جملات زیبای حسینی

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"



همه برای خوابیدن قصه و داستان می گویند،


جانم به فدای حـ سینـ ی که برای بیداریِ نسل ِ انسان، حماسه و روایتی ماندگار آفرید ...
آه، ... کربلا داستان دیگریست ...
و آه ... عباس ... و آه ... عاشورا ...
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


باروضۀ حسین نفس تازه می کنم


وقتی هوای شهر نفس گیر می شود ...

 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"



زمانه ی عجیبی است!

برخی مردمان امام گذشته راعاشقند، نه امام حاضر را!
میدانی چرا؟!
امام ِگذشته را هرگونه بخواهند تفسیرمی کنند،
اما امام ِحاضر را باید فرمان ببرند.
وکوفیان عاشورا را اینگونه رقم زدند ...
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر

چون شیشه عطری که درش گم شده باشد ...

 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"





عاشورا هر روز در کربلای دلمان اتفاق می افتد .
کوشش کنیم حسین دل، به دست یزید نفس، تشنه لب شهید نشود . . .



 

ایرانی اسلامی

کاربر حرفه ای
"کاربر *ویژه*"
گمان نکنید که فقط عاشورائیان را در صحرای بلا ازمودند بلکه ازمون بلا به وسعت کل تاریخ است. تو چه میکنی ای دل می روی یا می مانی؟ داد از ان اختیار که تو را به رفتن وا دارد:bye1:
 

ali04

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
حسین فریاد می زند: "*هل من ناصر ینصرنی*؟"

و من درحالی که نمازم قضا شده است می گویم:

لبیک یاحسین! لبیک ...

حسین نگاه می کند لبخندی می زند و به سمت دشمن تاخت می کند...

و من باز می گویم: لبیک یاحسین !

حسین شمشیر می خورد من سر پدرم داد می زنم و می گویم:

لبیک یا حسین !

حسین سنگ می خورد، من در مجلس غیبت می گویم:*لبیک یا حسین! لبیک*...

حسین از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می آید و من در پس خنده های مستانه ام فریاد

میزنم: لبیک ...

حسین رمق ندارد باز فریاد میزند: *هل من ناصر ینصرنی*؟

من به دوستم دروغ میگویم و باز فریاد می زنم: لبیک ...

حسین سینه اش سنگین شده است، کسی روی سینه است، حسین به من نگاه می کند می گوید:

تنهایم یاریم کن ...

من گناه می کنم و باز فریاد می زنم: لبیک ...

خورشید غروب کرده است...

من لبخندی می زنم و می گویم:

اللهم عجل لولیک الفرج ...

حسین به مهدی نگاه می کند و می گوید:

"*مهدی من کسی را نداشتم که بگوید سرباز توئم من کسی نبود یاریم کند و ادعا کننده ای هم نبود تو از من مظلوم تری*..."

به چشمان مهدی خیره می شوم و می گویم:

"*دوستت دارم تنهایت نمی گذارم*..."

مهدی به محراب می رود و برای گناهان من طلب مغفرت می کند...

مهدی تنهاست...حسین تنهاست ...

564352_496517193780884_15056386_n.jpg


 

مائده سادات

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
دنیا تیره و تار شد
و شهر سیاه پوش ؛
میدانی ؛ آخر آفتاب را به خاک و خون کشیده بودند
 
بالا