-·=»‡«=·- نقـــد وبررســـی سریـــال مختـــــارنامه -·=»‡«=·-

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
اگر جواب شمر را خوب دقت کنید میبینید برای کمرنگ کردن سخنان زهیر که برای آگاهی جمعیت و لشکریان لب به موعظه گشوده
چگونه شروع به تخریب میکند و او را محکوم به ریاست طلبی میکند
چون از مقام وموقعیت زهیر همگان اطلاع دارند جوری وانمود میکند که زهیر به هوای مقام و منسبی در حکومت به امام پیوسته است
خب این بسیار ذهن لشکریان را برای جنگ و قتال تشنه تر میکند و آنان هم حرفهای عوام پسندانه را به راحت قبول میکنند
.....................

و اما در ادامه قسمت یازدهم مکالمات مختار با عبدالله بن زیبر را میبینیم که چه نکات مهمی را در خود دارد

مختار: چه فرقی است بین آل زبیر و آل امویه وقتی بناست بر یک شیوه حکومت کنند ؟ با این اوصاف شما و یزید یک جور فکر می کنید ،برای چه با او مخالف هستید؟
عبدالله زبیر: من ،من با یزید بر سر شریعت مشکل دارم مسلمان، به سیاست او که معترض نیستم ،به دیانت او معترضم ،مختار تو تشنه به خون یزیدی ،من هم هستم ،تو خون خواه حسینی ،من هم خون خواه اویم ،بیعت کن قال قضیه را بکن
مختار: به یک شرط
عبدالله زبیر:شرط؟ چه شرطی؟!!
مختار: عراق عرب
عبدالله زبیر: پس درد مختار هم داغ حسین نیست ،خون خواهی حسین بهانه ای برای رسیدن به حکومت عراق
 

ایرانی اسلامی

کاربر حرفه ای
"کاربر *ویژه*"
توی این سخنان اخری رد بدل شده هوش و ذکاوت مختار ثقفی به خوبی نمایان می شود مختار به خوبی می داند که درد پسر زبیر خون امام حسین(ع) نیست بلکه بخاطر اینکه قدرت بی رقیب پیدا کند می خواهد بر یزید بشورد و ساده تر بگم: دیانت یزید هم براش بهانه ست. اما مختار با این شرط تمام نقشه های اونو نقش بر اب کرد و با این شرط می خواست جلوی قدرت طلبی دشمنان اهل بیت(ع) رو بگیره:bye1:
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
و اما برخی دیالوگهای جالب قسمت دوازدهم مختار نامه
یکی از این دیالوگها مربوط میشود به قاصدی که از طرف ابن زیاد راهی شام شده تا یزید را ببیند
حتی به وضوح ابن زیاد هم مشناسد شخصیت یزید را و عدم صلاحیت برا خلیفه بودن
بارها در کلامش با تمسخر وتندی اشاره میکند


ابن زیاد: تأخیر داشتی قاصد، دو سه روز تأخیر کردی چرا؟
قاصد: خلیفه متألم بودند مرا به حضور نمی پذیرفتند.
ابن زیاد: بلا دور باشد، از چه متألم بودند؟
قاصد: در غم و اندوه عزیزی از دست رفته به سوگ بودند.
ابن زیاد: متوفی که بود؟
قاصد: ابو غیث!
ابن زیاد: ابو غیث، بوزینه اش؟
قاصد: ابوغیث بوزینه نبود، انیس و مونس خلوت امیرالمؤمنین بود. ابوغیث نزدیک ترین یار خلیفه بود.

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
صحنه جالب دیگر رویارویی مختار با تخت عبدالله بن زیبر است
و دیالوگهای بین آنها


ابن زبیر: اهلاً و سهلاً مختار.... (خنده مختار) به چه می خندی مختار؟
مختار: مسخره است.
ابن زبیر: چه فرمودید!؟
مختار: عرض کردم مضحک است، مسخره است.
ابن زبیر: چه چیزی مسخره و مضحک است؟
مختار: همین بساطی که به راه انداخته اید. این جا یمن است یا مکه؟ شما عبدالله زبیر هستید یا سلیمان نبی، این تخت طعنه به تخت سلیمان می زند، نکند قصد ادعای نبوت دارید؟
ابن زبیر: نه، نه، مختار، نه! نبوت لقمه گلوگیری ست، خفه ام می کند. مزاج ما با شبه نبوت سازگارتر است، پای در نعلین انبیاء کردن حماقت محض است، رسول الله، نه، خلیفه الله، ما به همین خلیفه اللهی قانئیم.
مختار: خلیفه الله بودن این همه معجزه نمی خواهد.
ابن زبیر: نشد مختار، نشد! ما در اوصاف تو شنیده بودیم، که سیّاسی پس کو؟ چرا مثل یک عامی بی سواد سخن می کنی؟ اگر حکمت معجزات ما را می دانستی به سخره شان نمی گرفتی!
مختار: تا جایی که من می دانم دین ما دین اعتدال است و سادگی، بهترین نمونه اش هم کعبه.
ابن زبیر: تو ساده تر از علی و والیانش دیده ای؟
مختار: ندیده ام و نه هرگز خواهم دید.
ابن زبیر: من با تمام اختلاف نظرهایی که با مسلک علی داشته و دارم، اقرار می کنم که سادگی جایی در عراق عرب به همراه ابوتراب به خاک سپرده شد، فرق علی را چشم ظاهربین مردم شکافت نه شمشیر ابن ملجم مرادی، حسین را همانهایی کشتند که عقل شان به چشم شان بود. حالا تو و امثال تو دم از دیانت و عدالت و سادگی بزنید. امویان سالهاست که با جلال و جبروت شان برگرده مسلمین سوارند و یکه تازی می کنند، زرق و برق کاخ سبز دمشق، مسجد اعظمشان یک نمونه، مسجدی ساختند که آدمی از تحیر دهانش باز می ماند، خب چرا ما مکه را در برابر شام علم نکنیم؟ هان!

 
بالا