♦**♦ ناب ترین صحنه های ایـثــــــــــار ♦**♦

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

از حضرت زينب(عليها السلام) نقل شده است كه فرمود: «شب عاشورا از خيمه خود بيرون آمدم تا از حال برادرم حسين(عليه السلام) و يارانش با خبر شوم. ديدم امام(عليه السلام)در خيمه خود تنها نشسته و با پروردگارش راز و نياز مى كند و قرآن تلاوت مى كند. پيش خود گفتم آيا سزوار است برادرم در چنين شبى تنها بماند؟ به خدا سوگند! مى روم و برادران و عموزادگان خود را به اين خاطر سرزنش مى كنم. پس به خيمه عبّاس(عليه السلام) آمدم ناگاه همهمه و صداى غرّايى شنيدم، همانجا پشت خيمه ايستادم و به داخلش نظر انداختم ديدم عموزادگان و برادران و برادرزادگانم گِرد عبّاس ـ كه چون شيرى بر زانويش تكيه زده بود ـ حلقه زده اند، و او خطبه اى مشتمل بر حمد و ثناى الهى و سلام و درود بر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) ايراد كرد، كه مانند آن خطبه را جز از امام حسين(عليه السلام)نشنيده بودم، و در پايان افزود: اى برادران! برادرزادگان! و عموزادگانم! هنگامى كه سپيده دم طلوع كرد چه مى كنيد؟ عرض كردند: فرمان فرمان تو است، هر چه تو فرمايى همان كنيم.

عبّاس فرمود: اين اصحاب با امام پيوند خويشاوندى ندارند و بار سنگين را جز صاحبانش بر نمى دارند. هنگامى كه سپيده صبح آشكار شد اوّلين كسى كه به ميدان نبرد مى شتابد، شماييد. ما بايد پيش از آنان كشته شويم تا مردم نگويند. اصحاب خود را پيش انداختند و چون آنان كشته شدند، خود با شمشيرهايشان ساعت به ساعت مرگ را به تأخير انداختند.بنى هاشم از جاى برخاسته شمشير از غلاف بيرون كشيدند و در برابر برادرم عبّاس گرفته، گفتند: «ما همگى تحت فرمان تو هستيم».
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

زينب(عليها السلام) افزود: «وقتى كه اين يكپارچگى و عزم راسخ و تصميم قلبى آنان را ديدم، دلم آرام گرفت و خوشحال شده اشكم سرازير شد. خواستم به سوى برادرم حسين(عليه السلام)رفته و جريان را به اطّلاعش برسانم كه ناگاه از خيمه حبيب بن مظاهر نيز همهمه و سر و صدايى شنيدم، به آنجا رفتم و پشت خيمه ايستادم و به داخل آن نظر افكندم، ديدم اصحاب نيز برگرد حبيب بن مظاهر حلقه زده اند و او مى گويد:
اى همراهان! براى چه منظورى به اينجا آمده ايد؟ خدا رحمتتان كند، سخنانتان را روشن و بى پرده بيان كنيد.گفتند: آمده ايم تا (حسين(عليه السلام)) غريب فاطمه(عليها السلام) را يارى كنيم.گفت: چرا زنان خود را طلاق داده ايد؟گفتند: براى يارى حسين(عليه السلام).گفت: اگر صبح شد چه مى كنيد؟گفتند: فرمان، فرمان تو است. ما از فرمان تو سرپيچى نمى كنيم.

گفت: هنگامى كه صبح شد اوّل كسى كه به ميدان مبارزه گام مى نهد، شماييد. ما پيش از بنى هاشم به ميدان مى رويم و تا خون در رگ يكى از ماست، نبايد بگذاريم حتّى يك نفر از آنان كشته شود. مبادا مردم بگويند آنها سروران خود را پيش انداخته و خود از بذل جانشان دريغ ورزيدند; پس ياران شمشيرهايشان را به اهتزاز درآوردند و يك صدا گفتند: ما همه با تو هم عقيده و تحت فرمان توايم.
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

زينب(عليها السلام) در ادامه فرمود: «من از اين استوارى قدم، خوشحال شدم و اشك بر چشمانم حلقه زد و در حالى كه مى گريستم برگشتم كه ناگهان با برادرم امام حسين(عليه السلام)روبرو شدم، برخود مسلّط شده و در چهره او تبسّم كردم».
فرمود: خواهرم! عرض كردم: بلى، برادر جان.فرمود:
«يا اُخْتاهُ مُنْذُ رَحَلْنا مِنَ الْمَدينَةِ ما رَأَيْتُكِ مُتَبَسِّمَةً، اَخْبِريني ما سَبَبُ تَبَسُّمِكِ ; خواهرم! از وقتى كه از مدينه حركت كرديم، تو را متبسّم نديده بودم، اينك چه شده است كه بر لبانت تبسم نقش بسته است؟».
عرض كردم: برادر جان! لبخندم به خاطر چيزهايى است كه از «بنى هاشم» و «اصحاب» مشاهده كردم.فرمود:«يا اُخْتاهُ إِعْلَمي، أَنَّ هؤُلاءِ أَصْحابي مِنْ عالَمِ الذَّرِّ، وَ بِهِمْ وَعَدَني جَدّي رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)هَلْ تُحِبّينَ اَنْ تَنْظُري اِلى ثَباتِ أَقْدامِهِمْ ; خواهرم! بدان، اينان از عالم ذرّ ياران من بودند و جدّم رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مژده آنان را به من داده بود. آيا دوست دارى پايدارى آنان را مشاهده كنى؟».گفتم: آرى!فرمود: به پشت خيمه برو!زينب(عليها السلام) در ادامه فرمود: من به پشت خيمه رفتم.
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
برادرم ندا داد:«اَيْنَ اِخْواني وَ بَنُو أَعْمامي ; برادران و پسرعموهايم كجايند؟».بنى هاشم همگى برخاسته و عبّاس جلوتر از آنان گفت: بله، چه مى فرماييد؟امام فرمود:«اُريدُ اَنْ اُجِدِّدَ لَكُمْ عَهْداً ; مى خواهم تجديد پيمان كنم».همه بنى هاشم حاضر شدند و امام(عليه السلام) فرمود بنشينيد! همگى نشستند آنگاه امام ندا داد:«اَيْنَ حَبيبُ بْنُ مَظاهِرِ أَيْنِ زُهَيْرُ أَيْنَ هِلالُ، أَيْنَ الاَْصْحابُ؟ ; حبيب بن مظاهر، زهير، هلال و ديگر يارانم كجايند؟».همگى پيش آمدند و جلوتر از همه حبيب بن مظاهر عرض كرد: بله يا اباعبدالله(عليه السلام).همگى شمشير به كف حاضر شدند و امام(عليه السلام) فرمود: بنشينيد و آنان نشستند، آنگاه حضرت خطبه رسايى خواند و فرمود:«يا أَصْحابي اِعْلَمُوا أَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ لَيْسَ لَهُمْ قَصْدٌ سِوى قَتْلي وَ قَتْلِ مَنْ هُوَ مَعي وَ أَنَا أَخافُ عَلَيْكُمْ مِنَ الْقَتْلِ، فَأَنْتُمْ في حِلٍّ مِنْ بَيْعَتي، وَ مَنْ أَحَبَّ مِنْكُمُ الاِْنْصِرافُ فَلْيَنْصَرِفْ في سَوادِ هذَا اللَّيْلِ ; يارانم! بدانيد اينان جز شهيد كردن من و شهادت كسانى كه با من باشند، هدفى ندارند و من از كشته شدن شما بيمناكم. اكنون از شما بيعتم را برداشتم، هركس از شما قصد بازگشت دارد در اين سياهى شب برگردد».


در اين هنگام بنى هاشم و اصحاب برخاسته و در پايدارى و استقامت خويش سخن ها گفتند. وقتى كه امام چنين ديد فرمود:«إِنْ كُنْتُمْ كَذلِكَ فَارْفَعُوا رُؤُوسَكُمْ وَانْظُرُوا اِلى مَنازِلِكُمْ في الْجَنَّةِ ; اكنون كه چنين است پس سربرداريد و جايگاهتان را در بهشت بنگريد».با اين سخنِ امام(عليه السلام) پرده از جلو ديدگان آنان كنار رفت و منزل ها و جايگاه خود را در بهشت ديدند و همگى برخاستند و شمشيرها را كشيده، عرض كردند: يا اباعبدالله به ما اجازه بده كه بر اين گروه يورش بريم و با آنان بستيزيم تا آنچه را كه خدا در حقّ ما و آنان بخواهد به انجام رساند.امام(عليه السلام) فرمود:«اِجْلِسُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ وَ جَزاكُمُ اللّهُ خَيْراً اَلا وَ مَنْ كانَ فِي رَحْلِهِ اِمْرَأَةٌ فَلْيَنْصَرِفْ بِها إِلى بَني أَسَد ; بنشينيد! ـ رحمت خدا بر شما باد و خدا به شما جزاى خير دهد ـ هر كس زنى به همراه دارد، وى را به قبيله بنى اسد بسپارد».


على بن مظاهر (يكى از ياران امام(عليه السلام)) برخاست و عرض كرد: سرورم براى چه؟امام(عليه السلام) فرمود:«إِنَّ نِسائي تُسْبى بَعْدَ قَتْلي وَ أَخافُ عَلى نِسائِكُمْ مِنَ السَّبي ; بعد از شهادت من، زنانم اسير مى شوند و من از اسيرى زنانتان بيمناكم!».على بن مظاهر به خيمه اش برگشت. همسرش به احترام برخاست و تبسّم كنان به استقبالش شتافت، على بن مظاهر گفت: مرا واگذار! الان چه وقت تبسّم است؟ گفت: اى فرزند مظاهر، من خطبه فرزند فاطمه(عليها السلام)را شنيدم ولى در پايان آن صداى همهمه نگذاشت كه بفهمم امام(عليه السلام) چه مى فرمايد. على بن مظاهر گفت: همسرم امام(عليه السلام) به ما دستور داد: «هر كس همسرش همراه اوست وى را نزد عموزادگانش (قبيله بنى اسد) برگرداند چون من فردا شهيد مى شوم و زنانم اسير مى گردند».زن گفت: مى خواهى چه كنى؟پاسخ داد: برخيز تا تو را به نزد عموزادگانت ببرم.


زن برخاست و سرش را به عمود خيمه كوبيد و گفت: به خدا سوگند! تو با من منصفانه رفتار نكردى، آيا تو مى پسندى كه دختران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اسير شوند و من در امان باشم، چادر از سر زينب(عليها السلام)بردارند و من پوشيده بمانم! آيا تو مى پسندى گوشواره هاى دختران زهرا(عليها السلام) را بربايند و گوشواره هاى من زينت گوشم باشند؟آيا مى پسندى كه تو نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رو سفيد باشى و من نزد فاطمه زهرا(عليها السلام)رو سياه؟!به خدا سوگند شما مردان را يارى مى كنيد و ما زنان را.پس على بن مظاهر گريان به نزد امام(عليه السلام) برگشت، امام به وى فرمود: «چرا گريه مى كنى؟».عرض كرد: سرورم! همسرم جز يارى شما را قبول نمى كند.امام(عليه السلام) گريست و فرمود:«جُزِيْتُمْ مِنّا خَيْراً; خداوند به شما از جانب ما جزاى خير دهد».(1)

........

1. معالى السبطين، ج 1، ص 340-342 .[/h]
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
آيا تاريخ جهان همانند اين ايثار و فداكارى به خاطر دارد؟

آيا اين گونه اخلاص و از خودگذشتگى و شهامتِ آميخته با معنويّت و ايمان، در هيچ گروهى نسبت به پيشوايش ديده شده است؟!

نه تنها بستگان و خويشان كه ياران و دوستان و همرزمان، همه پرورش يافته يك مكتبند و شاگردان يك آموزگار.

نه تنها مردان، كه زنان هم همان روحيّه فداكارى را دارند، گويى همه از يك پستان شير نوشيده اند؟


وه! چه زيبا و باشكوه است سخن همسر على بن مظاهر كه به شوهرش مى گويد:

«آيا مى پسندى تو در قيامت در برابر رسول خدا رو سفيد باشى و من در پيش زهرا(عليها السلام) رو سياه».



آرى اين است ناب ترين صحنه هاى ايثار!
 
بالا