونت خاطری پیدا می کردند. امام به اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم از خیمه ها بیرون نیایید. این حرف ها را باور نکنید که اهل بیت دائما بیرون می دویدند، ابدا؛ دستور آقا بود که تا من زنده هستم شما در خیمه ها باشید. حرف سستی از دهانتان بیرون نیاید که اجر شما زایل شود، مطمئن باشید که عاقبت شما خیر است، نجات پیدا می کنید، خداوند دشمنان شما را به زودی عذاب خواهد داد. آن ها اجازه نداشتند و بیرون هم نمی آمدند.


اهل بیت امام هنوز انتظار آمدن او را داشتند. در آن زمان اسب های عربی را برای میدان جنگ تربیت می کردند، چون اسب حیوان تربیت پذیری است. وقتی که صاحب آن کشته می شد، عکس العمل های خاصی از خود نشان می داد. اهل بیت اباعبدالله، در داخل خیمه بودند، منتظر بودند تا شاید یک بار دیگر جمال آقا را زیارت کنند، یک مرتبه صدای اسب اباعبدالله بلند شد اهل بیت به در خیمه آمدند خیال کردند آقا آمده است، یک وقت دیدند اسب آمده در حالی که زین آن واژگون است. اینجا بود که اولاد و خاندان اباعبدالله، فریاد واحسینا وامحمدا را بلند کردند و دور اسب را گرفتند (نوحه سرایی طبیعت بشر است، انسان وقتی درد دل خود را می گوید به صورت نوحه سرایی می گوید. آسمان را مخاطب قرار می دهد، حیوانی را مخاطب قرار می دهد، انسان دیگری را مخاطب قرار میدهد). هر یک از افراد خاندان اباعبدالله به نحوی نوحه سرایی کردند. آقا به آن ها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن ندارید، من که مُردم، نوحه سرائی کنید. در همان حال شروع به گریستن کردند. نوشته اند حسین بن علی علیه السلام دختری دارد به نام سکینه خاتون که خیلی هم این دختر را دوست می داشت. بعد هم یک زن ادیبه عالمه ای شد و زنی بود که همه علما و ادبا برای او اهمیت و احترام قائل بودند. اباعبدالله خیلی این طفل را دوست می داشت. او هم به آقا فوق العاده علاقه مند بود، نوشته اند این بچه به صورت نوحه سرایی جمله هایی گفت که دل های همه را سوزاند.


به حالت نوحه سرائی، اسب را مخاطب قرار داد که:" یا جواد ابی هل سبی ان قتل عطشانا"؛ ای اسب پدرم، پدر من وقتی که رفت تشنه بود، آیا او را سیراب کردند یا با لب تشنه شهید کردند؟ "هل سبی ابی ان قتل عطشانا"؛ این در چه وقت بود؟ در وقتی که ابا عبدالله از روی اسب به روی زمین افتاده بود.

1_1_emza15.jpg

 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
​​




در قسمتهای پیشین مقالات تحریفات واقعه عاشورا به این مباحث پرداختیم:
1-معنای تحریف و انواع آن .
2-ذکر برخی از تحریفاتی که در خصوص واقعه تاریخی عاشورا صورت گرفته است .
3-عوامل تحریف، اسباب و موجباتی که منجر به تحریف می شوند به طور عام و عوامل خاصی که در این حادثه تاریخی دخالت داشته اند.
و در این قسمت از مقاله به مسئله مهمی می پردازیم که بسیار حائز اهمیت می باشد:
4-وظیفه مردم و علما در برابر این تحریف ها.
به طور قطع و یقین در این حادثه بسیار بزرگ تاریخی تدریجا تحریفاتی در طول زمان پیدا شده است. و بدون شک در اینجا وظیفه ای هست که باید با این تحریفات مبارزه کرد بلکه به تعبیر بهتر، اگر بخواهیم از خودمان ستایش کنیم و تعبیر احترام آمیزی درباره خودمان به کار ببریم، باید بگوییم که نسل ما رسالتی برای مبارزه با این تحریفات دارد.


1_1_emza9.jpg
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
​​



در تحریفات عاشورا مسئول کیست؟

ولی قبل از آن که این وظیفه و این رسالت را چه برای علما (به تعبیر دیگر خواص) و چه برای توده مردم (به تعبیر دیگر عوام) عرض کنم، مقدمتا ذکر دو مطلب لازم است . 1-با دقت نظر در گذشته در یابیم که مسئول این تحریفات چه کسانی هستند. آیا خواص و علما مسوول این تحریفاتند یا توده و عوام الناس؟ این که امروز وظیفه چیست و وظیفه کیست، یک مطلب است، و در گذشته مقصر و مسوول که بوده است، مطلب دیگری است. معمولا در این گونه قضایا علما به گردن عوام می اندازند و عوام به گردن علما. علما می گویند تقصیر عوام الناس است، تقصیر جهالت این مردم است. به قدری مردم جاهل و نادان و نالایق و ناشایسته اند که شایسته دریافت حقایق نیستند! من از مرحوم آیت الله صدر اعلی الله مقامه شنیدم که تاج نیشابوری در منبر حرفهای مفت می گفت، کسی به او اعتراض کرد که این حرفها چیست، در این اجتماعات چرا دو کلمه حرف حساب نمی زنی؟ گفت مردم لایق نیستند! بعد هم با یک دلیلی به اصطلاح ثابت کرد.


مردم عوام، یعنی توده مردم، منطقی در برابر خواص دارند و این منطق را اغلب به کار می برند. می گویند: ماهی از سر گنده گردد نی ز دم. علما به منزله سر ماهی هستند و ما دم ماهی. ولی حقیقت این است که در این تقصیر و در این مسوولیت هم خواص مسوولند و هم عوام. این را بدانید که عامه مردم و توده مردم هم در این مسایل شریکند. در این جور مسایل این توده مردم هستند که حقایق کشی می کنند و خرافات را اشاعه می دهند.


حدیث معروفی است که شخصی از امام صادق علیه السلام در ذیل آیه شریفه "و منهم امییون لایعلمون الکتاب الامانی" سوال می کند (خدا از عوام یهود در آنجا انتقاد می کند، با این که خدا عوام را بی سواد، امی، درس ناخوانده معرفی می کند، در عین حال از همین عوام در قرآن انتقاد می کند و اینها را مسوول می شناسد.) که آقا علمای یهود مسوول بوده اند درست، عوام چه مسوولیتی دارند؟ این ها عوام بودنشان عذرشان است! (حدیث، مفصل است) امام فرمود این جور نیست، مسائلی هست که احتیاج به درس خواندن دارد، فقط درس خوانده ها آن را درک می کنند، درس ناخوانده ها درک نمی کنند.


در اینجا می توان گفت عوام مسئول نیستند چون درس خوانده نیستند. گو این که گاهی عوام مسئولیتشان این است که چرا درس نمی خوانند؟ این هم یک منطقی است. اما بعضی از مسایل هست که بشر به فطرت سلیم، آن ها را درک می کند که دیگر مدرسه و کتاب و معلم نمی خواهد، بلکه سلامت عقل کافی است. سپس امام مثال زد. فرمود: عالمی مردم را به زهد و تقوا دعوت می کند، ولی در عین حال برخلاف زهد و تقوا عمل می کند! توبه فرما باشد، اما توبه فرمایان خود، توبه کمتر کنند و مردم عوام هم این ها را می بینند که می گویند و بر ضد گفته خودشان عمل می کنند! امام فرمود آیا باید درس خوانده و معلم دیده باشد و کلاس طی کرده باشد تا بفهمد که چنین آدمی لایق پیروی نیست؟ عوام این ها را به چشم خودشان می دیدند (قوم یهود) و به عقل خودشان درک می کردند که از چنین کسانی نباید پیروی کرد معذلک پیروی می کردند، پس مسوولند.


بر اساس روایت پیغمبر اکرم صلوات الله علیه که "انما الاعمال بالنیات لکل امرء ما نضی"؛ عمل، به نیت بستگی دارد. اگر انسان کاری انجام دهد چه خوب و چه بد، اما آن کار بدون قصد و نیت انجام شده باشد، اگر بد است مسوول نیستید و اگر خوب است پاداش ندارید. عمل خوب بدون قصد و نیت هیچ اثری ندارد که متاسفانه در جریان عاشورا این مسئله بسیار تحریف شده است که اگر کسی در دستگاه امام حسین بدون نیتی کاری انجام دهد مستحق پاداش می شود. و یا گناهانش آمرزیده می شود. در حالی که گناهان انسان را فقط توبه پاک می کند. "ان الحسنات یذهبن السیئات"؛ کار نیک است که اثر کار بد را می برد. اما کار بدون اختیار این چنین نیست. و ما متاسفانه از همین فطرت خدادادی خود هرگز استفاده نمی کنیم.


در بعضی از کتاب ها نوشته اند یک نفر دزد که راه را بر مردم می گرفت و آن ها را می کشت، یک روز اطلاع پیدا کرد که قافله زواری در راه کربلا است. آمد سر گردنه ای کمین کرد برای این که راه را بر زوار امام حسین ببندد و مالشان را بدزدد و اگر لازم شد آن ها را بکشد. منتظر بود تا قافله برسد که ناگهان کنار راه خوابش برد، قافله آمد، رد شد و او بیدار نشد. در همین حال صحنه قیامت را خواب دید که او را به جهنم می برند. چرا به جهنم می برند؟ چون کوچکترین عمل صالح در نامه عملش نیست، هر چه هست گناه است، هر چه هست جنایت است. او را تا لبه پرتگاه جهنم بردند ولی جهنم او را نپذیرفت و برگشت! چرا نپذیرفت؟ چون این مرد سر راهی خوابیده بود که در آن جا قافله زوار امام حسین علیه السلام عبور می کرد و گرد زوار بر تن و لباس او نشسته بود، بدون این که خودش قصدی داشته باشد، بلکه قصد کشتن این زوار را داشته است، قصد بردن مال این ها را داشته است، ولی علیرغم گفته پیغمبر که "انما الاعمال بالنیات لکل امرء ما نضی"، این عمل بدون اختیار، تمام گناهانش را محو کرد که "فان النار لیس تمس جسما علیه غبار زوار الحسین"؛ از جنبه شعری خیلی خوب است اما از جنبه مکتب امام حسین علیه السلام اصلا صحیح نیست.


2-مطلب دومی خطراتی است که در این تحریفات وجود دارد. انواع تحریف ها در واقعه تاریخی عاشورا را به دست آوردیم، عوامل تحریف را هم شناختیم. ممکن است کسی بگوید مگر تحریف چه عیبی دارد؟ چه ضرری دارد؟ چه خطری دارد؟ باید در پاسخ گفت خطر تحریف فوق العاده زیاد است. تحریف ضربه غیرمستقیمی است که از ضربه مستقیم کاریتر است. یک کتاب که تحریف می شود (چه تحریف لفظی، چه تحریف معنوی) اگر کتاب هدایت باشد، تبدیل به کتاب ضلالت می شود؛ اگر کتاب سعادت باشد، تبدیل به کتاب شقاوت می شود. اساسا تحریف حقیقت را به کلی عوض می کند. نه تنها بدون خاصیت می کند بلکه اثر معکوس می بخشد.


هر چیزی آفتی متناسب با خودش دارد. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: "آفة الدین ثلاثة؛ فقیه فاجر، امام جائر، مجتهد جاهل"؛ سه چیز آفت دین است:
1-دانشمند بد عمل، فاسق و فاجر،
2-زعیم و پیشوای ستمکار،
3-مقدس نادان.
پیغمبر اکرم اینها را به عنوان آفت های دین می شمرد. همان طور که جمادات، نباتات و حیوانات آفتهای مخصوص به خود دارند، بدن انسان هم آفت های مخصوص به خود دارد، دین، آیین و مسلک هم آفت مخصوص به خود دارند. تحریف، که به وسیله دو صنف از آن سه صنفی که پیغمبر اکرم فرمود (فقیه فاجر- عالم بد عمل و فاسق و مقدس نادان) ایجاد می شود، آفت دین است و دین را می خورد. تحریف، دین را از بین می برد.


علی علیه السلام، شخصیتی به این عظمت، در نظر بعضی از ما مردم یک شخصیت تحریف شده عجیبی است. بعضی از مردم علی را فقط و فقط به پهلوانی می شناسند و بس! گاهی به وسیله اشخاص بسیار مغرض عکسهایی از علی(ع) منتشر می شود که شمشیری مانند زبان مار که دو زبانه دارد در دست اوست و بازوها و قیافه ای برای ایشان درست می کنند و نقاشی می کنند که معلوم نیست از کجا به دست آورده اند. اصلا عکس و مجسمه علی و پیغمبر قطعا در دنیا نبوده است. یک قیافه های عجیبی که انسان باور نمی کند این همان علی عادل است، این همان علیای است که شب ها از خوف خدا می گریسته است. چون سیمای یک عابد و مجتهد، سیمای کسی که شب ها استغفار می کرده است، سیمای یک حکیم و قاضی و ادیب، سیمایی متین و قابل توجه است.


1_1_20g.jpg
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"



تحریف در مورد امام سجاد علیه السلام

تحریف دیگری که مخصوص ما ایرانی ها است این است که به امام چهارم علیه السلام می گوییم امام زین العابدین بیمار! غیر از زبان فارسی در جای دیگر این کلمه بیمار را به دنبال اسم امام زین العابدین نمی بینیم. در زبان عربی چنین کلمه ای نیست. ایشان القاب زیادی دارند، السجاد و ذوالثفنات، از القاب ایشان است. آیا شما در دنیا کتابی پیدا می کنید که لقبی به زبان عربی به امام داده باشند که مفهوم بیمار را برساند؟! امام زین العابدین تنها در ایام حادثه عاشورا (بگویم تقدیر الهی بود برای این که باید این امام زنده می ماند و نسل امام حسین از این طریق محفوظ می ماند) بیمار بودند و همان بیماری سبب نجات ایشان شد. چند بار تصمیم گرفتند امام را بکشند اما چون بیماری ایشان شدید بود، گفتند: چرا او را بکشیم؟ او دارد می میرد. در دنیا چه کسی هست که در عمرش بیمار نشده باشد؟ در غیر این چند روز ببینید؟ آیا یک جا نوشته اند که امام زین العابدین بیمار بود؟! ولی ما امام زینالعابدین را به صورت یک بیمار مریض زرد رنگ تب داری که همیشه عصا به دستش است و کمر خم کرده و راه می رود و آه می کشد، ترسیم کرده ایم!!

همین دروغ، همین تحریم سبب شده است که بسیاری از اشخاص آه بکشند، ناله بکنند، خودشان را به موش مردگی بزنند تا مردم آنها را احترام کنند و بگویند آقا را ببینید درست مانند امام زین العابدین بیمار است، این تحریف است. امام زین العابدین(ع) با امام حسین(ع) هیچ فرقی نداشته است. با امام باقر(ع) و امام صادق (ع)از نظر مزاج و بنیه هیچ فرقی نداشت. امام بعد از حادثه کربلا چهل سال زنده بودند. مانند همه سالم بودند، چرا بگوییم امام زین العابدین بیمار؟!


پس اجمالا دانستیم که خطر تحریف چقدر زیاد است. تحریف ضربه غیرمستقیم است، از پشت خنجر زدن است. نسل یهودیان در جهان قهرمان تحریفند. هیچ کس به اندازه اینها در تاریخ جهان تحریف، نکرده است، و به همین دلیل هیچ کس به اندازه اینها به بشریت ضربه نزده است، و حقایق را قلب و بدعتها ایجاد نکرده است.
رسالت و وظیفه ما

در این عصر ما وظیفه سنگینی داریم، با حادثه تحریف شده که نمی شود به مردم خدمت کرد. ما و شما بزرگترین وظیفه ای که داریم این است که ببینیم چه تحریفهایی در تاریخ ما شده است، چه تحریفهایی در نقاشی شخصیتها و بزرگان ما شده است؟! چه تحریفهایی در قرآن شده است. البته تحریف در قرآن به صورت تحریف لفظی نیست، یعنی در قرآن نه یک کلمه کم شده و نه زیاد شده است، بلکه تحریف در قرآن به صورت تحریف معنوی است که خطر تحریف معنوی کمتر از خطر تحریف لفظی نیست. تحریف معنوی قرآن یعنی چه؟ یعنی تفسیر غلط، توجیه غلط . بررسی نماییم که در تاریخ ما، که سند اخلاقی و سند تربیت اجتماعی ما است و باید از آنها درس بیاموزیم، مانند حادثه تاریخی عاشورا، چه تحریفاتی رخ داده است؟ باید این تحریفات شناسایی و با آنها مبارزه شود.

1_Pars20Graphic20233a.jpg
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
​​


وظایف علمای امت

وظایفی که علمای امت دارند چیست؟ وظایف عامه و توده مردم چیست؟ عالم، نقطه انحرافش در این است که همیشه خودش را در مقابل مردم با یک سلسله نقاط ضعف و عیوب می بیند. نقاط ضعف روحی و اخلاقی و اجتماعی در افراد یک نوع بیماری است. در بیماریهای جسمانی، خود بیمار معمولا بیماری خود را احساس می کند و دنبال معالجه می رود. ولی در بیماریهای روحی آنچه که کار را مشکل می کند این است که شخص، بیمار است ولی خود متوجه نیست که بیمار است! بلکه برعکس، آن بیماری را به عنوان سلامت می پذیرد! به بیماریش علاقه دارد! چنین نیست که افراد، نقاط ضعف خودشان را به عنوان نقطه ضعف بشناسند و به عنوان نقطه ضعف قبول کنند. بلکه آنها را نقطه قوت در خود می دانند!
این عالم است که می فهمد نقاط ضعف اجتماعش چیست. عالم که در مقابل نقاط ضعف اجتماع قرار می گیرد، دو حالت دارد:


1-با نقاط ضعف مردم مبارزه می کند. این را مصلح می گویند، مُصلح یعنی کسی که با نقاط ضعف مردم مبارزه می کند. غالبا مردم چنین فردی را دوست نمی دارند!
2- "عالم" مبارزه کردن با نقاط ضعف مردم را کار سخت و مشکلی می بیند. مبارزه کردن با نقاط ضعف مردم نه تنها منفعت ندارد که ضرر هم دارد؛ از نقاط ضعف مردم استفاده می کند! اینجاست که مصداق فقیه فاجر می شود.
پیغمبر اکرم فرمود آفت دین سه چیز است که یکی از آنها فقیه فاجر است.
مثلا در همین مساله واقعه تاریخی عاشورا، عامه مردم در موضوع عزاداری امام حسین علیه السلام دو نقطه ضعف دارند. ما با این دو نقطه ضعف چه کنیم؟


الف- یکی آن است که معمولا موسس یا موسسین و صاحبان مجالس، چه آنهایی که در مساجد و چه آنهایی که بالخصوص در منازلشان مجلسی برپا می کنند، در حدودی که من تجربه دارم (استثنا ندارد) آن چیزی را که میخواهند ازدحام جمعیت است! اگر جمعیت ازدحام کند راضی است، اگر ازدحام نکند راضی نیست! این نقطه ضعف است. این جلسات برای این نیست که جمعیت ازدحام کند. مگر ما می خواهیم سان ببینیم؟ هدف، آشنا شدن با حقایق است، مبارزه کردن با تحریفات است. این یک نقطه ضعف است که گوینده در مقابل آن قرار می گیرد. آیا با این نقطه ضعف مبارزه کند یا از این نقطه ضعف مانند تاج نیشابوری استفاده کند! اگر بخواهد با این نقطه ضعف مبارزه کند، و حقایق را به مردم بگوید، و با تحریفات مبارزه کند، با هدف صاحب مجلس و هدف مستمعین که از جمع شدن دور یکدیگر و شلوغ شدن خوششان می آید، ناسازگار است. اگر هم بخواهد از این نقطه ضعف استفاده کند، فقط در فکر این است که چه کار کنم تا جمعیت، بیشتر جمع شود. اینجاست که یک عالم بر سر دو راهی قرار می گیرد، حالا که اینها احمق هستند، و چنین نقطه ضعفی دارند، من هم از این نقطه ضعف آنها بهره برداری کنم و یا علیرغم وجود این نقطه ضعف، با آن مبارزه کنم و به دنبال حقیقت بروم؟


ب- نقطه ضعف دومی که در مجالس عزاداری موجود است و بیشتر از ناحیه عوام الناس است، مسئله «شور و واویلا» به پا شدن است. منبری در آخر منبرش حتما باید ذکر مصیبت گوید و در این ذکر مصیبت هم مردم اشک بریزند، که تنها به این موضوع ختم نمی شود و واعظ باید حقایق را کتمان کرده و لعنت خدا را برای خود بخرد چرا که اشک در آوردن با تحریف همراه می شود. قرآن کریم فرموده است:


"ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب اولئک یعلهم الله و یلعنهم لاعنون"؛ آن دانایانی که حقایقی را که ما گفته ایم، می دانند، ولی کتمان می کنند و اظهار نمی کنند، لعنت خدا و لعنت هر لعنت کننده ای بر آن ها باد.
وظیفه علما در دوره ختم نبوت مبارزه با تحریف است. خوشبختانه ابزار این کار در دست است و در میان علماء افرادی بودهاند که با این نقاط ضعف مبارزه کرده و می کنند. به طور مثال مرحوم حاجی نوری (رضوان الله علیه)، کتاب "لولو و مرجان" را در زمینه حادثه عاشورا به نگارش در آورده است و خود نوعی مبارزه با تحریف می باشد که همان قیام و وظیفه مقدسی است که آن مرد بزرگ انجام داده است.


این وظیفه علماست که در این موارد حقایق را بدون پرده به مردم بگویند ولو مردم خوششان نیاید. وظیفه علما است که با اکاذیب مبارزه کنند، وظیفه علماست که مشت دروغ گویان را باز کنند. در باب غیبت فقها، در مواردی استثنا کرده اند. یکی از موارد استثنایی غیبت که همه علمای بزرگ مرتکب این غیبت شده اند و آن را لازم بلکه احیانا واجب می دانند، غیبت واجب، و جرح راوی است. یعنی چه؟ پیغمبر اکرم فرمود:" اذا ظهره البدع فعلی العالم ان یظهر علمه و الا فعلیه لعنة الله" آنجا که در دین بدعتها و دروغ ها ظاهر می شود، که در دین نیست، برعهده دانایان است که حقایق را بگویند ولو مردم خوششان نیاید. اگر کسی حدیثی نقل کرد و مطلبی را گفت ما باید فورا آن را قبول کنیم؟ باید تحقیق کرد که او چگونه آدمی است، آیا راستگو است یا دروغگو؟ اگر در زندگی این آدم یک نقطه ضعفی را کشف کردید، اگر عیب و نقص و دروغی را یافتیم بر ما نه تنها جایز است بلکه لازم است که در متن کتابها، این آدم را رسوا کنیم. این کار یعنی جرح. با این که غیبت است، و غیبت جایر نمی باشد، ولی در اینجا که تحریف و قلب حقایق است، باید او را رسوا کنیم.


یک عالم ممکن است در یک زمینه، بزرگ هم باشد، مانند ملا حسین کاشفی که خیلی مرد ملایی بوده است! اما در کتاب روضه الشهدایش دروغ آمده است! نوشته است ابن زیاد پنجاه خروار زر سرخ به عمر سعد داد که آمد کربلا و دست به این کار زد! هر کس بشنود می گوید پسر عمر سعد خیلی هم تقصیر نداشته است؛ پنجاه خروار طلا را به هر کس بدهند دست به این کار می زند.


در مورد ملاآقای دربندی اتفاق نظر است که آدم خوبی بوده است. حتی مرحوم حاجی نوری که از کتابش انتقاد می کند و به حق هم انتقاد می کند، می گوید مرد خوبی بوده است. واقعا نسبت به امام حسین علیه السلام مرد مخلصی بوده است. نوشته اند هر وقت نام امام حسین را می شنید اشکش جاری می شد، فقه و اصول را هم به خوبی می دانسته است. خودش خیال می کرد که از فقهای درجه اول است، ولی از فقهای درجه دوم و سوم به شمار می رود. کتابی نوشته به نام خزائن که یک دوره فقه است و چاپ هم شده و معاصر با صاحب جواهر است. به صاحب جواهر گفت اسم کتاب شما چیست؟ گفت "جواهر". اسم کتاب خودش خزائن بود، به صاحب جواهر گفت از این جواهر شما در خزائن ما بسیار است. اما کتاب جواهر تا به حال ده بار چاپ شده است و هیچ فقیهی نیست که از این کتاب استفاده نکند، هیچ فقیهی نیست که خودش را نیازمند به این کتاب نبیند. ولی کتاب خزائن که یک دوره چاپ شد، بعد از آن احدی به سراغ آن نرفت! قیمت آن با این که کتاب هزار صفحه ای است، همان قیمت کاغذش بیشتر نیست. این مرد با این که مرد عالمی است ولی اسرار الشهاده را نوشته که به کلی حادثه کربلا را تحریف کرده است! کتابش مملو از دروغ است! حال به خاطر این که یک عالم بوده، با تقوا بوده و مخلص امام حسین بوده است، ما باید درباره اش سکوت کنیم؟




77659696587684671026.jpg
 
بالا