-·=»‡«=·- نقـــد وبررســـی سریـــال مختـــــارنامه -·=»‡«=·-

ایرانی اسلامی

کاربر حرفه ای
"کاربر *ویژه*"
یکی از دیالوگ هایی هست که یکی از رهبران قبایلی که مختار برای پیمان گرفتن برای امام حسین(ع) به نزد انها رفته است این بود: نکند باز هم طبل کوفیان بز ترکانده باشد( این سخن مربوط به ابی الحدید هست)
این سخن نشون میده که همه مردم ان زمان کوفیان رو می شناختند که بی وفایی معروف بودند و مثال زدنی
:bye1:
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
این دیالوگها مربوط به قسمت هشتم هست
دیالوگ های مربوط به دستگیری مسلم
آنقدر مظلومیت وتنهایی مسلم و شجاعتش خوب نمایش داده شد و همچنین احتجاج ابن زیاد با مسلم که دل آدم از دیدن
صحنه ها به درد میومد و جو جامعه تاسف بار کوفه


قسمت هشتم "شیران در زنجیر"

ابن اشعث : او یك هاشمی است بن حریث، از طایفه شیران عرب، از تبار حمزه و علی ،تا شمشیر در كفش باشد مشكل بتوانیم حریفش شویم

مسلم : مرا میكشی یا امانم میدهی؟

ابن زیاد : چرا میپرسی؟

مسلم : من به وعده امان شمشیر نهادم وگرنه تسلیم نمیشدم،كشتهشدن در میدان رزم برایم گواراتر بود.
وقتی مسلم سعد را خواند وگفت از خویشاوندانم است به او وصیت کنم
سعد : وصیت كن مسلم
مسلم : به پسر عمم حسین خبر بده كه بازگردد و به كوفه نیاید، بعد از مرگم جثهام را بستان و در گور كن كه بر زمین نماند، در كوفه هم هفتصد درهم مقروضم میخواهم ادا كنی.

مسلم : تشنه ام قدحی آب می خواهم :(
ابن زیاد : بن حریث آبش دهید، البته در سفالینهای كه به حرامگوشتان آب میدهید ،او مرتدشده و به هر چه لب بزند شرعا نجس است :|
مسلم : مرتد تویی، مرتد تویی كه بیقصاص آدم میكشی و خون كسانی را میریزی كه كشتنشان حرام است،كسی كه ازسر خشم و سوء ظن آدم میكشد بیشتر سزاوار ارتداد است، نفس و عرق چون تویی نجس است كه دلت را خانه ابلیس ساختهای.

ابن زیاد: ابلیس تویی كه به هوای پیروی از نفس به خلیفه مسلمین شوریدهای و و بر روی امیر مسلمین تیغ كشیدهای و بین مسلمین نفاق كردهای.ارتدادت محرز و مسلم است، من تو را برای رضای خدا خواهم كشت نه از سر خشم و سوء ظن.
 

ایرانی اسلامی

کاربر حرفه ای
"کاربر *ویژه*"
مسلم : به خدا قسم که دروغ می گویی تو ام الکذبی این جماعت اگر مقداری از خدا خوف داشتند به کذب تو شهادت می دادند.
باز هم مسلم در دیالوگ دیگری: ما نفاق نکردیم اتفاق کردیم 18000 هزار نامه مردم عراق شاهد گواه ماست
:bye1:
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
برخی دیالوگ های زیبای قسمت نهم مختار نامه رو مرور می کنیم:

قسمت نهم "نینوا"

بن عفیف : خاكت بر دهان ابن مرجانه ،تو حسین را دروغگو و پسر دروغگو می خوانی؟ به خدا قسم دروغگو تویی و آن خلیفه فاسق و جاهلتان كه عطش قدرت كورتان كرد و دست به خون راستگوترین و عزیزترین خلق خدا آلوده كردید و تو ای پسر مرجانه بدكاره كه بر سر بریده پسر پیامبر و بر لبهای نازنینش چوب خیزران كوفتی.
....... .......... ...........
مختار : تو چرا اینجا هستی بن عفیف؟
بن عفیف : آمده ام شلاق بخورم و پوست كلفت كنم تا شاید بتوانم داغ حسین را تحمل كنم، چشمان كورم حجاب گوشهایم شد تا ندای هل من ناصر حسین را نشنوم. وقتی شنیدم حسین را كشتند و اهل بیتش را به اسیری بردند .ای خدا كورم محشور كن تا چشم در چشم پیامبرت نشوم.
خدایا در صفین وقتی چشمانم زخم برداشت علی دست بر زخم نهاد و قدرت نگاهم را به گوشهایم بخشید تا كور نباشم، پس چرا كور بودم و به كربلا نرسیدم؟

مختار: آرام باش بن عفیف آرام باش، تو تنها گم گشته عالم عشق نیستی ، من هم كه چشم داشتم گم شدم،من هم تا روزی كه میثم به درخت نخلش آویخته شد به او و حرفهایش باور نداشتم، روزی كه خبر مرگ مسلم را شنید آنچنان ولوله ای در زندان به راه انداخت كه پسر مرجانه چاره ای جز كشتنش نداشت .
............ ............ .............
میثم تمار : درب خیبر را عشق از جا كند، اگر نه علی هم آدمی بود مثل من و شما. عشق خدا بود كه بازوی علی را پر كرد از قدرت لایتناهی خداوندی به یك تكان در خیبر را از جا كند، عشق و ایمانت را به بازو بده ببین چه معجزه ها می كند.

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
شما قسمت نهم رو و جریانات مهمش رو در نظر بگیرین
معلومه تمام افراد کوفه میفهمیدن قضیه چیه ولی جرات بیان و سخن گفتن نداشتند
وقتی بن عفیف جرات میکنه و حرف میزنه چه ولوله ای در جمعیت به پا میشه برای حفاظت از بن عفیف
لحظه هایی که کشته شدن اسماء دختر بن عفیف رو نشون میده و نصیحتهای پدرش چه زیباست
و همچنین سخنان میثم چه فضایی را بر زندان حاکم کرد؟
و به دنبال آن در جامعه
اینها همه بعد از شهادت امام حسین علیه السلام جرات و شوری در مردم ایجاد کرد که سکوت نکنند و در مقابل امویان اعتراض را آشکار کنند
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
دیالوگهایی از قسمت دهم سریال مختار نامه
قسمت دهم"خون خدا"
زائده: آمده ام جانت را بخرم پسر عمو، ترا به خدا دست از لجاجت بردار، یک کلمه بگو پشیمانی تا از این گور نجات پیدا کنی، به خدا قسم از امیر عذر بخواهی و اظهار ندامت کنی حکم آزادیت را خواهم گرفت.
مختار: پس پسر عمویم بی دلیل به زیارت اهل قبورش نیامده، ممنون که یادی از اموات خود کردی، اما این گور شرافت دارد به تقاضاییکه تو از من میکنی.

مختار:حکومت ری در ازای سر حسین معامله حقیریست عمر سعد. باید حکومت سلیمان نبی را طلب میکرد.
مختار: خوب سیر کن کیان؛ شباهتی با رستم خیالت دارم؟
کیان: تو همیشه رستم خیال منی مختار.
مختار: رستم چشمش علیل نبود!
کیان : هر زخمی به تن پهلوان زینت است، با این هیبت خواستنی تر شدی.
مختار: ببار کیان .. ببار .. بر کشته دشت نینوا باید خون گریست نه اشک..ببار. تو چرا از قافله عشق جا ماندی؟
کیان: راه گم کردم ابو اسحاق
مختار: راهبلدی چون تو که راه را گم کند، نا بلدان را چه گناه؟
کیان: راه را بسته بودند از بیراهه رفتم، هر چه تاختم مقصد را نیافتم، وقتی به نینوا رسیدم خورشید بر نیزه بود.
مختار:
شرط عشق جنون است ما که ماندیم، مجنون نبودیم.
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
نمود ترس عمومی از دستگاه حکومت اموی هنوز هم مشاهده میشود
همین دیالوگ زائده نشان میدهد که بسیاری از ترس جان سکوت میکنند ولی جامعه بیدار شده است
جا ماندگان از قافله حسینی میدانند که در وجدانشان نماد عشق را گم کرده بودند و همه پشیمان بودند
پشیمانی در همه موج میزند
عده ای از مخالفان پشیمان از جرم خود و هراسان از عذاب الهی و نفرتی که جامعه به آنان پیدا کرده اند
و آنان که در هیچ سپاهی نبودند پشیمان از نرسیدن به امام خود ...

شما ببینید سخنان مختار و کیان فقط دیالوگ این دو نیست تفکر عمومی شیعیان هست
همه شیعیان حتی در خانه های خود نیز سرزنش میشدند
 

ایرانی اسلامی

کاربر حرفه ای
"کاربر *ویژه*"
در دیالوگ که مختار به زائده می گوید این گور به خواسته ای که تو از من می خواهی شرف دارد نشان داده می شود که شیعه به هیچ وجه تن به خفت نمی دهد و مختار با این حرف ثابت می کند که کینه ای شدید نسبت به قاتلین اهل بیت(ع) دارد:bye1:
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
در قسمت یازدهم سریال مختار نامه داستان زیبای پیوستن زهیر بن قین از شهدای والا مقام کربلا
از زبان دلهم همسر باوفای او روایت می شود
میشود جو جامعه و دید بزرگان را به وضوح دید . زهیر ابا دارد با امام روبرو شود از نظر او سیاست امام باعث اختلاف
و جنگ میان مسلمانان میشود و باید از این سیاست کناره گرفت . حتی خوش ندارد منزلی را با امام در یک مسیرباشد
با اصرار همسرش راضی میشود که فقط به دیدار امام برود و اما پس از بازگشت حال وهوایش کاملا متفاوت میشود

زهیر : آمده ام که بروم
دلهم : نه به آن شوری رفتن،نه به این شیرینی آمدن،چه شده زهیر،حسین با تو چه کرده؟
زهیر: من با حسین خواهم رفت
دلهم: پس تکلیف اموالت چه می شود؟ تجارتت لنگ می ماند
زهیر: همه اش مال تو،همه دنیای من تویی ، هر چه از مال دنیا دارم به تو می بخشم طلاقت می دهم تا بعد از من زیان نبینی
دلهم: طلاقم می دهی؟!!
زهیر: محال است که حسین با یزید بیعت کند ،اخبار موثق دارم که پسر زیاد مامور کشتن حسین شده و تدارک بسیار دیده،گله گله خلق کوفی را فریفته اند برای مقابله ومقاتله با حسین ،حسین هم که لشگری ندارد و همراه شدن با حسین یعنی داخل شدن در خانه مرگ، با مرگ من انگار تو مطلقه ای،چه بهتر فی الحال متارکه کنیم ،برو به اولاد و اموال برس


دلهم(راوی): شب دهم محرم امام با اهل کاروان اتمام حجت کرده و فرمودند من بیعتم را از شما برداشتم،هر کس بماند، بداند فردا کشته خواهد شد،عده ای از اصحاب ابراز وفاداری کردندزهیر هم مثل بلبلی خوش نغمه آواز داد ،وقتی ما بر حقیم چه باک از کشته شدن داریم که به دیدار رسول خدا می رویم به خدا قسم اگر بمیرم و زنده شوم و باز هم بمیرم و زنده شوم و همینطور باز هزاران بار بمیرم و زنده شوم ترکتان نخواهم کرد .
امام دستور داد مشعلها را خاموش کنند تا هر که می خواهد برود و از روشنایی شرم نکند .


 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
در ادامه روایت از زبان دلهم صحنه هایی از روز عاشورا نشان میدهد و به میدان رفتن زهیر
دیالوگهای بین شمر وزهیر را خوب دقت کنید
اینها نشان دهنده افکار است و با نمایش این صحنه ها در فیلم میتوان موقعیت زمانی و فضای حاکم را اندکی تصور کرد
اینطور نبود که باطل دست روی دست گذاشته باشد و فقط با شمشیر سخن بگوید
بلکه در سیاست اموی خوب از روش تخریب افکار امام استفاده شده وذهن بیننده را به تفکر وادار میکند
که اوضاع سختی بر جامعه حاکم بوده اگر نبود امام برای احیای دین جدش به پیشواز کربلا و این حماسه خونین نمیرفت
برای بیداری مردم از این خواب غفلت وخفقان فقط فریاد کافی نبود



زهیر: های پسر ذی الجوشن ، شنیده ام که در جنگ با پسر پیامبر تو از همه لشگریانت حریص تری گر چه امیرت عمر سعد در آرزوی پادشاهی ملک ری ،له له می زند اما می دانم ،می دانم قلبا مایل به مصاف با حسین نیست ، این تویی که آتش بیا ر معرکه شده ای از خدا بترس به امید هر وعده ای در آتش این جنگ بدمی باز ضرر می کنی ،به خدا قسم مال و مقام دنیا فانیست به خجل شدنش در روز قیامت نمی ارزد
شمر: به جز موعظه چه بلدی؟ تو در میدان جنگی نه بر منبر خانه خدا به جای زبان چرخاندن شمشیر بکش ،حوصله من و لشگرم سر رفت بس که سخنان بیهوده شنیدیم
زهیر: بله،سخن کردن با کسانی که شمشیر در دستشان بد مستی می کند بیهوده است
ای خلق کوفه منم ،زهیر بن قین بجلی اغلب شما مرا می شناسید یا آوازه ام را شنیده اید تاجرم از مال دنیا بی نیاز ،من محضر رسول خدا را درک و در زمان خلفای اربعه مجاهد تها کرده ام شما امت پیامبری هستید که بر گرامی پسر دخت پیامبرش تیغ کشیده اید و من گناهی بزرگتر از این نمی شناسم
شمر: یبن قین تو با آل علی میانه ای نداشتی؟ چطور شد بیعت با امیرالمومنین یزید را شکستی و طرفدار حسین شدی؟ خیال کردی حسین پادشاه عراق می شود و تو وزیر اعظمش هان؟؟
زهیر: بر فرض من وحسین چنین خیالی داشتیم ملعون ،حال که اوضاع دگرگون است از شما کوفیان می پرسم پادشاهی عراق عزیزتر است یا جان شیرینمان؟ به خدا قسم حسین به عراق نیامد جز به دعوت شما ،نیتی ندارد جز هدایت شما ،آرزویی ندارد جز رهایی شما ،حسین زیر بار ظلم نرفته و هرگز دست بیعت به خلیفه ستمکاری چون یزید نخواهد داد
 
بالا